عشق فراموش شده پارت46
کع یادم افتاد سرم تو دستمع
چان: پا نشو
هانا: پ چیکار کنم
جین: خب بیاین غذاهارو بیارین
جین هیونگ اومد نشست کنار من
همه: چی؟
جین: هانا که زخمیه، منو چانو یونا و هوسوکم که غذا درس کردیم پاسین برین غذاهارو بیارین ظرفارم اماده کردیم
جیمین، کوک: ولی.....
جین: گمشین ببینم
با غر غر همشون رفتن غذاهارو اووردن
3روز بعد
دیگه خوب شدم ولی هنوز یکم جای گلوله درد میکنه ولی جین هیونگ اینقد غذا و دارو بهم میده که یروز خفه میشم
هانا: هیونگ بریم(روبه شوگا)
شوگا: رفتیم خودتو کنترل کن عصبی نشی
هانا: باشه بریم
هانا: بنظرم شماها نیان
نامجون: باید بیایم شتید دوباره دیوونگیتون گل کرد یارو رو کشتین
رفتیم اتاق شکنجه همینکه واردش شدیم بوی خون میومد ولی برامون عادی شده بود دیگه خدارو شکر اتاق شماره3 بود رفتیم اونجا
هانا: اووو چوی مین جه چطوری؟(نیشخند)
چوی: هه میبینم هنوز زنده ای(بی حال)
چان: ببند عوضی حرومزاده
نامجون: ببین دارم مث آدم ازت سوال میکنم اگه جوابمو دادی که هیچ ولی اگه جوابه درس حسابی بمون ندی میدومت دست این دوتا دیوونه(با سر هاتا و شوگا رو نشون داد) تا پدرتو دربیارن
چوی: چی میخوای؟
نامی: سویون کجاس؟
چوی: هه مگه تو خواب ببینی بتون بگم
نامی: ببین دوباره دارم میپرسم سویون کجاس؟
چوی: نمیدونم
شوگا: خوب پس ما وارد عمل شیم؟
نامی: ارع
رفتیم دستکشامونو پوشیدیم
یه قاشق برداشتم
هانا: خب بگو اول چشم چپت یا راستت
چوی: ولم کنید عوضیا(بیحال)
شوگا: بنظرم اول چپ(🤔)
هانا: اوکی
قاشقو گذاشتم زیره چشمش فشار دادم که چشمش درومد افتاد رو زمینو داد چوی رف هوا
پامو گذاشتم روش بچه روشونو کردن اونور چون حالش بدشد
چوی: ایییی چشممم(داد، گریه)
اهمیتی بهش ندادیم شوگا هیونگ اون اهنی که گذاشته بود داغ بشه رو اوورد گذاشتش رو لباش
چوی: ترو خدا بس کنین(گریه)
هانا: هنوز اولشه
یه اهن داغ دیگه اوورد گذاشتش رو پیشونیش داشتم با لذت به صحنه روبروم نگا میکردم چون چوی این بلا هارو سره مامانم و سویون اوورد جلو چشام چوی داش گریه و التماس میکرد که بس کنیم
هانا:مگه وقتی مامن و برادرمو اینجوری شکنجه میکردی به داد و التماساشون گوش دادی؟ هان(داد)
چوی: من معذرت میخوام لطفت بس کنین(گریه)
هانا: هیچوقت فک نمیکردی دختری که جلو چشاش مامانو برادرشو میکشی یروزی اینجوری ازت انتقام بگیره نه؟
تو خودت اون دختر معصومو به این هیولا تبدیل کردی حالا میتونی کاری کنی من همون هانای سابق بشم؟ ها(داد)
نازکنرین چاقو رو برداشتم تا باهاش صورتشو خط خطی کنم رفتم نزدیک صورتش
چوی: باشه باشه میگم سویون کجاس بس کنین فقط
دست از کارم برداشتم
همه: بگو
چوی: تو روسیه اس
همه: چی؟
چوی: تو یکی از ویلاهام تو مسکوعه
چان: وای بحالت دروغ بگی اونوقت خودم میکشمت
چوی: راس میگم
ادرس اون ویلا رو ازش گرفتیم از اتاق شکنجه اومدیم بیرون
هانا: من امشب میرم روسیه
هیونجین: تنهایی نمیشع
هانا: هممون نمیشه بریم چن نفرمون باید بمونه
نامی: راس میگه چن نفرمون میره چن نفرمون میمونه حواسش به این چوژ و کارای شرکت باشع
