𝐃𝐢𝐟𝐟𝐢𝐜𝐮𝐥𝐭 𝐥𝐨𝐯𝐞, 𝐩𝐚𝐫𝐭 ۱۶
( عشق دشوار پارت ۱۶ )
_ممنون داداش
(۳ ساعت بعد) (الان ساعت ۸ هست)
&بیا بریم شام بخوریم
_بریم
(جینا ویو)
خوابیده بودم که از خواب پریدم نگاهی به ساعت انداختم اوففف ساعت ۷ و نیم بود از جام بلند شدم و رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون و یه دست لباس خوشگل پوشیدم (عکس لباسش رو میزارم)
و موهام رو خشک کردم چون اینروزا خیلی به خودم نرسیده بودم یه رژ لب صورتی خوش رنگ زدم و رفتم پایین داشتم از پله ها میرفتم پایین که چشمم به تهیونگ و داداشم افتاد که نشستن سر سفره و غذا میخورن
+آدم یه تعارف هم میکنه و میگه بیا و تو هم غذا بخور
&آ اومدی
+بله اومدم
_ما دیدیم خوابیدی گفتیم خسته ای بخوابی و استراحت کنی
+ولی گشنه هم میشم
&باشه ما هم تازه شروع کرده بودیم بیا تو هم بشین
رفتم جلو نشستم روبروی تهیونگ و شروع کردم به خوردن داشتم غذام رو میخوردم که با حرفی که جیمین زد غذا پرید گلوم
&باید چند روز بری و بمونی خونه تهیونگ
+چ چرا (سرفه)
&به خاطر اینکه جات اینجا امن نیست
+پس تو چی
&نگران من نباش
+چطور نگران نباشم مگه ندیدم چجور آدمایی هستن همشون اسلحه به دست وایسادن بعد میگی نگران نباشم (نسبتن داد )
_جیمین همینجوری نمیره که جلو
+پس چی
_ما دو برابر اونا آدم داریم
+واقعا یعنی بلایی سرش نمیاد
_نه نگران نباش
&بین منو نگران من نباشی و خوب غذا بخوری باشه ؟
+باشه تو هم مواظب خودت باش (نگاه مظلوم)
&بعد از اینکه شامت رو خوردی وسایلتو جمع کن
+چرا
_چون میای خونه من میمونی
+اهان باشه ولی از الان میرم
&_اره
+باشه
غذامون رو خوردیم و رفتم بالا که وسایلم رو جمع کنم وسایل ضروری رو گذاشتم و با چند دست لباس دیگه آماده رفتن بودم ذهنم درگیر بود و گیج شده بود که صدای در اومد
_میتونم بیام تو
+بیا داخل
تهیونگ اومد داخل
_وسایلتو جمع کردی
+اره من دیگه آماده
_پس بریم
+بریم
تهیونگ چمدونم رو برداشت
+خودتو اذیت نکن خودم میارم
_نیازی نیست میارم
+باشه ممنون
_میشه اینقدر تشکر نکنی
+اوه باشه
_خوبه
چیزی نگفتم و رفتم سمت جیمین
+خداحافظ داداشی مراقب خودت باش
&نگران من نباش و خوب غذا بخور خداحافظ
همدیگرو بغل کردیم و جیمین مارو بدرقه کرد و من تهیونگ رفتیم سوار ماشین تهیونگ شدیم (حرف هایی که تو راه رفتن به خونه تهیونگ زدن)
+قضیه چیه
_هیچی
+فکر کردی من بچم
_نه
+پس چی
_موضوع خاصی نیست که بخوای خودتو نگران کنی
+اوکی
_اهوم
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد که رسیدیم به یه خونه ای خونه که نه عمارت خیلی خوشگل و بزرگ بود پیاده شدم و تهیونگ هم چمدونم رو از ماشین آورد پایین و رفت سمت در خونه منم پشت سرش رفتم درو باز کردن پیز زن مسنی پشت در بود
شرطا : فالوورا به ۳۵۰ تا برسه همین 💋❤
