ببخشید من چون سریع تایپ میکنم غلط شاید زیاد بنویسم
ببخشید من چون سریع تایپ میکنم غلط شاید زیاد بنویسم
عشق و نفرت پارت۱۱♡
&هه
+مینسو یکم خسته بود چون از صبح تا حالا نخوابیده ببخشید لی جیون
لی: نه اصلا مشکل نیست
+(لبخند)
ویو کوک
خواستم برم پیش مینسو اما نمیشد جلوی لی جیون و خب پدرم ابروش میرفت چون تنهت کسی توی این خونه بود که به من و مینسو احترام میذاشت پس نباید بهش بی احترامی میکردم
پایان ویو کوک
_خب پسرم شما قصد ازدواج ندارید
لی:( سرفه ) اهم اهم ببخشید یهو غذا پرید توی گلوم خیلی عذر میخوام
لی: خب راساش الان نه ولی به زودیا چرا
+واقعا حالا این دختر خوش شانس کی هست (خنده)
لی: خب راستش هنوز نمیدونم(خنده)
&اما من شاید بدونم
کوک: خب کافیه دیگه به ما مربوط نیست
_عا پسرم داشتیم شوخی میکردیم
_خب لی جیون خانوادت باهات زندگی نمیکنن
لی: خب راستش نه من یه خواهر دارم که اونم توی سئوله اما هنوز نرفتم به دیدنش
و پدر و مادرم برای کار پدرم رفتن به سوئیس و خب دیگه برنمیگردن
_او متاسفم پسرم حتما خیلی دلتنگشون میشی
لی: خب اوایل چرا اما الان خیلی نه(خنده)
(خب غذاشونو میل میکنن)
ویو سومین
اتاق لی جیون را بهش نشون دادم
پایان ویو
لی جیون: امیدوارم طبق قرارمون پیش بره
سویمن: باشه دیگه من و مادر کوک با هم یه نقشه هایی کشیدیم که این دو تارو از هم جدا کنیم نترس هم من به خواستم میرسم هم تو شب خوش فعلا
لی جیون: باشه میبینیم فعلا
ویو مینسو
ساعت تقریبا نزدیکای ۱۲شب بود تضمیم گرفتم برم بیرون قدم بزنم همه کم کم پاشتن میرفتن بخوابن منم یواشکی از خونه زدم بیرون بارون میومد همینجور گریه میکردم
ویو کوک رفتم بالا که دیدم مینسو نیست نگران شدم به گوشیش زنگ زدم اما گوشیشو با خودش نبرده بود
پرش زمانی به ساعت۱شب
ویو لی جیون
تشنم شد رفتم که اب بخورم دیدم صدای در اومد اول فکر کردم دزده ولی یکم رفتم جلو تر دیدم مینسو با سر وضع خیس لومد تو خونه
لی: مینسو تو کی رفت یبیرون تا حالا کجا بودی چرا سر پضعت این ریختیه بیا بریم لباستو عوض کن تا سرما نخوردی
مینسو: نیازی نیست خودم میرم تو برو بخواب(حالت دپرس و بی حالی)
کوک:مینسو اومدی وای داشتم از نگرانی دیوونه میشدم تو کجا بودی نگفتی من چی میکشم لطفا دیگه انب کارو نکن
لی: حسودیم شپ که کوک مینسو را بغل کرد
لی: بهتره مینوس را ببری بالا تا سرمانخورده نمیبینی سر وضعشو
کوک: فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه
لی: میدونم اما ببخشید که اینو میگم اما حتی نمیتونی ازش مراقبت کنی بعد میگی با اجازه من فقط میتونه بیاد تو برند
کوک: بله دقیقا من بهش اجازه میدو حالا هم شب بخیر بهتره بری
مینسو: بس کنید
ادامه دارد...
عشق و نفرت پارت۱۱♡
&هه
+مینسو یکم خسته بود چون از صبح تا حالا نخوابیده ببخشید لی جیون
لی: نه اصلا مشکل نیست
+(لبخند)
ویو کوک
خواستم برم پیش مینسو اما نمیشد جلوی لی جیون و خب پدرم ابروش میرفت چون تنهت کسی توی این خونه بود که به من و مینسو احترام میذاشت پس نباید بهش بی احترامی میکردم
پایان ویو کوک
_خب پسرم شما قصد ازدواج ندارید
لی:( سرفه ) اهم اهم ببخشید یهو غذا پرید توی گلوم خیلی عذر میخوام
لی: خب راساش الان نه ولی به زودیا چرا
+واقعا حالا این دختر خوش شانس کی هست (خنده)
لی: خب راستش هنوز نمیدونم(خنده)
&اما من شاید بدونم
کوک: خب کافیه دیگه به ما مربوط نیست
_عا پسرم داشتیم شوخی میکردیم
_خب لی جیون خانوادت باهات زندگی نمیکنن
لی: خب راستش نه من یه خواهر دارم که اونم توی سئوله اما هنوز نرفتم به دیدنش
و پدر و مادرم برای کار پدرم رفتن به سوئیس و خب دیگه برنمیگردن
_او متاسفم پسرم حتما خیلی دلتنگشون میشی
لی: خب اوایل چرا اما الان خیلی نه(خنده)
(خب غذاشونو میل میکنن)
ویو سومین
اتاق لی جیون را بهش نشون دادم
پایان ویو
لی جیون: امیدوارم طبق قرارمون پیش بره
سویمن: باشه دیگه من و مادر کوک با هم یه نقشه هایی کشیدیم که این دو تارو از هم جدا کنیم نترس هم من به خواستم میرسم هم تو شب خوش فعلا
لی جیون: باشه میبینیم فعلا
ویو مینسو
ساعت تقریبا نزدیکای ۱۲شب بود تضمیم گرفتم برم بیرون قدم بزنم همه کم کم پاشتن میرفتن بخوابن منم یواشکی از خونه زدم بیرون بارون میومد همینجور گریه میکردم
ویو کوک رفتم بالا که دیدم مینسو نیست نگران شدم به گوشیش زنگ زدم اما گوشیشو با خودش نبرده بود
پرش زمانی به ساعت۱شب
ویو لی جیون
تشنم شد رفتم که اب بخورم دیدم صدای در اومد اول فکر کردم دزده ولی یکم رفتم جلو تر دیدم مینسو با سر وضع خیس لومد تو خونه
لی: مینسو تو کی رفت یبیرون تا حالا کجا بودی چرا سر پضعت این ریختیه بیا بریم لباستو عوض کن تا سرما نخوردی
مینسو: نیازی نیست خودم میرم تو برو بخواب(حالت دپرس و بی حالی)
کوک:مینسو اومدی وای داشتم از نگرانی دیوونه میشدم تو کجا بودی نگفتی من چی میکشم لطفا دیگه انب کارو نکن
لی: حسودیم شپ که کوک مینسو را بغل کرد
لی: بهتره مینوس را ببری بالا تا سرمانخورده نمیبینی سر وضعشو
کوک: فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه
لی: میدونم اما ببخشید که اینو میگم اما حتی نمیتونی ازش مراقبت کنی بعد میگی با اجازه من فقط میتونه بیاد تو برند
کوک: بله دقیقا من بهش اجازه میدو حالا هم شب بخیر بهتره بری
مینسو: بس کنید
ادامه دارد...
۴.۱k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.