همه: باشه
نامی: خب منو هانا، چان، کوک و هیونجین میریم
جین: منم میام
نامی: هیونگ نمیشه
هانا: پس بیاید بریم خونه تا بلیط هواپیما اینترنتی بخریم
همه: باشه
رفتیم خونه لپ تابو اووردم دیدم امروز پرواز به روسیه فقط1هس اونم2ساعت دیگس
هانا: پرواز روسیه واسه امروز فقط1هس اونم2ساعت دیگس
کوک: همونو بگیر
بلیط خریدم لپ تابو گذاشتم کنار
جین: حالا که2ساعت دیگه پروتز دارین غذا واستون میارم بخورین گرسنه نباشین
هیونجین: هیونگ نمیخواد
جین: الان میارم براتون
جین هیونگ واسمون غذا اوورد خوردیم وسایلایی کع احتیاج داشتیم رو برداشتیم از بچه ها خدافظی کردیم رفتیم سمت فرودگاه
ویو وقتی رسیدن روسیه
با ماشین داشتیم میرفتیم سمت این ادرسی که چوی گفته بود خدا کنه راس باشه وگرنه روزگارشو سیاه میکنم
وقتی رسیدیم به اون ادرس از ماشین پیاده شدیم که با کلی بادیگارد مواجه شدیم
کوک: بنظرم راس گفته اخه اینهمه بادیگاردو الکی نمیزارن دم در
هانا: راس میگی
هیونجین: خیلی زیادن چیکار کنیم
چان: من میرم میگم پستچیم بسته اووردم وقتی حواسشون پرت شد شما برین تو
همه: باشه
کوک: فقط میخوای چی ببری
چان: اونش با من
چان یه جعبه اوورد که نمیدونم چی توش بود رف سمتشون بسته رو داشتن امضا میکردن که چان گوشیشو دراوورد نمیدونم چی پخش کرد که کله بادیگاردا جمع شدن دورش مام یواش رفتیم داخل
که چنتا خدمتکار مارو دیدن خواستن جیغ بزنن که تفنگمو گرفتم سمتشون
هانا: صداتون دربیاد مردین
چان: پا نشو
هانا: پ چیکار کنم
جین: خب بیاین غذاهارو بیارین
جین هیونگ اومد نشست کنار من
همه: چی؟
جین: هانا که زخمیه، منو چانو یونا و هوسوکم که غذا درس کردیم پاسین برین غذاهارو بیارین ظرفارم اماده کردیم
جیمین، کوک: ولی.....
جین: گمشین ببینم
با غر غر همشون رفتن غذاهارو اووردن
3روز بعد
دیگه خوب شدم ولی هنوز یکم جای گلوله درد میکنه ولی جین هیونگ اینقد غذا و دارو بهم میده که یروز خفه میشم
هانا: هیونگ بریم(روبه شوگا)
شوگا: رفتیم خودتو کنترل کن عصبی نشی
هانا: باشه بریم
هانا: بنظرم شماها نیان
نامجون: باید بیایم شتید دوباره دیوونگیتون گل کرد یارو رو کشتین
رفتیم اتاق شکنجه همینکه واردش شدیم بوی خون میومد ولی برامون عادی شده بود دیگه خدارو شکر اتاق شماره3 بود رفتیم اونجا
هانا: اووو چوی مین جه چطوری؟(نیشخند)
چوی: هه میبینم هنوز زنده ای(بی حال)
چان: ببند عوضی حرومزاده
نامجون: ببین دارم مث آدم ازت سوال میکنم اگه جوابمو دادی که هیچ ولی اگه جوابه درس حسابی بمون ندی میدومت دست این دوتا دیوونه(با سر هاتا و شوگا رو نشون داد) تا پدرتو دربیارن
چوی: چی میخوای؟
نامی: سویون کجاس؟
چوی: هه مگه تو خواب ببینی بتون بگم
نامی: ببین دوباره دارم میپرسم سویون کجاس؟
چوی: نمیدونم
شوگا: خوب پس ما وارد عمل شیم؟
نامی: ارع
رفتیم دستکشامونو پوشیدیم
یه قاشق برداشتم
هانا: خب بگو اول چشم چپت یا راستت
چوی: ولم کنید عوضیا(بیحال)
شوگا: بنظرم اول چپ(🤔)
هانا: اوکی
