انیمه ی فرفره های انفجاری پارت۶
سلام سلام اومدم با پارت ۶ فن فیک فرفره های انفجاری
از زبان فیری:
داشتم از خونه ی شو میرفتم که یادم اومد یک چیزی جا گزاشتم برای همین اومدم که صدایی از اتاق میومد دزدکی رفتم ببینم چی شده که وارد شوک قرار گرفتم شو والت ب******و******س******ی*****ده اونموقع که فهمیدم شو عاشق والته از شو متنفر متنفر شدم چون من والت دوست داشتم ولی اعتراف نکردم سریع چیزم برداشتم از خونه شو زدم بیرون
از زبان نویسنده ( یعنی من )
فیری بلاخره رسید به خوابگاه بیسیسول او نمی تونست بخوابه تمام فکرش صحنه غیرقابل هضمییه که دیده بود(هضم درسته یا هزم)
فردا
ازاونجایی که واکیا و والت و شو با هم خوابیده بودن باهم بیدارشدن لباس هاشون هم پوشیدن و آماده شدن که برن دنبال بچه ها(یعنی فوبوکی فیری آیگه ) ( راستی بچه ها والت تو فن فیک تل و ژل موش رو نمیزنه )
از زبان والت
می خواستیم سوار ماشین شو بشیم که
واکیا:بیاین سوار هلیکوپتر قشنگم بشیم
والت و شو:چراااا
واکیا : مگه نمی خوایم هانچو شکست بدیم چند تا هم سرنخ پیدا کنیم این هلیکوپتر بدرد این جور چیزا میخوره
والت :......
شو:باشه بریم سوار هلیکوپتر بشیم
خوب بلاخره بچه ها رو آوردیم توی هلیکوپتر داشتیم میرفتیم لونه ی مار که سرنخ پیدا کنیم که یهو
ناشناس : با دوستات خداحافظی کن (این صدا انقدراروم گفته شد که هیچکس به جز والت آیت صدارو نشنید)
باخودم گفتم اون کی بود
آیگه و فیری:والت حالت خوبه؟
والته:ام.... آ...آره حالم خوبه چطور؟
آیگه:آخه رنگت پریده بود
والت :نه چیزه خاصی نیست حالم خوب خوبه
بلاخره رسیدیم لونه ی مار که سر نخ پیدا کنیم که یهو همگی شوکه شدیم اون اون آئویی بود که بغلش هم لویی بود اونجا تعودور هم بود و هانچو هم بود انگار داشتن معامله میکردن پس همگی دزدکی نزدیک تر شدیم که حرف هاشون بشنویم
آئویی:یک شرط داره
هانچو و تعودور: چه شرطی ؟
لویی : فرفره ی خواهرم آئویی بدی و اونوقته که ما برات کارمیکنیم
چی یعنی لویی برادر بزگتر آئویی ولی هرچند شبیه همن ولی چطورررر ممکنهههههه که یهو اشتباهی فوبوکی سرفه کرد حواسش نبود که هانچو مارو پیداکرد همون لحضه توهمات بیشتری زدم که
این هم از این پارت تا یک پارت دیگه سایونارا
برای پارت بعد ۲۰ لایک و ۲۰ کامنت اگه ۲ کامنت بدی ۱ کامنت حساب میکنم اگه ۳ تا باز هم یکی حساب میکنم بای یای
از زبان فیری:
داشتم از خونه ی شو میرفتم که یادم اومد یک چیزی جا گزاشتم برای همین اومدم که صدایی از اتاق میومد دزدکی رفتم ببینم چی شده که وارد شوک قرار گرفتم شو والت ب******و******س******ی*****ده اونموقع که فهمیدم شو عاشق والته از شو متنفر متنفر شدم چون من والت دوست داشتم ولی اعتراف نکردم سریع چیزم برداشتم از خونه شو زدم بیرون
از زبان نویسنده ( یعنی من )
فیری بلاخره رسید به خوابگاه بیسیسول او نمی تونست بخوابه تمام فکرش صحنه غیرقابل هضمییه که دیده بود(هضم درسته یا هزم)
فردا
ازاونجایی که واکیا و والت و شو با هم خوابیده بودن باهم بیدارشدن لباس هاشون هم پوشیدن و آماده شدن که برن دنبال بچه ها(یعنی فوبوکی فیری آیگه ) ( راستی بچه ها والت تو فن فیک تل و ژل موش رو نمیزنه )
از زبان والت
می خواستیم سوار ماشین شو بشیم که
واکیا:بیاین سوار هلیکوپتر قشنگم بشیم
والت و شو:چراااا
واکیا : مگه نمی خوایم هانچو شکست بدیم چند تا هم سرنخ پیدا کنیم این هلیکوپتر بدرد این جور چیزا میخوره
والت :......
شو:باشه بریم سوار هلیکوپتر بشیم
خوب بلاخره بچه ها رو آوردیم توی هلیکوپتر داشتیم میرفتیم لونه ی مار که سرنخ پیدا کنیم که یهو
ناشناس : با دوستات خداحافظی کن (این صدا انقدراروم گفته شد که هیچکس به جز والت آیت صدارو نشنید)
باخودم گفتم اون کی بود
آیگه و فیری:والت حالت خوبه؟
والته:ام.... آ...آره حالم خوبه چطور؟
آیگه:آخه رنگت پریده بود
والت :نه چیزه خاصی نیست حالم خوب خوبه
بلاخره رسیدیم لونه ی مار که سر نخ پیدا کنیم که یهو همگی شوکه شدیم اون اون آئویی بود که بغلش هم لویی بود اونجا تعودور هم بود و هانچو هم بود انگار داشتن معامله میکردن پس همگی دزدکی نزدیک تر شدیم که حرف هاشون بشنویم
آئویی:یک شرط داره
هانچو و تعودور: چه شرطی ؟
لویی : فرفره ی خواهرم آئویی بدی و اونوقته که ما برات کارمیکنیم
چی یعنی لویی برادر بزگتر آئویی ولی هرچند شبیه همن ولی چطورررر ممکنهههههه که یهو اشتباهی فوبوکی سرفه کرد حواسش نبود که هانچو مارو پیداکرد همون لحضه توهمات بیشتری زدم که
این هم از این پارت تا یک پارت دیگه سایونارا
برای پارت بعد ۲۰ لایک و ۲۰ کامنت اگه ۲ کامنت بدی ۱ کامنت حساب میکنم اگه ۳ تا باز هم یکی حساب میکنم بای یای
۲.۳k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.