@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان دختر مغرور
پارت بیستم
از ذوق نمیدونستم چیکار کنم رفتم اتاقم بالشت رو دم دهنم گرفتم و یه جیغ بلند کشیدم
خودمو انداختم روی تخت وای خدایا خوابم نمیاد ولی فردا باید برم خرید
خلاصه بهتون بگم که من شب رو تا صبح نخوابیدم و بیدار بودم
ونوس:واااااای مامان صبح شده
بدو بدو رفتم اتاق مامانم
ونوس:مامان بیدار شو صبح شده نمیخوایم بریم خرید
مامان:چه خبرته سر صبحی دختر ساعت ۶ صبح هست
ونوس:میرم صبحانه آماده کنم بلند بشین
صبحانه رو آماده کردم مامان و بابا اومدن صبحانه خوردیم منو مامان و زنای بابا و دختراشون آماده شدیم برای رفتن به خرید
فقط به خاطر بابا قبول کردم که زناش و دختراش هم بیان
گوشیم زنگ خورد
شایان:الو عزیزم آومدی
ونوس:الان آماده شدیم داریم میایم
شایان:باشه عشقم
رسیدیم مرکز خرید داشتم دنبال یه لباس خوب میگشتم
یه لباس دیدم که زنای بابام نپسندیدم بودن با مامان میخواستم دعوا کنن
ونوس:خواهش میکنم امروز بهترین روز برای منه نمیخوام هیچ دعوایی بشه لطف خودم میخوام لباسمو انتخاب کنم
زن باباها:باشه
لباسمو گرفتم و رفتم پیش شایان داشت پاپیون رو میبست
ونوس:بزار من برات ببندمش
شایان:باشه ببند
پاپیون رو بستم خیلی خوشتیپ شده بود خواستم برم که از پشت بغلم کرد
ونوس:عه شایان نکن الان مامانم میبینه باز دردسر میشه
شایان:ای بابا الان که قراره زنم بشی
ونوس:خوب وقتی زنت شدم انوقت اجازه داری
بدو بدو رفتم پیش مامانم رفتیم ارایشگاه ماشالا ارایشگاه پر شده بود فقط اونم خانواده ما
روی صندلی نشستم
ونوس:میخوام آرایشم عالی باشه
ارایشگر:چشم
.
ارایشگر:خوب تموم شد آماده اید
مامان:وای چشم نخوری عزیزم خیلی خوشگل شدی
ونوس:مرسی مامان جان
برگشتیم خونه رفتم اتاقم تا لباسمو بپوشم تا اماده بشم
لباسمو برداشتم و پوشیدمش خیلی خوشگل شده بودم
ونوس:مامان! ببین چجوری شدم خوشگله لباسم!؟
رمان دختر مغرور
پارت بیستم
از ذوق نمیدونستم چیکار کنم رفتم اتاقم بالشت رو دم دهنم گرفتم و یه جیغ بلند کشیدم
خودمو انداختم روی تخت وای خدایا خوابم نمیاد ولی فردا باید برم خرید
خلاصه بهتون بگم که من شب رو تا صبح نخوابیدم و بیدار بودم
ونوس:واااااای مامان صبح شده
بدو بدو رفتم اتاق مامانم
ونوس:مامان بیدار شو صبح شده نمیخوایم بریم خرید
مامان:چه خبرته سر صبحی دختر ساعت ۶ صبح هست
ونوس:میرم صبحانه آماده کنم بلند بشین
صبحانه رو آماده کردم مامان و بابا اومدن صبحانه خوردیم منو مامان و زنای بابا و دختراشون آماده شدیم برای رفتن به خرید
فقط به خاطر بابا قبول کردم که زناش و دختراش هم بیان
گوشیم زنگ خورد
شایان:الو عزیزم آومدی
ونوس:الان آماده شدیم داریم میایم
شایان:باشه عشقم
رسیدیم مرکز خرید داشتم دنبال یه لباس خوب میگشتم
یه لباس دیدم که زنای بابام نپسندیدم بودن با مامان میخواستم دعوا کنن
ونوس:خواهش میکنم امروز بهترین روز برای منه نمیخوام هیچ دعوایی بشه لطف خودم میخوام لباسمو انتخاب کنم
زن باباها:باشه
لباسمو گرفتم و رفتم پیش شایان داشت پاپیون رو میبست
ونوس:بزار من برات ببندمش
شایان:باشه ببند
پاپیون رو بستم خیلی خوشتیپ شده بود خواستم برم که از پشت بغلم کرد
ونوس:عه شایان نکن الان مامانم میبینه باز دردسر میشه
شایان:ای بابا الان که قراره زنم بشی
ونوس:خوب وقتی زنت شدم انوقت اجازه داری
بدو بدو رفتم پیش مامانم رفتیم ارایشگاه ماشالا ارایشگاه پر شده بود فقط اونم خانواده ما
روی صندلی نشستم
ونوس:میخوام آرایشم عالی باشه
ارایشگر:چشم
.
ارایشگر:خوب تموم شد آماده اید
مامان:وای چشم نخوری عزیزم خیلی خوشگل شدی
ونوس:مرسی مامان جان
برگشتیم خونه رفتم اتاقم تا لباسمو بپوشم تا اماده بشم
لباسمو برداشتم و پوشیدمش خیلی خوشگل شده بودم
ونوس:مامان! ببین چجوری شدم خوشگله لباسم!؟
۲.۰k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.