پرنسس اسلایترین
#پرنسس_اسلایترین
#part37
بعد اینکه همه رو بغل کردمو تبریک گفتم نوبت به کادو رسید داشتم کادوی بچه هارو میگرفتم و تشکر میکردم، کیک هم اوردن یه کیک هاگوارتزی خوشگل که روش شمع 16 سالگی رو گذاشته بودن این ینی من 17 سالم میشه و بهترین تولد زندگیمم تا الان همینه
کیکو هم خوردیم بچه ها چند تا اهنگ خوندنو مراسم تموم شد
کادو هارو برداشتم رفتم سمت اتاقم چند قدمی مونده بود برسم که دیدم یکی با لباس سیاه جلوم ظاهر شد فک کردم دراکوعه سرمو بالا گرفتم...
الکس: سلااام خانم تولدت مبارک
: عا الکس تویی
الکس: بله دیگه میخواستی کی باشه😄
کادو هارو گذاشتم زمینو الکس بغل کردم اونم صمیمانه بغلم کرد اون تنها دوستم موقعی که ساختمون سیاه حالم بد بود بهم دلداری میداد، واقعا برام مثل یه داداش میمونه، همینطوری بغلش بودم که دیدم یه سایه افتاد رو پله ها فهمیدم که مالفویه و اومد بیرون و مارو دید منم نگاش کردم که دیدم دستاش مشت شدن و داره بد بد منو نگا میکنه از بغل الکس اومدم بیرون الکس میخواست حرف بزنه که با دیدن صورت من برگشت پشتشو نگا کردو مالفویو دید
الکس: عا ایشون کیه
: امم خب بهتره معرفی کنم، دراکو مالفوی عضو گروه من، دراکو اینم الکسه بهترین دوستم
الکس: از اشناییت خوشبختم
دراکو: عوو چه جالب🙄ولی من اصلا خوشبخت نیستم
روشو کرد اون ورو رف
الکس برگشت سمت منو، منم با تعجب که الان چرا اینطوری شد اونو نگا کردم که دیدم خندش گرف
الکس: وای خدا این دیوونه کی بود عجب هم گروهی داری
: وای ول کن توروخدا الکس، موندم چی بگم
: هیچی بابا ولش کن، خب بیا به کار خودمون برسیم،،،، تاداداااا
یه جعبه میاره بیرون از جیبش
: این چیه ؟
الکس: معلوم نیست؟ کادو تولد
: عا دستت درد نکنه لازم این کارا نبود
الکس؛ خواهش میکنم، خب دیگه من برم تا رئیس خفم نکرده خودت که میدوتی خیلی جدیه
: اره، ولی خوب میشد اگه میموندی، تونستی بازم بیا منتها زمان بیشتر
الکس: حتما، خدافظ
: خدافظ
الکس رفت....
#part37
بعد اینکه همه رو بغل کردمو تبریک گفتم نوبت به کادو رسید داشتم کادوی بچه هارو میگرفتم و تشکر میکردم، کیک هم اوردن یه کیک هاگوارتزی خوشگل که روش شمع 16 سالگی رو گذاشته بودن این ینی من 17 سالم میشه و بهترین تولد زندگیمم تا الان همینه
کیکو هم خوردیم بچه ها چند تا اهنگ خوندنو مراسم تموم شد
کادو هارو برداشتم رفتم سمت اتاقم چند قدمی مونده بود برسم که دیدم یکی با لباس سیاه جلوم ظاهر شد فک کردم دراکوعه سرمو بالا گرفتم...
الکس: سلااام خانم تولدت مبارک
: عا الکس تویی
الکس: بله دیگه میخواستی کی باشه😄
کادو هارو گذاشتم زمینو الکس بغل کردم اونم صمیمانه بغلم کرد اون تنها دوستم موقعی که ساختمون سیاه حالم بد بود بهم دلداری میداد، واقعا برام مثل یه داداش میمونه، همینطوری بغلش بودم که دیدم یه سایه افتاد رو پله ها فهمیدم که مالفویه و اومد بیرون و مارو دید منم نگاش کردم که دیدم دستاش مشت شدن و داره بد بد منو نگا میکنه از بغل الکس اومدم بیرون الکس میخواست حرف بزنه که با دیدن صورت من برگشت پشتشو نگا کردو مالفویو دید
الکس: عا ایشون کیه
: امم خب بهتره معرفی کنم، دراکو مالفوی عضو گروه من، دراکو اینم الکسه بهترین دوستم
الکس: از اشناییت خوشبختم
دراکو: عوو چه جالب🙄ولی من اصلا خوشبخت نیستم
روشو کرد اون ورو رف
الکس برگشت سمت منو، منم با تعجب که الان چرا اینطوری شد اونو نگا کردم که دیدم خندش گرف
الکس: وای خدا این دیوونه کی بود عجب هم گروهی داری
: وای ول کن توروخدا الکس، موندم چی بگم
: هیچی بابا ولش کن، خب بیا به کار خودمون برسیم،،،، تاداداااا
یه جعبه میاره بیرون از جیبش
: این چیه ؟
الکس: معلوم نیست؟ کادو تولد
: عا دستت درد نکنه لازم این کارا نبود
الکس؛ خواهش میکنم، خب دیگه من برم تا رئیس خفم نکرده خودت که میدوتی خیلی جدیه
: اره، ولی خوب میشد اگه میموندی، تونستی بازم بیا منتها زمان بیشتر
الکس: حتما، خدافظ
: خدافظ
الکس رفت....
۲.۸k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.