Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۷۷
دوتا شرکت رفتیم و رفتیم برای شرکت سوم نشسته بودیم ک یک پسر جوون مدیر عاملش بود همنجور ک داشتیم محصولاتو معرفی میکردم اون بهمون خیره شده بود ک من بدم میومدش ملیحه هم خودشو جمع کرده بود
پسره:مجردین یا متاهل؟
شیرین:کی محصولات ارایشی؟
پسره شروع کرد به خندیدن ک با اخم بهش نگاه کردم
پسره:بهتون دوبرابر حقوقتون میدم فقط یک شب بیاین خونم
اینو ک گفت بلند شدم محصولاتو جمع کردم ملیحه بلند شد ک رفت بیرون از ترس استرس همنجور ک جمع میکردم پسره امد دست بهم بزنه دستشو پس زدم
پسره:تو لیاقتت بیشتر از ایناست
شیرین:گمشین ادم هایی هول حروم لقمه
اینو گفتم و از شرکت زدم بیرون و پسره صدام میزد سوار تاکسی شدیم و نشستیم راه افتادیم به طرف ادرس بعدی
ملیحه: شیرین خوبی؟
رنگم مثل گچ شده بود و عرق کرده بودم و احساس خفگی میکردم
شیرین: اره خوبم فقط اب بهم بده
ملیحه از تو کیفش اب دراورد بهم داد خوردم
ملیحه:این چرا اینجوری کرد
شیرین:از این ادم ها زیاده خودم تاحالا به چند نفرشون خوردم سر کار پیدا کردنم تو دانشگاه حتی برای خرید روزانم
ملیحه:تو روستامون اینجور ادم هایی نیستن
شیرین:اینا کارشون همینه با کلی دخترن روستایی ما مردا یک زن میگیرن تا اخر عمرشون همینو از صبح تا بوق شب زحمت میکشن نون حلال میارن سر سفره زن بچشون اینا نه با پول باباشون گنده شدن ولی پسر خوبم هم هستش ولی اگه تو جامع فاسد نشه
(سعید)
خوابیده بودم و خواب ملیحه میدیدم با بالا پایین شدن تخت چشم هامو باز کردم و جلومو نگاه کردم کسی نبود رومو اونور کردم و شخصی ک دیدم ک نشسته رو تخت........
Part۷۷
دوتا شرکت رفتیم و رفتیم برای شرکت سوم نشسته بودیم ک یک پسر جوون مدیر عاملش بود همنجور ک داشتیم محصولاتو معرفی میکردم اون بهمون خیره شده بود ک من بدم میومدش ملیحه هم خودشو جمع کرده بود
پسره:مجردین یا متاهل؟
شیرین:کی محصولات ارایشی؟
پسره شروع کرد به خندیدن ک با اخم بهش نگاه کردم
پسره:بهتون دوبرابر حقوقتون میدم فقط یک شب بیاین خونم
اینو ک گفت بلند شدم محصولاتو جمع کردم ملیحه بلند شد ک رفت بیرون از ترس استرس همنجور ک جمع میکردم پسره امد دست بهم بزنه دستشو پس زدم
پسره:تو لیاقتت بیشتر از ایناست
شیرین:گمشین ادم هایی هول حروم لقمه
اینو گفتم و از شرکت زدم بیرون و پسره صدام میزد سوار تاکسی شدیم و نشستیم راه افتادیم به طرف ادرس بعدی
ملیحه: شیرین خوبی؟
رنگم مثل گچ شده بود و عرق کرده بودم و احساس خفگی میکردم
شیرین: اره خوبم فقط اب بهم بده
ملیحه از تو کیفش اب دراورد بهم داد خوردم
ملیحه:این چرا اینجوری کرد
شیرین:از این ادم ها زیاده خودم تاحالا به چند نفرشون خوردم سر کار پیدا کردنم تو دانشگاه حتی برای خرید روزانم
ملیحه:تو روستامون اینجور ادم هایی نیستن
شیرین:اینا کارشون همینه با کلی دخترن روستایی ما مردا یک زن میگیرن تا اخر عمرشون همینو از صبح تا بوق شب زحمت میکشن نون حلال میارن سر سفره زن بچشون اینا نه با پول باباشون گنده شدن ولی پسر خوبم هم هستش ولی اگه تو جامع فاسد نشه
(سعید)
خوابیده بودم و خواب ملیحه میدیدم با بالا پایین شدن تخت چشم هامو باز کردم و جلومو نگاه کردم کسی نبود رومو اونور کردم و شخصی ک دیدم ک نشسته رو تخت........
۴.۸k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.