قانون عشق p64
ناراحتی و غم از چشاش میبارید: اره
بلند شدم و رفتم سمت پسرا
شوگا: از این به بعد جونگ کوک باید کجا بره ؟
نتیجه ی کلی فکر کردنم رو گفتم: میاد خونه ی من ....من ازش نگه داری میکنم
نامجون یهو پاشد و گفت: چی داری میگی، تو ک با..
حرفشو قطع کردم: شوهرمه ..نمیتونم رهاش کنم
جیهوپ: با در نظر گرفتن اینکه این همه در حقت بدی کرده؟!
نگاهمو دادم به جونگ کوک که رو به پنجره داشت اشک میریخت : اره با وجود اون همه بدی
برای اینکه حال و هوای جمع عوض بشه رفتم پیش جونگ کوک و یکم دولا شدم: پسرت ناراحت میشه اگه ببینه باباش داره گریه میکنهااا
شوکه شد
قبل از اینکه چیزی بگه ایستادم و با بغض و حالتی جدی گفتم : البته اگه بخوای پدرش باشی
با قدم های تند از اتاق زدم بیرون تا اونا شاهد ریزش اشکام نباشن
یادم رفته بود که اون منو دوست نداره
خودمو به دستشویی رسوندم و آبی به دست و صورتم زدم تا گریم بند بیاد ...حالم که جا اومد برگشتم تو اتاق
سکوت سنگینی اینجا شده بود که با اومدن دکتر شکست
یکم جونگ کوک رو معاینه کرد و گفت : خب دیگه مرخص شده میتونید ببریدش
من: اقای دکتر...حالش خوب میشه ؟ منظورم اینه که امکان اینکه دست و پاش دوباره بتونن حرکت کنن هست؟
دکتر: توی بیمارانی که قطع نخاع میشن درصد کمی از اونا فقط با مراجعه مداوم به دکتر و انجام ی سری تمرینات قادر به حرکت هستند و برخی هم تا اخر عمرشون نمیتونن حرکت بکنن
ته دلم فقط خدا خدا میکردم ک جز اونایی که شفا پیدا میکنن باشه
بعد از رفتن دکتر منم رفتم بیرون تا کارای ترخیصشو انجام بدم
یکم بعد که برگشتم جونگ کوک با کمک بچه ها لباس پوشیده و امادس
جیهوپ ویلچرش رو تا جلوی در بیمارستان اورد ما هم پشت سرشون بودیم نامجون : بیاید من میرسونمتون
باشه گفتم و با سختی جونگ کوک رو گذاشتیم تو ماشین
آدرس خونه رو بهش دادم ......وقتی رسیدیم کمک کرد جونگ کوک رو بزاریم رو ویلچر و ببریمش داخل
چمدون وسایل جونگ کوک که از خونش آورده بود رو داد بهم
خدافظی کردیم و رفت
نگاهی ب جونگ کوکی ک سرش پایین بود کردم: خوبی؟؟
نگام کرد : نمیخوام باری روی دوشت باشم ....تو همینجوری ب استراحت نیاز داری اون موقع میخوای از من نگه داری کنی
بلند شدم و رفتم سمت پسرا
شوگا: از این به بعد جونگ کوک باید کجا بره ؟
نتیجه ی کلی فکر کردنم رو گفتم: میاد خونه ی من ....من ازش نگه داری میکنم
نامجون یهو پاشد و گفت: چی داری میگی، تو ک با..
حرفشو قطع کردم: شوهرمه ..نمیتونم رهاش کنم
جیهوپ: با در نظر گرفتن اینکه این همه در حقت بدی کرده؟!
نگاهمو دادم به جونگ کوک که رو به پنجره داشت اشک میریخت : اره با وجود اون همه بدی
برای اینکه حال و هوای جمع عوض بشه رفتم پیش جونگ کوک و یکم دولا شدم: پسرت ناراحت میشه اگه ببینه باباش داره گریه میکنهااا
شوکه شد
قبل از اینکه چیزی بگه ایستادم و با بغض و حالتی جدی گفتم : البته اگه بخوای پدرش باشی
با قدم های تند از اتاق زدم بیرون تا اونا شاهد ریزش اشکام نباشن
یادم رفته بود که اون منو دوست نداره
خودمو به دستشویی رسوندم و آبی به دست و صورتم زدم تا گریم بند بیاد ...حالم که جا اومد برگشتم تو اتاق
سکوت سنگینی اینجا شده بود که با اومدن دکتر شکست
یکم جونگ کوک رو معاینه کرد و گفت : خب دیگه مرخص شده میتونید ببریدش
من: اقای دکتر...حالش خوب میشه ؟ منظورم اینه که امکان اینکه دست و پاش دوباره بتونن حرکت کنن هست؟
دکتر: توی بیمارانی که قطع نخاع میشن درصد کمی از اونا فقط با مراجعه مداوم به دکتر و انجام ی سری تمرینات قادر به حرکت هستند و برخی هم تا اخر عمرشون نمیتونن حرکت بکنن
ته دلم فقط خدا خدا میکردم ک جز اونایی که شفا پیدا میکنن باشه
بعد از رفتن دکتر منم رفتم بیرون تا کارای ترخیصشو انجام بدم
یکم بعد که برگشتم جونگ کوک با کمک بچه ها لباس پوشیده و امادس
جیهوپ ویلچرش رو تا جلوی در بیمارستان اورد ما هم پشت سرشون بودیم نامجون : بیاید من میرسونمتون
باشه گفتم و با سختی جونگ کوک رو گذاشتیم تو ماشین
آدرس خونه رو بهش دادم ......وقتی رسیدیم کمک کرد جونگ کوک رو بزاریم رو ویلچر و ببریمش داخل
چمدون وسایل جونگ کوک که از خونش آورده بود رو داد بهم
خدافظی کردیم و رفت
نگاهی ب جونگ کوکی ک سرش پایین بود کردم: خوبی؟؟
نگام کرد : نمیخوام باری روی دوشت باشم ....تو همینجوری ب استراحت نیاز داری اون موقع میخوای از من نگه داری کنی
۶۲.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.