پدرخوانده Part:19
سلامممم بچهاا ببخشید که نبودم ولی الان اومددمممم🙃
مرسیی به خاطر حمایتتون🌸
ویو کوک
با ا.ت رفتیم داخل که ا.ت گفت
ا.ت:میگم چرا نریم پیش عمو جیمین و اینا
کوک: چرا دلت واسشون تنگ شده
ا.ت: آله
کوک: خنده* باشه فردا میریم
ا.ت: قول
کوک: قول
ا.ت: هولاااااا
کوک: خب حالا برو بخواب کوچولو
ا.ت: اخه خوابم نمیادددد
کوک: پس میخوای چیکار کنی هااان
ا.ت: نمیدونم.....ای فکری به سرم زد(تو دلش)
حالا که فکر میکنم خیلی خوابم میاد من برم بخوابممم
کوک: باشه...... ا.ت رفت اتاقش منم رفتم اتاق خودم تا خواستم دراز بکشم که یهو با خودم گفتم نکنه میخواد کاری بکنه اصلا اون تا چند دقیقه پیش میگفت خوابم نمیاد زود پاشدم رفتم دم در اتاقش در نزدم و آروم رفتم داخل که دیدم کنار پنجر با پَتو یه تاب درست کرده و پنجره رو هم باز کرده و به ماه نگاه میکنه
آروم رفتم سمتش که متوجه من شد و گفت
ا.ت: بابا... تو اینجا..
کوک: فکر کردم میخوای یه کار خطرناک انجام بدی برای همین اومدم پیشت
ا.ت: اهاااان که اینطور پس توام بیا اینجا
کوک: باش..... رفتم پیشش نشستم که بعد نیم ساعت دیدم خوابش برده براید بغلش کردم و گذاشتمش رو تختش و پتوش رو آوردم و کشید روش آروم لپش رو بوسیدم و رفتم بیرون
ویو صبح ا.ت
اییی خدااا سرم چرا انقدر درد میکنه وای ساعت چندههه هعییییی فقط ۲۰ دیقه وقت دارم زود رفتم دسشویی کارام رو انجام دادم لباس فرمم رو پوشیدم و وستبل هام رو گزاشتم تو کیفم و زود رفتم پایین که بابا رو درحال صبحونه خوردن دیدم
کوک: بلخره بیدار شدی خوابالو
ا.ت: چرا بیدارم نکردیییی
کوک: بیاا ببینم موهاتو چرا شونه نکردی
ا.ت: یادم رفت برو شونه کن زود بیا بریم
ا.ت: باشه کیفم رو همونجا گزاشتم و رفتم اتاقم موهام رو شونه کردم خواستم برم که گفتم چرا با یه پاپیون 🎀 نبستمش رفتم جلو آیینه یه پاپیون خوجل رو انتخواب کردم و یکم از موهام رو باهاش بستم و یه یکم تینت زدم و رفتم پایین که بابا گفت
کوک: حالا شد *خنده*
ا.ت: لبخند*
کوک: ا.ت یه لحظه بیا
ا.ت: چشم رفتم پیشش که گفت
کوک: دامنت و یکم بکش پایین
ا.ت: چراااا
کوک: میگم بکشش پاییننن*جدی و عصبی*
ا.ت: چشم
😂ادمین گلتون: خلاصه ا.ت دامَنش را کشید پایین و رفت مدرسه....
پرش زمانی به ساعت ۲
ا.ت:....
خب خب اینم از پارت ۱۹ امید وارم خوشتون بیاد
و حتما شرطا رو برسونید و نظر هاتون رو تو کامنت بنویسیددد
لایک:۲۰
کامنت:۴۰
💫🐣جوجه😂
حمایت؟؟
مرسیی به خاطر حمایتتون🌸
ویو کوک
با ا.ت رفتیم داخل که ا.ت گفت
ا.ت:میگم چرا نریم پیش عمو جیمین و اینا
کوک: چرا دلت واسشون تنگ شده
ا.ت: آله
کوک: خنده* باشه فردا میریم
ا.ت: قول
کوک: قول
ا.ت: هولاااااا
کوک: خب حالا برو بخواب کوچولو
ا.ت: اخه خوابم نمیادددد
کوک: پس میخوای چیکار کنی هااان
ا.ت: نمیدونم.....ای فکری به سرم زد(تو دلش)
حالا که فکر میکنم خیلی خوابم میاد من برم بخوابممم
کوک: باشه...... ا.ت رفت اتاقش منم رفتم اتاق خودم تا خواستم دراز بکشم که یهو با خودم گفتم نکنه میخواد کاری بکنه اصلا اون تا چند دقیقه پیش میگفت خوابم نمیاد زود پاشدم رفتم دم در اتاقش در نزدم و آروم رفتم داخل که دیدم کنار پنجر با پَتو یه تاب درست کرده و پنجره رو هم باز کرده و به ماه نگاه میکنه
آروم رفتم سمتش که متوجه من شد و گفت
ا.ت: بابا... تو اینجا..
کوک: فکر کردم میخوای یه کار خطرناک انجام بدی برای همین اومدم پیشت
ا.ت: اهاااان که اینطور پس توام بیا اینجا
کوک: باش..... رفتم پیشش نشستم که بعد نیم ساعت دیدم خوابش برده براید بغلش کردم و گذاشتمش رو تختش و پتوش رو آوردم و کشید روش آروم لپش رو بوسیدم و رفتم بیرون
ویو صبح ا.ت
اییی خدااا سرم چرا انقدر درد میکنه وای ساعت چندههه هعییییی فقط ۲۰ دیقه وقت دارم زود رفتم دسشویی کارام رو انجام دادم لباس فرمم رو پوشیدم و وستبل هام رو گزاشتم تو کیفم و زود رفتم پایین که بابا رو درحال صبحونه خوردن دیدم
کوک: بلخره بیدار شدی خوابالو
ا.ت: چرا بیدارم نکردیییی
کوک: بیاا ببینم موهاتو چرا شونه نکردی
ا.ت: یادم رفت برو شونه کن زود بیا بریم
ا.ت: باشه کیفم رو همونجا گزاشتم و رفتم اتاقم موهام رو شونه کردم خواستم برم که گفتم چرا با یه پاپیون 🎀 نبستمش رفتم جلو آیینه یه پاپیون خوجل رو انتخواب کردم و یکم از موهام رو باهاش بستم و یه یکم تینت زدم و رفتم پایین که بابا گفت
کوک: حالا شد *خنده*
ا.ت: لبخند*
کوک: ا.ت یه لحظه بیا
ا.ت: چشم رفتم پیشش که گفت
کوک: دامنت و یکم بکش پایین
ا.ت: چراااا
کوک: میگم بکشش پاییننن*جدی و عصبی*
ا.ت: چشم
😂ادمین گلتون: خلاصه ا.ت دامَنش را کشید پایین و رفت مدرسه....
پرش زمانی به ساعت ۲
ا.ت:....
خب خب اینم از پارت ۱۹ امید وارم خوشتون بیاد
و حتما شرطا رو برسونید و نظر هاتون رو تو کامنت بنویسیددد
لایک:۲۰
کامنت:۴۰
💫🐣جوجه😂
حمایت؟؟
۱۱.۰k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.