پرستار بچم پارت ۳۹
× یکم بعد کپیدن
+با صدای صبحت از خواب بیدار شدم دیدم کسی به جز من و کوک توی اتاق نیست مطمئنم جیمینم بود فکر کنم بیدار شده رفته...خواستم برم که کوک گرفتم و بازم بوسیدم
کوک:کجا؟
ات:بسه دیگه چقدر بخوابیم میخوام برم ببینم چه خبره
کوک:اوهوم باشه برو منم لباس میپوشم میام
ات:اوکی
م.ا:بیدار شدی دختر خوشگلم بفرما ناهار
ات:چییییی ناهار؟
م.ا:بله ساعت ۲ ظهره😅
ات:وای خدا چقدر خوابیدم(منم میخوام بخوابمممم ساعت ۲ شبه دارم پارت مینویسمممم)
×پرش زمانی(چهار هفته بعد)
+من و کوک به مامان و بابا هامون گفتیم پدر کوک هنوز مخالفه و اعصاب کوک رو هی بهم میریزه جیمینم بهم اعتراف کرد و منم ردش کردم یجورایی هر کسی داره یه سازی میزنه و شرایط برای من و کوک فوق العاده سخت شده...بلند شدم برای جیهو صبحونه درست کردم و بردمش مهد کودک داشتم خونه رو تمیز میگردمکه صدای باز شدن در اومد کوک بود رفتم بغلش کردم و کتشو گرفتم بازم مثل قبل راهشو گرفت رفت توی اتاق پشت سرش رفتم و نشستم روی صندلی که جلوی میز کارش بود
کوک:چیزی شده ات
ات:میخوام باهات حرف بزنم کوک
کوک:ات الان وقتشو ندارم باشه برای یه موقع دیگه
ات:ولی کوک تو هر روز همینو میگی
کوک:ات بس کن میگم برو بیرون*داد*
ات:با...شه
_اههه چه گوهی بود خوردم رفتم دنبالش دیدم روی تابی که براش توی حیاط درست کردم نشسته و سرس پایینه ...کنارش نشستم و سرشو بوسیدم
کوک:ببخشید عشقم خودت که میدونی الان پدرم خیلی تحت فشاری میذاره
ات:میدونم*سرد*
کوک:ناراحت نشو باشه ببخشید عشقم
ات:اوک برو
کوک:هنوز که قهری آشتی کن
ات:اشتیم برو کارت دیر میشه
کوک:ات *عصبی*
ات:ها چیه میخوای باز سرم داد بزنی یا ظرف بشکونی سمتم یا از خونه بیرونم کنی؟
کوک:وقتی میگم ببخشید دیگه کشش نده
ات:اوک
+از جام بلند شدم و رفتم سمت در که اومد دنبالم و داشتم میرفتم که یه زن جلوی خونه وایساده بود چ... چقدر آشناس...شبیه همون عکس توی اتاق کوکه
کوک با دیدنش وایساد دختره لبخندی زد و سمت کوک رفت و بغلش کرد
کوک:م...میا
+با صدای صبحت از خواب بیدار شدم دیدم کسی به جز من و کوک توی اتاق نیست مطمئنم جیمینم بود فکر کنم بیدار شده رفته...خواستم برم که کوک گرفتم و بازم بوسیدم
کوک:کجا؟
ات:بسه دیگه چقدر بخوابیم میخوام برم ببینم چه خبره
کوک:اوهوم باشه برو منم لباس میپوشم میام
ات:اوکی
م.ا:بیدار شدی دختر خوشگلم بفرما ناهار
ات:چییییی ناهار؟
م.ا:بله ساعت ۲ ظهره😅
ات:وای خدا چقدر خوابیدم(منم میخوام بخوابمممم ساعت ۲ شبه دارم پارت مینویسمممم)
×پرش زمانی(چهار هفته بعد)
+من و کوک به مامان و بابا هامون گفتیم پدر کوک هنوز مخالفه و اعصاب کوک رو هی بهم میریزه جیمینم بهم اعتراف کرد و منم ردش کردم یجورایی هر کسی داره یه سازی میزنه و شرایط برای من و کوک فوق العاده سخت شده...بلند شدم برای جیهو صبحونه درست کردم و بردمش مهد کودک داشتم خونه رو تمیز میگردمکه صدای باز شدن در اومد کوک بود رفتم بغلش کردم و کتشو گرفتم بازم مثل قبل راهشو گرفت رفت توی اتاق پشت سرش رفتم و نشستم روی صندلی که جلوی میز کارش بود
کوک:چیزی شده ات
ات:میخوام باهات حرف بزنم کوک
کوک:ات الان وقتشو ندارم باشه برای یه موقع دیگه
ات:ولی کوک تو هر روز همینو میگی
کوک:ات بس کن میگم برو بیرون*داد*
ات:با...شه
_اههه چه گوهی بود خوردم رفتم دنبالش دیدم روی تابی که براش توی حیاط درست کردم نشسته و سرس پایینه ...کنارش نشستم و سرشو بوسیدم
کوک:ببخشید عشقم خودت که میدونی الان پدرم خیلی تحت فشاری میذاره
ات:میدونم*سرد*
کوک:ناراحت نشو باشه ببخشید عشقم
ات:اوک برو
کوک:هنوز که قهری آشتی کن
ات:اشتیم برو کارت دیر میشه
کوک:ات *عصبی*
ات:ها چیه میخوای باز سرم داد بزنی یا ظرف بشکونی سمتم یا از خونه بیرونم کنی؟
کوک:وقتی میگم ببخشید دیگه کشش نده
ات:اوک
+از جام بلند شدم و رفتم سمت در که اومد دنبالم و داشتم میرفتم که یه زن جلوی خونه وایساده بود چ... چقدر آشناس...شبیه همون عکس توی اتاق کوکه
کوک با دیدنش وایساد دختره لبخندی زد و سمت کوک رفت و بغلش کرد
کوک:م...میا
۲۵.۰k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.