P43
پتو رو کشیدم روی سرم ، سعی داشتم ذهنم رو آروم کنم تا به چیزهای مختلف فکر نکنه اما نمی شد و همین باعث میشد نتونم بخوابم ، چشمام رو روی هم گذاشتم تا بلکه خوابم ببره .
چند ساعتی از شب گذشته بود و ذهنم آروم شده بود و دلم میخواست هرچه سریع تر بخوابم که احساس کردم جونگ کوک روی تخت یکم جا به جا شد پتو رو از روی سرم برداشتم و نگاهم رو بهش دادم که روی تخت مچاله خوابیده بوده با فکر اینکه سردشه یکم از پتو رو انداختم روش، برگشتم و دوباره پشت بهش خوابیدم اما این بار پتو رو ننداختم روی سرم ، خواستم یکم نفس بکشم جونگ کوک راست میگفت زیر پتو خفه میشم ، از حرفی که زدم پشیمون شدم و سریع با خودم گفتم : نه جونگ کوک چرا ؟ اون چرا باید راست بگه اصلا خودم به این نتیجه رسیدم چشمام رو بستم و سرم رو ریز به چپ و راست تکون دادم تا از ذهنم بره که جونگ کوک با حالت ناله کننده ای گفت : ا/ت ، ا/ت
با شنیدن صداش برگشتم و بهش نگاه کردم که یکم ول خورد و گفت : برش دار ، برش دار گرمه
پتو رو از روش برداشتم که چرخید و پشت به من خوابید منم چرخیدم و پشت بهش خوابیدم ، الان که دقت میکنم تا حالا ندیدم که پتو بکشه روش ، یه چند دقیقه ای گذشت که آروم آروم خوابم برد .
صبح با حالت خواب آلودی از خواب بیدار شدم حقیقتا هنوزم خوابم می یومد شاید چون دیشب یکم دیر خوابیدم الان خوابم گرفته ، به ساعت نگاه کردم که چشمام چهارتا شد ساعت ۱۱ ظهر بود نه فکر نمیکنم از بی خوابی باشه شایدم از زیاد خوابیدنه یادم نمیاد قبلا اینقدر زیاد خوابیده باشم ، دست از این حرفا برداشتم و از اتاق اومدم بیرون توی راهرو که وایسادم از طبقه پایین صدای ندیمه ها میومد که داشتن کار انجام میدادن ، تو راهرو چشم چرخوندم که چشمم به اتاق جیمین افتاد و رفتم سمتش ، دم در وایسادم و دو تا تق زدم به در اما صدایی نشنیدم برای همین در رو باز کردم و سرم رو بردم توی اتاق ، جیمین خیلی آروم و ناز روی تخت خوابیده بود که منم کامل رفتم تو اتاق و درو بستم بعدم رفتم بالای سر جیمین وایسادم خیلی ناز خوابیده بود و یه عروسک خیلی خوشکل زرد هم دستش بود اینقدر آروم خوابیده بود که دلم نمی یومد بیدارش کنم اما از یه طرفم دلم میخواست بیدارش کنم ، زدم بهش و گفتم : جیمین پاشو
هیچی نگفت که دوباره گفتم : پاشو ،پاشو دیگه
دوباره هیچی نگفت که منم پتو رو از روش کشیدم که اونم خیلی هول از جاش پاشد و گفت : چی شده ؟
ا/ت : ساعت خواب
جیمین : خب آروم صدا کن اول صبحی خشونت چرا ؟
ا/ت : صدا کردم پا نشدی
به لباس تنش نگاه کردم که یه لباس زرد با طرح همون عروسکی که دستش بود پوشیده بود خیلی لباس کیوتی بود، داشتم به لباس تنش نگاه میکردم که گفت: هی منحرف به کجا نگاه میکنی ؟
ا/ت : به جایی که تو فکر میکنی نگاه نمیکنم . ببینم بقیه میدونن اینقدر افکارت کثیفه .