_ممنون داداش
(۳ ساعت بعد) (الان ساعت ۸ هست)
&بیا بریم شام بخوریم
_بریم
(جینا ویو)
خوابیده بودم که از خواب پریدم نگاهی به ساعت انداختم اوففف ساعت ۷ و نیم بود از جام بلند شدم و رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون و یه دست لباس خوشگل پوشیدم (عکس لباسش رو میزارم)
و موهام رو خشک کردم چون اینروزا خیلی به خودم نرسیده بودم یه رژ لب صورتی خوش رنگ زدم و رفتم پایین داشتم از پله ها میرفتم پایین که چشمم به تهیونگ و داداشم افتاد که نشستن سر سفره و غذا میخورن
+آدم یه تعارف هم میکنه و میگه بیا و تو هم غذا بخور
&آ اومدی
+بله اومدم
_ما دیدیم خوابیدی گفتیم خسته ای بخوابی و استراحت کنی
+ولی گشنه هم میشم
&باشه ما هم تازه شروع کرده بودیم بیا تو هم بشین
رفتم جلو نشستم روبروی تهیونگ و شروع کردم به خوردن داشتم غذام رو میخوردم که با حرفی که جیمین زد غذا پرید گلوم
&باید چند روز بری و بمونی خونه تهیونگ
+چ چرا (سرفه)
&به خاطر اینکه جات اینجا امن نیست
+پس تو چی
&نگران من نباش
+چطور نگران نباشم مگه ندیدم چجور آدمایی هستن همشون اسلحه به دست وایسادن بعد میگی نگران نباشم (نسبتن داد )
_جیمین همینجوری نمیره که جلو
+پس چی
_ما دو برابر اونا آدم داریم
+واقعا یعنی بلایی سرش نمیاد
_نه نگران نباش
&بین منو نگران من نباشی و خوب غذا بخوری باشه ؟
+باشه تو هم مواظب خودت باش (نگاه مظلوم)
&بعد از اینکه شامت رو خوردی وسایلتو جمع کن
+چرا
_چون میای خونه من میمونی
+اهان باشه ولی از الان میرم
&_اره
+باشه
غذامون رو خوردیم و رفتم بالا که وسایلم رو جمع کنم وسایل ضروری رو گذاشتم و با چند دست لباس دیگه آماده رفتن بودم ذهنم درگیر بود و گیج شده بود که صدای در اومد
_میتونم بیام تو
+بیا داخل
تهیونگ اومد داخل
_وسایلتو جمع کردی
+اره من دیگه آماده
_پس بریم
+بریم
تهیونگ چمدونم رو برداشت
+خودتو اذیت نکن خودم میارم
_نیازی نیست میارم
+باشه ممنون
_میشه اینقدر تشکر نکنی
+اوه باشه
_خوبه
چیزی نگفتم و رفتم سمت جیمین
+خداحافظ داداشی مراقب خودت باش
&نگران من نباش و خوب غذا بخور خداحافظ
همدیگرو بغل کردیم و جیمین مارو بدرقه کرد و من تهیونگ رفتیم سوار ماشین تهیونگ شدیم (حرف هایی که تو راه رفتن به خونه تهیونگ زدن)
+قضیه چیه
_هیچی
+فکر کردی من بچم
_نه
+پس چی
_موضوع خاصی نیست که بخوای خودتو نگران کنی
+اوکی
_اهوم
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد که رسیدیم به یه خونه ای خونه که نه عمارت خیلی خوشگل و بزرگ بود پیاده شدم و تهیونگ هم چمدونم رو از ماشین آورد پایین و رفت سمت در خونه منم پشت سرش رفتم درو باز کردن پیز زن مسنی پشت در بود
شرطا : فالوورا به ۳۵۰ تا برسه همین 💋❤
۱۸.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.