فیک آخرش چی میشه:) ادامه ی¹²p
ا.ت ویو
داشتم صدای مورا رو میشنیدم که هی میخندید و واسه ی من چشم غره ای میرفت... استاد نبود پس راحت میتونست اضیتم کنه... اومد از موهام گرفت کشید و منو برد سمت دستشویی... همه هی داشتن بهم میخندیدن... رفتیم که منو کبوند به دیوار و داد زد و گفت: ببین اگر بخوای جای منو بگیری توی دانشگاه یا به استاد در مورد این لجبازیام چیزی بگی... زندگیت رو طوری میکنم که مرگ رو آرزو کنی میفهمی؟! البته کی خره که بیاد از تو خوشش بیاد به جای کیم مورا... هع... عمرا کسی رو به اسم کیم ا.ت دوست داشته باشن... سعی کن دور ور بقیه نباشی میدونی چیه؟ کوچولویی تو...
منی که تا اون لحظه ساکت بودم لب بازکردم و بلند گفتم: من کیم ا.تم و تو هم نباید منو کوچیک نشون بدی... از اونجایی که مامان بابات تو رو دارن لوس بار میارن متسفم ولی منی که از هیوده سالگی تنها زندگی میکنم حتما مستقل بار میام... فهمیدی؟!؟
محکم زد در گوشم که جیغ بلندی کشیدم... مزه ی خون رو توی دهنم حس میکردم... حس کردم چند نفر دارن میان... تهیونگ و جونگ کوک و اون پسر جدیدا بودن...جونگ کوک اومد منو برد بیرون و بقیه رفتن پیش کیم مورا... برد روشویی و گفت: ا.ت باید از کیم مورا فاصله بگیری اون آدم نرمالی نیست... صورتتو بشور یکم سر حال بیای...
یهو بدون اینکه دست خودم باشه بغضی که از اونموقع همراهم بود شکست و گریم شروع شد... گفت: ا.ت چرا گریه میکنی... ناراحت نباش اون کیم مورا ارزش اینو نداره که براش اشک بریزی... بهتره تو و بقیه اینو بفهمین...
نمیدونم چرا... ولی حس میکردم به حرفاش احتیاج داشتم...
ا.ت: ممنون که اومدی... همیشه سر وقت میرسی...(حالت بغض)
گفت: به لطف جیغ بنفشی که کشیدی😅
داشتم صدای مورا رو میشنیدم که هی میخندید و واسه ی من چشم غره ای میرفت... استاد نبود پس راحت میتونست اضیتم کنه... اومد از موهام گرفت کشید و منو برد سمت دستشویی... همه هی داشتن بهم میخندیدن... رفتیم که منو کبوند به دیوار و داد زد و گفت: ببین اگر بخوای جای منو بگیری توی دانشگاه یا به استاد در مورد این لجبازیام چیزی بگی... زندگیت رو طوری میکنم که مرگ رو آرزو کنی میفهمی؟! البته کی خره که بیاد از تو خوشش بیاد به جای کیم مورا... هع... عمرا کسی رو به اسم کیم ا.ت دوست داشته باشن... سعی کن دور ور بقیه نباشی میدونی چیه؟ کوچولویی تو...
منی که تا اون لحظه ساکت بودم لب بازکردم و بلند گفتم: من کیم ا.تم و تو هم نباید منو کوچیک نشون بدی... از اونجایی که مامان بابات تو رو دارن لوس بار میارن متسفم ولی منی که از هیوده سالگی تنها زندگی میکنم حتما مستقل بار میام... فهمیدی؟!؟
محکم زد در گوشم که جیغ بلندی کشیدم... مزه ی خون رو توی دهنم حس میکردم... حس کردم چند نفر دارن میان... تهیونگ و جونگ کوک و اون پسر جدیدا بودن...جونگ کوک اومد منو برد بیرون و بقیه رفتن پیش کیم مورا... برد روشویی و گفت: ا.ت باید از کیم مورا فاصله بگیری اون آدم نرمالی نیست... صورتتو بشور یکم سر حال بیای...
یهو بدون اینکه دست خودم باشه بغضی که از اونموقع همراهم بود شکست و گریم شروع شد... گفت: ا.ت چرا گریه میکنی... ناراحت نباش اون کیم مورا ارزش اینو نداره که براش اشک بریزی... بهتره تو و بقیه اینو بفهمین...
نمیدونم چرا... ولی حس میکردم به حرفاش احتیاج داشتم...
ا.ت: ممنون که اومدی... همیشه سر وقت میرسی...(حالت بغض)
گفت: به لطف جیغ بنفشی که کشیدی😅
۳.۳k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.