سناریو از Namjoon
#Namjoon
𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻 𝗞𝗼𝗼𝘁𝗮𝗵
-ا.ت... ا.ت بیدار شو.
یا ا.ت بیدار شو مسخره بازی در نیار!
-یا نامجونا خودت یکاری بکن من خوابم میاد.
دیشب که نزاشتی بخوابم... الان ولم کن.
روتختی رو روی سرم کشیدم و به طرف دیگه چرخیدم.
همراه من، نامجون هم تخت رو دور زد و بغلم نشست:
-یا چاگیا تو که میدونی من نمیتونم آشپزی کنم.
میخوای دوباره ظرفاتو بشکنم؟
بالشتی که بغلم بود رو به طرفش پرت کردم و همچنان از زیر پتو با تهدید گفتم:
-جرات داری به ظرفام نزدیک شو تا از نعمت پدر شدن محرومت کنم!
بالشت رو انداخت روی سرم و اعتراض کرد:
-یا چرا انقدر خشن؟ پس چیکار کنم؟
از روی حرص غریدم:
-از بیرون سفارش بده انیشتین!
-یا تو که میدونی رژیم دارم و هر غذایی رو نمیتونم بخورم.
تازه آواکادو گرفتم خودت دیشب گفتی گواکومولی درست میکنی.
رو تختی رو کنار زدم، رو تخت نشستم و با حرص گفتم:
-کیم نامجون تو داری میگی رژیم داری و بخاطر همین نمیتونی از بیرون غذا بگیری؛ بعد داری میگی گواکومولی درست کنم که جناب عالی با چیپس بخوری؟
بعد از چند ثانیه سکوت سرش رو بالا گرفت و به سقف نگاه کرد:
-کی گفته میخوام با چیپس بخورم؟
-بزار حدس بزنم، از اونجایی که تو خونه هیچ گونه غذای مکزیکی نداریم!
لب پایینش رو آویزون کرد و نالید:
-خب تو الان برام غذا درست کن منم امشب خودم تنهایی فیلم میبینم و نیازی نیست بیدار بمونی.
برای یک لحظه تمام حرصم از بین رفت و دلم برای لحن کیوتش ضعف کرد.
لبخندی زدم و دستم دو به سمت لپش بردم:
-یا نامجونا نمیگی اینطوری کبوت میشی ممکنه قلبم بایسته؟
من غلط بکنم برات غذا درست نکنم! و اینکه خودت رو لوس نکن امشب هم با هم فیلم میبینیم!
لبخندی از سر رضایت زد و مچ دستم رو گرفت:
-چاگیا چرا انقدر مهربونی؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
-چون من خیلی متواضعام!
تک خندی زد و گفت:
-یا تو باز پیش جین هیونگ بودی؟
لبخندی زدم و از روی تخت بلند شدم:
-من فقط رفته بودم برادر زادهی شما رو ببینم مستر کیم!
⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
▸ #Rm ⬥ #roman ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃 @army_bts_ot7 𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻 𝗞𝗼𝗼𝘁𝗮𝗵
-ا.ت... ا.ت بیدار شو.
یا ا.ت بیدار شو مسخره بازی در نیار!
-یا نامجونا خودت یکاری بکن من خوابم میاد.
دیشب که نزاشتی بخوابم... الان ولم کن.
روتختی رو روی سرم کشیدم و به طرف دیگه چرخیدم.
همراه من، نامجون هم تخت رو دور زد و بغلم نشست:
-یا چاگیا تو که میدونی من نمیتونم آشپزی کنم.
میخوای دوباره ظرفاتو بشکنم؟
بالشتی که بغلم بود رو به طرفش پرت کردم و همچنان از زیر پتو با تهدید گفتم:
-جرات داری به ظرفام نزدیک شو تا از نعمت پدر شدن محرومت کنم!
بالشت رو انداخت روی سرم و اعتراض کرد:
-یا چرا انقدر خشن؟ پس چیکار کنم؟
از روی حرص غریدم:
-از بیرون سفارش بده انیشتین!
-یا تو که میدونی رژیم دارم و هر غذایی رو نمیتونم بخورم.
تازه آواکادو گرفتم خودت دیشب گفتی گواکومولی درست میکنی.
رو تختی رو کنار زدم، رو تخت نشستم و با حرص گفتم:
-کیم نامجون تو داری میگی رژیم داری و بخاطر همین نمیتونی از بیرون غذا بگیری؛ بعد داری میگی گواکومولی درست کنم که جناب عالی با چیپس بخوری؟
بعد از چند ثانیه سکوت سرش رو بالا گرفت و به سقف نگاه کرد:
-کی گفته میخوام با چیپس بخورم؟
-بزار حدس بزنم، از اونجایی که تو خونه هیچ گونه غذای مکزیکی نداریم!
لب پایینش رو آویزون کرد و نالید:
-خب تو الان برام غذا درست کن منم امشب خودم تنهایی فیلم میبینم و نیازی نیست بیدار بمونی.
برای یک لحظه تمام حرصم از بین رفت و دلم برای لحن کیوتش ضعف کرد.
لبخندی زدم و دستم دو به سمت لپش بردم:
-یا نامجونا نمیگی اینطوری کبوت میشی ممکنه قلبم بایسته؟
من غلط بکنم برات غذا درست نکنم! و اینکه خودت رو لوس نکن امشب هم با هم فیلم میبینیم!
لبخندی از سر رضایت زد و مچ دستم رو گرفت:
-چاگیا چرا انقدر مهربونی؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
-چون من خیلی متواضعام!
تک خندی زد و گفت:
-یا تو باز پیش جین هیونگ بودی؟
لبخندی زدم و از روی تخت بلند شدم:
-من فقط رفته بودم برادر زادهی شما رو ببینم مستر کیم!
⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
▸ #Rm ⬥ #roman ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃 @army_bts_ot7 𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
۱۷.۴k
۰۲ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.