تک پارتی درخواستی تهگیو
تک پارتی درخواستی تهگیو
وقتی که بومگیو چند روز خونه ی مادرش بود بعد چند روز میاد خونه میبینه..
..
سلام من بومگیوعم که همتون میشناسید
امروز خواستم برم پیشه مامان بزرگم دلم براش تنگ شده بود میخواستم با تهیون صحبت کنم راجبش که چند روز پیشش بمونم. شب شد تهیون ع کمپانی برگشت
تهیون: سلام عزیزم
بومگیو: سلامم تهیون میشه یه چیزی بگم؟
تهیون: اره حتما بگو
بومگیو: میخوام چند روز برم پیش مامان بزرگم دلم براش تنگ شده
تهیون: عام خب اره چرا که نه برو فقط زود برگرد
دیگه باهم خدافظی کردنو بومگیو رفت تا الان چهار روز میشه بومگیو نیست.
(تهیون) حالا که بومگیو نیست بهتره برادرمو دعوت کنم دلم براش تنگ شده
(بومگیو) چهار روز بود تهیون تنها بود دلم براش تنگ شده بود دیگه ع مامان بزرگ خدافظی کردم و رفتم خونه.
رفتم خونه درو که باز کردم..
(تهیون) برادرم اومد خونه کلی همو بغل کردیم و.. برادرم خسته بود رویه پاهام خوابش برد و منم موهاشو ناز میکردم که یهو در باز شد
بومگیو: ت.. تهیون
تهیون: اوو سلام گیو کوچولو خوبی؟ دلم برات خیلی تنگ شده بود
تهیون بلند شد تا بومگیو رو بغل کنه ولی بومگیو پسش زد
بومگیو: این کیهه
تهیون: عاا این خب توضیح میدم
بومگیو: میشنوم..
برادر تهیون: تهیون جون این کیه
بومگیو: چیی تهیون جونن؟؟
تهیون: ببین گیو بهت توضیح میدم
بومگیو: نمیخوام (بغض)
بومگیو ع خونه زد بیرون و تهیون رفت دنبالش
تهیون: بومگیو وایساااا (نفس نفس)
بومگیو: چیه چی میخوای
تهیون: عزیزممم اون برادرمهه
بومگیو: چ..چی؟ چرا زود تر نگفتی
تهیون: خب گوش ندادی
بومگیو: ببخشید(بغض)
تهیون: بیا بغلم
دیگه رفتن خونه بومگیو از برادر تهیون عذرخواهی کرد و نشستن باهم شام خوردن و فیلم دیدن.
..
پایان
چطور بود؟
وقتی که بومگیو چند روز خونه ی مادرش بود بعد چند روز میاد خونه میبینه..
..
سلام من بومگیوعم که همتون میشناسید
امروز خواستم برم پیشه مامان بزرگم دلم براش تنگ شده بود میخواستم با تهیون صحبت کنم راجبش که چند روز پیشش بمونم. شب شد تهیون ع کمپانی برگشت
تهیون: سلام عزیزم
بومگیو: سلامم تهیون میشه یه چیزی بگم؟
تهیون: اره حتما بگو
بومگیو: میخوام چند روز برم پیش مامان بزرگم دلم براش تنگ شده
تهیون: عام خب اره چرا که نه برو فقط زود برگرد
دیگه باهم خدافظی کردنو بومگیو رفت تا الان چهار روز میشه بومگیو نیست.
(تهیون) حالا که بومگیو نیست بهتره برادرمو دعوت کنم دلم براش تنگ شده
(بومگیو) چهار روز بود تهیون تنها بود دلم براش تنگ شده بود دیگه ع مامان بزرگ خدافظی کردم و رفتم خونه.
رفتم خونه درو که باز کردم..
(تهیون) برادرم اومد خونه کلی همو بغل کردیم و.. برادرم خسته بود رویه پاهام خوابش برد و منم موهاشو ناز میکردم که یهو در باز شد
بومگیو: ت.. تهیون
تهیون: اوو سلام گیو کوچولو خوبی؟ دلم برات خیلی تنگ شده بود
تهیون بلند شد تا بومگیو رو بغل کنه ولی بومگیو پسش زد
بومگیو: این کیهه
تهیون: عاا این خب توضیح میدم
بومگیو: میشنوم..
برادر تهیون: تهیون جون این کیه
بومگیو: چیی تهیون جونن؟؟
تهیون: ببین گیو بهت توضیح میدم
بومگیو: نمیخوام (بغض)
بومگیو ع خونه زد بیرون و تهیون رفت دنبالش
تهیون: بومگیو وایساااا (نفس نفس)
بومگیو: چیه چی میخوای
تهیون: عزیزممم اون برادرمهه
بومگیو: چ..چی؟ چرا زود تر نگفتی
تهیون: خب گوش ندادی
بومگیو: ببخشید(بغض)
تهیون: بیا بغلم
دیگه رفتن خونه بومگیو از برادر تهیون عذرخواهی کرد و نشستن باهم شام خوردن و فیلم دیدن.
..
پایان
چطور بود؟
۲.۹k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.