قاشقو گذاشتم زیره چشمش فشار دادم که چشمش درومد افتاد رو زمینو داد چوی رف هوا
پامو گذاشتم روش بچه روشونو کردن اونور چون حالش بدشد
چوی: ایییی چشممم(داد، گریه)
اهمیتی بهش ندادیم شوگا هیونگ اون اهنی که گذاشته بود داغ بشه رو اوورد گذاشتش رو لباش
چوی: ترو خدا بس کنین(گریه)
هانا: هنوز اولشه
یه اهن داغ دیگه اوورد گذاشتش رو پیشونیش داشتم با لذت به صحنه روبروم نگا میکردم چون چوی این بلا هارو سره مامانم و سویون اوورد جلو چشام چوی داش گریه و التماس میکرد که بس کنیم
هانا:مگه وقتی مامن و برادرمو اینجوری شکنجه میکردی به داد و التماساشون گوش دادی؟ هان(داد)
چوی: من معذرت میخوام لطفت بس کنین(گریه)
هانا: هیچوقت فک نمیکردی دختری که جلو چشاش مامانو برادرشو میکشی یروزی اینجوری ازت انتقام بگیره نه؟
تو خودت اون دختر معصومو به این هیولا تبدیل کردی حالا میتونی کاری کنی من همون هانای سابق بشم؟ ها(داد)
نازکنرین چاقو رو برداشتم تا باهاش صورتشو خط خطی کنم رفتم نزدیک صورتش
چوی: باشه باشه میگم سویون کجاس بس کنین فقط
دست از کارم برداشتم
همه: بگو
چوی: تو روسیه اس
همه: چی؟
چوی: تو یکی از ویلاهام تو مسکوعه
چان: وای بحالت دروغ بگی اونوقت خودم میکشمت
چوی: راس میگم
ادرس اون ویلا رو ازش گرفتیم از اتاق شکنجه اومدیم بیرون
هانا: من امشب میرم روسیه
هیونجین: تنهایی نمیشع
هانا: هممون نمیشه بریم چن نفرمون باید بمونه
نامی: راس میگه چن نفرمون میره چن نفرمون میمونه حواسش به این چوژ و کارای شرکت باشع
همه: باشه
نامی: خب منو هانا، چان، کوک و هیونجین میریم
جین: منم میام
نامی: هیونگ نمیشه
هانا: پس بیاید بریم خونه تا بلیط هواپیما اینترنتی بخریم
همه: باشه
رفتیم خونه لپ تابو اووردم دیدم امروز پرواز به روسیه فقط1هس اونم2ساعت دیگس
هانا: پرواز روسیه واسه امروز فقط1هس اونم2ساعت دیگس
کوک: همونو بگیر
بلیط خریدم لپ تابو گذاشتم کنار
جین: حالا که2ساعت دیگه پروتز دارین غذا واستون میارم بخورین گرسنه نباشین
هیونجین: هیونگ نمیخواد
جین: الان میارم براتون
جین هیونگ واسمون غذا اوورد خوردیم وسایلایی کع احتیاج داشتیم رو برداشتیم از بچه ها خدافظی کردیم رفتیم سمت فرودگاه
ویو وقتی رسیدن روسیه
با ماشین داشتیم میرفتیم سمت این ادرسی که چوی گفته بود خدا کنه راس باشه وگرنه روزگارشو سیاه میکنم
وقتی رسیدیم به اون ادرس از ماشین پیاده شدیم که با کلی بادیگارد مواجه شدیم
کوک: بنظرم راس گفته اخه اینهمه بادیگاردو الکی نمیزارن دم در
هانا: راس میگی
هیونجین: خیلی زیادن چیکار کنیم
چان: من میرم میگم پستچیم بسته اووردم وقتی حواسشون پرت شد شما برین تو
همه: باشه
کوک: فقط میخوای چی ببری
چان: اونش با من
چان یه جعبه اوورد که نمیدونم چی توش بود رف سمتشون بسته رو داشتن امضا میکردن که چان گوشیشو دراوورد نمیدونم چی پخش کرد که کله بادیگاردا جمع شدن دورش مام یواش رفتیم داخل
که چنتا خدمتکار مارو دیدن خواستن جیغ بزنن که تفنگمو گرفتم سمتشون
هانا: صداتون دربیاد مردین
۱۰.۲k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.