parallel universe •1
ات:هی بچه ها من خسته شدم تا کِی قراره همینجوری تو پاساژ بگردیم؟ هیچی هم نخریدیم.
کارینا : یاااا.. انقد ضد حال نباش..
رز: راست میگه دیگه. خب میخوای چند لحظه بشینیم یه چی بخوریم بعد ادامه بدیم؟
ات: خیلی خب... بریم کافه.
رفتن تو کافه و سفارش دادن
ات: یه سوال
کارینا و رز : چیه؟
ات : من تا کِی قراره سینگل بمونم؟
کارینا : دیوونه. گفتم چی میخواد بگه (خنده)
ات: راست میگم خب.
رز:والا منم باشم سینگل میمونم. هر پسری میاد نزدیکت یه جوری پاچشو میگیری که طرف فرار میکنه
ات:اینم حرفیه. هوففف... من میرم سرویس الان برمیگردم.
ات بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت حدود 5 مین اونجا بود بعد از تموم شدن کارهاش اومد بیرون ولی وقتی میخواست بره به سمت اون کافه متوجه یه چیزی شد. کل پاساژ خالی بود. تا دو دقیقه پیش اونجا جای سوزن انداختن نبود ولی حالا حتی یه آدم هم اونجا نبود. ات که کمی ترسیده بود تصمیم گرفت بد به دلش راه نده و به سمت کافه رفت.
ولی وقتی به کافه رسید متوجه شد... اونجا هم کسی نیست.
گوشیش رو درآورد و به کارینا زنگ زد ولی چیزی که میشنید رو باور نمیکرد.
شماره مورد نظر در شبکه موجود نمیباشد.
با رز هم تماس گرفت ولی در کمال ناباوری با این همین جمله روبهرو شد. تصمیم گرفت از پاساژ بزنه بیرون ولی بعد از 10 مین راه رفتن هنوز هم نتونسته بود در خروج رو پیدا کنه. انگار داشت خواب میدید.
ات که حسابی ترسیده بود روی زمین نشست و طولی نکشید که صدای گریه هاش بلند شد
...
کارینا : یاااا.. انقد ضد حال نباش..
رز: راست میگه دیگه. خب میخوای چند لحظه بشینیم یه چی بخوریم بعد ادامه بدیم؟
ات: خیلی خب... بریم کافه.
رفتن تو کافه و سفارش دادن
ات: یه سوال
کارینا و رز : چیه؟
ات : من تا کِی قراره سینگل بمونم؟
کارینا : دیوونه. گفتم چی میخواد بگه (خنده)
ات: راست میگم خب.
رز:والا منم باشم سینگل میمونم. هر پسری میاد نزدیکت یه جوری پاچشو میگیری که طرف فرار میکنه
ات:اینم حرفیه. هوففف... من میرم سرویس الان برمیگردم.
ات بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت حدود 5 مین اونجا بود بعد از تموم شدن کارهاش اومد بیرون ولی وقتی میخواست بره به سمت اون کافه متوجه یه چیزی شد. کل پاساژ خالی بود. تا دو دقیقه پیش اونجا جای سوزن انداختن نبود ولی حالا حتی یه آدم هم اونجا نبود. ات که کمی ترسیده بود تصمیم گرفت بد به دلش راه نده و به سمت کافه رفت.
ولی وقتی به کافه رسید متوجه شد... اونجا هم کسی نیست.
گوشیش رو درآورد و به کارینا زنگ زد ولی چیزی که میشنید رو باور نمیکرد.
شماره مورد نظر در شبکه موجود نمیباشد.
با رز هم تماس گرفت ولی در کمال ناباوری با این همین جمله روبهرو شد. تصمیم گرفت از پاساژ بزنه بیرون ولی بعد از 10 مین راه رفتن هنوز هم نتونسته بود در خروج رو پیدا کنه. انگار داشت خواب میدید.
ات که حسابی ترسیده بود روی زمین نشست و طولی نکشید که صدای گریه هاش بلند شد
...
۲.۱k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.