&کجایی گل رز من&
part3
✨اخر ✨
فلش بک به روز حادثه
اون لحضه نمی تونستم چیزی رو حس کنم فقط صدای جیغ یوری رو میشنیدم
داخل دریا افتادم و دیگه هیچی رو ندیدم
صدای کسی رو شنیدم
/تهیونگ تهیونگ عزیزم
چشمام رو باز کردم خانومی رو میدیدم اما چون چشمام تار میدید نمی تونستم تشخیص بدم اون کیه
یکمی گذشت با دیدن اون چهره زیبا از خود بی خود شدم بغلش کردم
_مامان مامان خودتی؟ 🥲
/اره پسرکم اره پسر خوشگلم خودمم
توی بغل مامانم بودم
_اما مامان تو مردی،🥲
/پسرم من اینجام پیشتم 🥰
(پایان فلش بک)
ویو یوری
توی تخت خواب داز کشیده بودم حالت خواب و بیداری داشتم دلم نمیخواست بیدار بشم
حس کردم یکمی بغلم کرد می تونستم گرمای وجودشو حس کنم
چشمام بی اختیار باز شد
با چیزی که دیدم بغض کردم
+تهیونگ کاشکی الان واقعا بغلم بودی
_اما من واقعا بغلتم گل رزم
+میدونم این یک رویاست اما میخوام ازش لذت ببرم
چیزی رو روی لبام احساس کردم
اون داشت منو میبوسید بی اختیار همراهیش کردم
_دیدی واقعیم؟
+تو تو واقعا اینجایی؟
با ذوق اینو گفتم و پریدم بغلش
توی هوا چرخوندم و گفت اره اینجام اینجام گل رزم
+کجا بودی این همه وقت چه جوری امدی؟
_هیسسس ولش کن دیگه نمیخوام اون روز رو یادم بیاد
_ولی یک سوپرایز برات دارم
+چی؟
_بیا بریم پایین
_نگاه کن یوری ببینشون
+من.. من.. آه.. اونا
اونا مامان؟ خاله؟
چشمام پر از اشک شد و با سرعت به طرفشون میدویدم
✓دختر قشنگم
+ 🥺مامانی
/ عزیزکم
+شما واقعیین؟
✓اره عزیزم ما دقیقا کنارتیم
+اما شما مرده بودید
_نه یوری اونا کنارتن همه ی ما کنار همیم
دست تهیونگ رو گرفتم و همراه با مامان و خاله رفتیم رفتیم بیرون از عمارت
نمیدونستم مقصدمون کجاست ولی خوشحال بودم از ته قلبم احساس خوشبختی میکردم
ویو تهیونگ
یوری. مامانم. خالم. اونا کنارم بودن
به یوری نگاه کردم صورتش خندون بود خوشحال بود دیدن لبخندش لبخند به لبم اورد
(ویو راوی)
بارون شدیدی میومد اعضا شینا آقای کیم و همسرش داخل قبرستان بودن
کسی رو برای مراسم دعوت نکردند جز
جی هو پارک جی هو
پدر یوری
اون حق داشت داخل مراسم دخترش شرکت کنه
با چشم های اشکی به سمت قبر دخترش امد فقط و فقط گریه میکرد
☆آقای پارک من باید زود تر بهتون میگفتم که دخترتون پیش ماست ببخشید..
§مشکلی نیست میتونم حس کنم خوشحاله
آقای کیم روی صندلی نشسته بود به عکس یوری زل زده بود اون فرشته کوچولوشو از دست داده بود
§ممنون که از دخترم مراقبت کردید
♕یوری دختر منم بود
شینا هم برادرشو از دست داده بود هم بهترین دوست و خواهرشو اون خیلی قوی بود که تا الان روی پاهاش ایستاده
اعضا همه بغض کرده بودن
نیمه شب یوری از فشار عصبی زیاد سکته کرد و فوت شد
تهیونگ هم داخل دریا غرق شد
جین خاطراتشو با تهیونگ مرور کرد
☆خداحافظ داداش کوچولو
کوک به قبر تهیونگ و یوری چشم دوخته بود
رو به شینا کرد و گفت
×شینا من میشنوم
♡صدای خنده هاشونو؟
×اره اونا میخندن خوشحالن
♡اره اونا پیش همن سالیان سال کنار همن( اشک)
جونکوک بلد شد و یک شاخه گل رز روی قبر یوری و تهیونگ گذاشت
یوری و تهیونگ اون شب همراه مادراشون به آسمان ها رفتن جایی که دل هایشان شاد بود جایی که دیگه کسی جداشون نمیکرد
جایی که......
