part ¹
چند پارتی از نامجون
خیانت کیم
«شاید غمگین »
( مثل همیشه ات + نامی _ )
ات ویو :
+نامجونا.... بدو دیگه دیر میشه ها
_باشه باشه
.
.
" پرش زمانی ب بعد اماده شدم نامی "
حسابی خوشگل شده بود نتونستم تحمل کنم و بغلش کردم
+ این عطر رو جدید گرفتی ؟؟؟ هوم
_چی!..... نه... نه بابا... بود.. ینی داشتمش
+ عاها
_ بریم دیگه( حول )
رفتیم ب سمت مهمونی
توی راه نامی ی مود خاصی داشت یجورایی داشت سعی میکرد خوشحالی خودشو پنهون کنه
از طرف دیگه نگاهشو ازم میدوزدید این منو معذب میکرد
رسیدیم پیاده شدم و وارد شدیم
واییی نامی بین اون همه ادم می درخشید
.
.
ی گیلاس شراب از روی میز ورداشتم
قلپ اول رو خودم ک
&اوه.... سلام ات چخبر
+ هومم هیچی
همینطور مشغول صحبت بودیم ک کلا تایم از دستم در رفت
پیک شراب توی دستم بود
خاستم برم پیش نامی ولی هرچی چش چش کردم
نه نبودش.... کجا گذاشته رفته
ی اتاق نظرم رو جلب کرد خاستم درش رو باز کنم ک
@ هوم.... لیدی چیزی شده؟
با صدایی کذشنیدم چرخیدم سمتش
+ ها نه.... میگم شما نامجون رو ندید؟
اون دوست صمیمیش بود هر کاری بکرد اون خبر داشت
@ .چیزه...... فک کنم بیرون باشه
+ عاها باش
پله هارو دونه دونه اومدم پایین
توی سالن اصلی خبری ازش نبود
ب سما خروجی رفتم
گشتم ولی نبود...
همونطور ک سعی داشتم ناراحتیمو توی چهرم بروز ندم وارد سالن شدم
قدم هام اروم بود
سرم رو پایین انداخته بودم
همینطور ک میرفتم ب یچیزی برخورد کردم یا بهتر بگم ی شخص
سرمو اوردم بالا
بلع خدش بود
ولی ... ولی...
حمایت؟! ))
منتظر نظراتتون هستم دارلینگا
خیانت کیم
«شاید غمگین »
( مثل همیشه ات + نامی _ )
ات ویو :
+نامجونا.... بدو دیگه دیر میشه ها
_باشه باشه
.
.
" پرش زمانی ب بعد اماده شدم نامی "
حسابی خوشگل شده بود نتونستم تحمل کنم و بغلش کردم
+ این عطر رو جدید گرفتی ؟؟؟ هوم
_چی!..... نه... نه بابا... بود.. ینی داشتمش
+ عاها
_ بریم دیگه( حول )
رفتیم ب سمت مهمونی
توی راه نامی ی مود خاصی داشت یجورایی داشت سعی میکرد خوشحالی خودشو پنهون کنه
از طرف دیگه نگاهشو ازم میدوزدید این منو معذب میکرد
رسیدیم پیاده شدم و وارد شدیم
واییی نامی بین اون همه ادم می درخشید
.
.
ی گیلاس شراب از روی میز ورداشتم
قلپ اول رو خودم ک
&اوه.... سلام ات چخبر
+ هومم هیچی
همینطور مشغول صحبت بودیم ک کلا تایم از دستم در رفت
پیک شراب توی دستم بود
خاستم برم پیش نامی ولی هرچی چش چش کردم
نه نبودش.... کجا گذاشته رفته
ی اتاق نظرم رو جلب کرد خاستم درش رو باز کنم ک
@ هوم.... لیدی چیزی شده؟
با صدایی کذشنیدم چرخیدم سمتش
+ ها نه.... میگم شما نامجون رو ندید؟
اون دوست صمیمیش بود هر کاری بکرد اون خبر داشت
@ .چیزه...... فک کنم بیرون باشه
+ عاها باش
پله هارو دونه دونه اومدم پایین
توی سالن اصلی خبری ازش نبود
ب سما خروجی رفتم
گشتم ولی نبود...
همونطور ک سعی داشتم ناراحتیمو توی چهرم بروز ندم وارد سالن شدم
قدم هام اروم بود
سرم رو پایین انداخته بودم
همینطور ک میرفتم ب یچیزی برخورد کردم یا بهتر بگم ی شخص
سرمو اوردم بالا
بلع خدش بود
ولی ... ولی...
حمایت؟! ))
منتظر نظراتتون هستم دارلینگا
۱۴.۳k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.