متوجه ذهن کثیفش شد که منم از فرصت استفاده کردم و عروسکش رو از دستش گرفتم
چند ساعتی از شب گذشته بود و ذهنم آروم شده بود و دلم میخواست هرچه سریع تر بخوابم که احساس کردم جونگ کوک روی تخت یکم جا به جا شد پتو رو از روی سرم برداشتم و نگاهم رو بهش دادم که روی تخت مچاله خوابیده بوده با فکر اینکه سردشه یکم از پتو رو انداختم روش، برگشتم و دوباره پشت بهش خوابیدم اما این بار پتو رو ننداختم روی سرم ، خواستم یکم نفس بکشم جونگ کوک راست میگفت زیر پتو خفه میشم ، از حرفی که زدم پشیمون شدم و سریع با خودم گفتم : نه جونگ کوک چرا ؟ اون چرا باید راست بگه اصلا خودم به این نتیجه رسیدم چشمام رو بستم و سرم رو ریز به چپ و راست تکون دادم تا از ذهنم بره که جونگ کوک با حالت ناله کننده ای گفت : ا/ت ، ا/ت
با شنیدن صداش برگشتم و بهش نگاه کردم که یکم ول خورد و گفت : برش دار ، برش دار گرمه
پتو رو از روش برداشتم که چرخید و پشت به من خوابید منم چرخیدم و پشت بهش خوابیدم ، الان که دقت میکنم تا حالا ندیدم که پتو بکشه روش ، یه چند دقیقه ای گذشت که آروم آروم خوابم برد .
صبح با حالت خواب آلودی از خواب بیدار شدم حقیقتا هنوزم خوابم می یومد شاید چون دیشب یکم دیر خوابیدم الان خوابم گرفته ، به ساعت نگاه کردم که چشمام چهارتا شد ساعت ۱۱ ظهر بود نه فکر نمیکنم از بی خوابی باشه شایدم از زیاد خوابیدنه یادم نمیاد قبلا اینقدر زیاد خوابیده باشم ، دست از این حرفا برداشتم و از اتاق اومدم بیرون توی راهرو که وایسادم از طبقه پایین صدای ندیمه ها میومد که داشتن کار انجام میدادن ، تو راهرو چشم چرخوندم که چشمم به اتاق جیمین افتاد و رفتم سمتش ، دم در وایسادم و دو تا تق زدم به در اما صدایی نشنیدم برای همین در رو باز کردم و سرم رو بردم توی اتاق ، جیمین خیلی آروم و ناز روی تخت خوابیده بود که منم کامل رفتم تو اتاق و درو بستم بعدم رفتم بالای سر جیمین وایسادم خیلی ناز خوابیده بود و یه عروسک خیلی خوشکل زرد هم دستش بود اینقدر آروم خوابیده بود که دلم نمی یومد بیدارش کنم اما از یه طرفم دلم میخواست بیدارش کنم ، زدم بهش و گفتم : جیمین پاشو
هیچی نگفت که دوباره گفتم : پاشو ،پاشو دیگه
دوباره هیچی نگفت که منم پتو رو از روش کشیدم که اونم خیلی هول از جاش پاشد و گفت : چی شده ؟
ا/ت : ساعت خواب
جیمین : خب آروم صدا کن اول صبحی خشونت چرا ؟
ا/ت : صدا کردم پا نشدی
به لباس تنش نگاه کردم که یه لباس زرد با طرح همون عروسکی که دستش بود پوشیده بود خیلی لباس کیوتی بود، داشتم به لباس تنش نگاه میکردم که گفت: هی منحرف به کجا نگاه میکنی ؟
ا/ت : به جایی که تو فکر میکنی نگاه نمیکنم . ببینم بقیه میدونن اینقدر افکارت کثیفه .
متوجه ذهن کثیفش شد که منم از فرصت استفاده کردم و عروسکش رو از دستش گرفتم
۱۸.۷k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.