✨اینم از پایام این فیک
امید وارم خوشتون امده باشه ✨
✨اخر ✨
فلش بک به روز حادثه
اون لحضه نمی تونستم چیزی رو حس کنم فقط صدای جیغ یوری رو میشنیدم
داخل دریا افتادم و دیگه هیچی رو ندیدم
صدای کسی رو شنیدم
/تهیونگ تهیونگ عزیزم
چشمام رو باز کردم خانومی رو میدیدم اما چون چشمام تار میدید نمی تونستم تشخیص بدم اون کیه
یکمی گذشت با دیدن اون چهره زیبا از خود بی خود شدم بغلش کردم
_مامان مامان خودتی؟ 🥲
/اره پسرکم اره پسر خوشگلم خودمم
توی بغل مامانم بودم
_اما مامان تو مردی،🥲
/پسرم من اینجام پیشتم 🥰
(پایان فلش بک)
ویو یوری
توی تخت خواب داز کشیده بودم حالت خواب و بیداری داشتم دلم نمیخواست بیدار بشم
حس کردم یکمی بغلم کرد می تونستم گرمای وجودشو حس کنم
چشمام بی اختیار باز شد
با چیزی که دیدم بغض کردم
+تهیونگ کاشکی الان واقعا بغلم بودی
_اما من واقعا بغلتم گل رزم
+میدونم این یک رویاست اما میخوام ازش لذت ببرم
چیزی رو روی لبام احساس کردم
اون داشت منو میبوسید بی اختیار همراهیش کردم
_دیدی واقعیم؟
+تو تو واقعا اینجایی؟
با ذوق اینو گفتم و پریدم بغلش
توی هوا چرخوندم و گفت اره اینجام اینجام گل رزم
+کجا بودی این همه وقت چه جوری امدی؟
_هیسسس ولش کن دیگه نمیخوام اون روز رو یادم بیاد
_ولی یک سوپرایز برات دارم
+چی؟
_بیا بریم پایین
_نگاه کن یوری ببینشون
+من.. من.. آه.. اونا
اونا مامان؟ خاله؟
چشمام پر از اشک شد و با سرعت به طرفشون میدویدم
✓دختر قشنگم
+ 🥺مامانی
/ عزیزکم
+شما واقعیین؟
✓اره عزیزم ما دقیقا کنارتیم
+اما شما مرده بودید
_نه یوری اونا کنارتن همه ی ما کنار همیم
دست تهیونگ رو گرفتم و همراه با مامان و خاله رفتیم رفتیم بیرون از عمارت
نمیدونستم مقصدمون کجاست ولی خوشحال بودم از ته قلبم احساس خوشبختی میکردم
ویو تهیونگ
یوری. مامانم. خالم. اونا کنارم بودن
به یوری نگاه کردم صورتش خندون بود خوشحال بود دیدن لبخندش لبخند به لبم اورد
(ویو راوی)
بارون شدیدی میومد اعضا شینا آقای کیم و همسرش داخل قبرستان بودن
کسی رو برای مراسم دعوت نکردند جز
جی هو پارک جی هو
پدر یوری
اون حق داشت داخل مراسم دخترش شرکت کنه
با چشم های اشکی به سمت قبر دخترش امد فقط و فقط گریه میکرد
☆آقای پارک من باید زود تر بهتون میگفتم که دخترتون پیش ماست ببخشید..
§مشکلی نیست میتونم حس کنم خوشحاله
آقای کیم روی صندلی نشسته بود به عکس یوری زل زده بود اون فرشته کوچولوشو از دست داده بود
§ممنون که از دخترم مراقبت کردید
♕یوری دختر منم بود
شینا هم برادرشو از دست داده بود هم بهترین دوست و خواهرشو اون خیلی قوی بود که تا الان روی پاهاش ایستاده
اعضا همه بغض کرده بودن
نیمه شب یوری از فشار عصبی زیاد سکته کرد و فوت شد
تهیونگ هم داخل دریا غرق شد
جین خاطراتشو با تهیونگ مرور کرد
☆خداحافظ داداش کوچولو
کوک به قبر تهیونگ و یوری چشم دوخته بود
رو به شینا کرد و گفت
×شینا من میشنوم
♡صدای خنده هاشونو؟
×اره اونا میخندن خوشحالن
♡اره اونا پیش همن سالیان سال کنار همن( اشک)
جونکوک بلد شد و یک شاخه گل رز روی قبر یوری و تهیونگ گذاشت
یوری و تهیونگ اون شب همراه مادراشون به آسمان ها رفتن جایی که دل هایشان شاد بود جایی که دیگه کسی جداشون نمیکرد
جایی که......
✨اینم از پایام این فیک
امید وارم خوشتون امده باشه ✨
۶.۴k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.