PART 3 وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت🤍
کوک: یااا چی شده
یونا: میشه صب کنیدد یه کاری دارم که باید بکنم
کوک: باشه ولی زود بیا باشه؟
یونا: باشه دالیی ژون
دخترک میره سمت در خونه در باز میکنه و. میبینه مه تهیونگ
و ا/ت نشستن رو. مبل و تهیونگ اعصابنی هست دخترک میره
سمت مامان و باباش و میگه
یونا: بیخشید مامان ببخشید اپا میدونم اجازه نداشتم برم هق هق چندبار به دایی کوک گفتم نه ها ولی دالی ژون خیلی اصرار کرد هق هق دوست داشتم بلم ببخشید
تهیونک پا میشه و یه سیلی به صورت دخترک میزنه
ا/ت: یاا تهیونگگگگگاااا
دخترک درحالی که بغض تو چشاش جمع شده بود و لبش زخم شده بود گفت
یونا: ببخشید هق هق الان واسه دایی کوک یه بهونه میارم هق هق
یونا میره سمت ماشین کوک و میگه
یونا: دایی کوک
کوک: هوم
یونا: من نمیتونم بیام
کوک: چرا؟
یونا: امم قراره دوستم بیاد
کوک: تو دوست داری؟
یونا: هوم.... اره
کوک: از کی
یونا: هفته پیش
کوک دقیقا میدونست دخترک داره دروغ میگه اون هیچقوت بیرون نمیرفت که دوستی داشته باشه
کوک میدونست که یونا به خاطر تهیونگ داره دروغ میگه
کوک یه نگاه به صورت دخترک نگاه نیکنه
یونا از بچگی لبای پفکی و مژه های بلند و خوسکل داشت
اما تهیونگ اینارو نمیدید و فقط به فکر یوجین بود
و تنها کاری که میکرد خراب کردن صورت خوشگل یونا بود
کوک از ماشین پیاده میشه و دست یونا رو میگیره و میبره سمت خونه
کوک: همینجا وایستا باشه
یونا: چشم دایی جون❤
کوک درو باز میکنه و میبینه تهیونگ و ا/ت رو مبل نشستن
تهیونگ: نرفتید
کوک: نه
تهیونگ: چرا؟
کوک: چون همش تقصیرتوعه
تهیونگ: چییی
کوک: یونا بیماری داره
ا/ت: یعنی چی(داد) هاننننن
کوک: حالا فهمیدی
تهیونگ هیچ ریکشنی نشون نداد و گفت
تهیونگ: اهان
کوک: من یونا رو با خودم میبرم
تهیونگ: 😕😒
کوک میره سمت در و میبینه یونا منتظره
کوک: بریم
یونا: دایی
کوک: بله فندقم
یونا: میشه برم اب بخورم
کوک: زودبیایا
یونا:چشم
یونا با تمام ترس و بغضی که داشت رفت اب خورد
یونا: مامانی
ا/ت: هوم
یونا: اب میخوری
ا/ت: نه ممنون
یونا🙂
یونا: اپا
تهیونگ.....
یونا: اپا
یونا که هیچ صدایی از تهیونگ نشنید یه لیوان بر میداره و ابو پر میکنه و میبره پیش تهیونگ
یونا: پاپایی بفرمایید
تهیونگ لیوان رو از دست دخترک پرت میکنه و باعث میشه دست دخترک زخمی بشه کههه....
خماری❤🖤
شرط
فالو: 8
یونا: میشه صب کنیدد یه کاری دارم که باید بکنم
کوک: باشه ولی زود بیا باشه؟
یونا: باشه دالیی ژون
دخترک میره سمت در خونه در باز میکنه و. میبینه مه تهیونگ
و ا/ت نشستن رو. مبل و تهیونگ اعصابنی هست دخترک میره
سمت مامان و باباش و میگه
یونا: بیخشید مامان ببخشید اپا میدونم اجازه نداشتم برم هق هق چندبار به دایی کوک گفتم نه ها ولی دالی ژون خیلی اصرار کرد هق هق دوست داشتم بلم ببخشید
تهیونک پا میشه و یه سیلی به صورت دخترک میزنه
ا/ت: یاا تهیونگگگگگاااا
دخترک درحالی که بغض تو چشاش جمع شده بود و لبش زخم شده بود گفت
یونا: ببخشید هق هق الان واسه دایی کوک یه بهونه میارم هق هق
یونا میره سمت ماشین کوک و میگه
یونا: دایی کوک
کوک: هوم
یونا: من نمیتونم بیام
کوک: چرا؟
یونا: امم قراره دوستم بیاد
کوک: تو دوست داری؟
یونا: هوم.... اره
کوک: از کی
یونا: هفته پیش
کوک دقیقا میدونست دخترک داره دروغ میگه اون هیچقوت بیرون نمیرفت که دوستی داشته باشه
کوک میدونست که یونا به خاطر تهیونگ داره دروغ میگه
کوک یه نگاه به صورت دخترک نگاه نیکنه
یونا از بچگی لبای پفکی و مژه های بلند و خوسکل داشت
اما تهیونگ اینارو نمیدید و فقط به فکر یوجین بود
و تنها کاری که میکرد خراب کردن صورت خوشگل یونا بود
کوک از ماشین پیاده میشه و دست یونا رو میگیره و میبره سمت خونه
کوک: همینجا وایستا باشه
یونا: چشم دایی جون❤
کوک درو باز میکنه و میبینه تهیونگ و ا/ت رو مبل نشستن
تهیونگ: نرفتید
کوک: نه
تهیونگ: چرا؟
کوک: چون همش تقصیرتوعه
تهیونگ: چییی
کوک: یونا بیماری داره
ا/ت: یعنی چی(داد) هاننننن
کوک: حالا فهمیدی
تهیونگ هیچ ریکشنی نشون نداد و گفت
تهیونگ: اهان
کوک: من یونا رو با خودم میبرم
تهیونگ: 😕😒
کوک میره سمت در و میبینه یونا منتظره
کوک: بریم
یونا: دایی
کوک: بله فندقم
یونا: میشه برم اب بخورم
کوک: زودبیایا
یونا:چشم
یونا با تمام ترس و بغضی که داشت رفت اب خورد
یونا: مامانی
ا/ت: هوم
یونا: اب میخوری
ا/ت: نه ممنون
یونا🙂
یونا: اپا
تهیونگ.....
یونا: اپا
یونا که هیچ صدایی از تهیونگ نشنید یه لیوان بر میداره و ابو پر میکنه و میبره پیش تهیونگ
یونا: پاپایی بفرمایید
تهیونگ لیوان رو از دست دخترک پرت میکنه و باعث میشه دست دخترک زخمی بشه کههه....
خماری❤🖤
شرط
فالو: 8
۱۷.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.