دوست برادرم پارت23
طولی نکشید که جین برگشت و کلید رو جلو نیسو گرفت و گفت
جین:بیا برو جزوه ت رو بیار اما یادت نره در رو بعدش قفل کنی ...منم میرم بیرون یکم خوراکی برا شب بخرم
لبخندی زد
میسو:چشم داداش
میسو سریع بیرون رفت هرچند دودل بود که بدون اجازه بره خونش یانه اما واقعا به اون جزوه ها نیاز داشت ...
در رو باز کرد و داخل شد هنوزم مثل قبل همه جا ساده بود ...حالا مشکل این بود که نمیدونست کجا رو بگرده.....
هال رو گشت و حتی اشپز خونه هم نگاه کرد اما هیچی پیدا نکرد!
تو هال دست به کمر ایستاد که نگاهش به در اتاق جیمین افتاد
اگه اونجا رو هم بگرده بد نمیشه که....
در رو باز کرد همچیز خوب بود تا وقتی که وارد اتاقش شد و نگاهش داخل اتاق چرخید و رو قاب عکس های رو دیوار ثابت موند....بیشتر عکس ها جیمین بود اما هیلی از عکس های دیگه همراه یه دختر بود....نزدیک رفت و از نزدیک خیره عکس ها شد با تعجب به دختر زیبای داخل عکس خیره شد
چشمش به عکس بزگ تری افتاد که جیمین و اون دختر داخل عکس خیلی شیرین خندیده بودن و اصلا انگار یه جیمین دیگه بود....
میسو ادم بدی نبود ولی بادیدن این عکس ها حس بدی بهش دست داد چون به این فکر مرد این باید همون دهتر که اون شب جیمین اسمش رو گفت باشه
٫٫دامی٫٫
برای چند لحظه حسودی کرد...پس برای همینه جیمین در اتاقش رو همیشه قفل میکنه.....
با صدایی که از پشت اومد ترسیده برگشت مطمئن نبود چقدر اینجا خیره عکس ها بوده که زمان از دستش در رفته
صدای سرد و عصبی جیمین و بعد وارد اتاق شد
جیمین:اینجا چیکار میکنی
میسو خجالت زده خواست توضیح بده
میسو:راستش من اومدم که.....
جیمین حرفش رو قطع کرد و عصبی گفت
جیمین:.....
******
ممنون به خاطر لایک ها تون کامنت ها رو بالا ببرید دوستان♥️💫🫡
جین:بیا برو جزوه ت رو بیار اما یادت نره در رو بعدش قفل کنی ...منم میرم بیرون یکم خوراکی برا شب بخرم
لبخندی زد
میسو:چشم داداش
میسو سریع بیرون رفت هرچند دودل بود که بدون اجازه بره خونش یانه اما واقعا به اون جزوه ها نیاز داشت ...
در رو باز کرد و داخل شد هنوزم مثل قبل همه جا ساده بود ...حالا مشکل این بود که نمیدونست کجا رو بگرده.....
هال رو گشت و حتی اشپز خونه هم نگاه کرد اما هیچی پیدا نکرد!
تو هال دست به کمر ایستاد که نگاهش به در اتاق جیمین افتاد
اگه اونجا رو هم بگرده بد نمیشه که....
در رو باز کرد همچیز خوب بود تا وقتی که وارد اتاقش شد و نگاهش داخل اتاق چرخید و رو قاب عکس های رو دیوار ثابت موند....بیشتر عکس ها جیمین بود اما هیلی از عکس های دیگه همراه یه دختر بود....نزدیک رفت و از نزدیک خیره عکس ها شد با تعجب به دختر زیبای داخل عکس خیره شد
چشمش به عکس بزگ تری افتاد که جیمین و اون دختر داخل عکس خیلی شیرین خندیده بودن و اصلا انگار یه جیمین دیگه بود....
میسو ادم بدی نبود ولی بادیدن این عکس ها حس بدی بهش دست داد چون به این فکر مرد این باید همون دهتر که اون شب جیمین اسمش رو گفت باشه
٫٫دامی٫٫
برای چند لحظه حسودی کرد...پس برای همینه جیمین در اتاقش رو همیشه قفل میکنه.....
با صدایی که از پشت اومد ترسیده برگشت مطمئن نبود چقدر اینجا خیره عکس ها بوده که زمان از دستش در رفته
صدای سرد و عصبی جیمین و بعد وارد اتاق شد
جیمین:اینجا چیکار میکنی
میسو خجالت زده خواست توضیح بده
میسو:راستش من اومدم که.....
جیمین حرفش رو قطع کرد و عصبی گفت
جیمین:.....
******
ممنون به خاطر لایک ها تون کامنت ها رو بالا ببرید دوستان♥️💫🫡
۳۰.۲k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.