𝓂𝓇𝒾 𝓉ℴ 𝓉ℎℯ 𝓂𝒶𝒻𝒾𝒶 (ازدواج با مافیا)
𝓂𝓇𝒾 𝓉ℴ 𝓉ℎℯ 𝓂𝒶𝒻𝒾𝒶 (ازدواج با مافیا)
℘𝒶𝓇𝓉 𝟾
صبح
با حس لبای گرم و کوچیکی رو لپم بیدار شدم...
لیا: صبح بخیر خانومی
ات: (خنده) صبح بخیر بچه
لیا: خانومی گشنمه
ات: به من چه میخواستی خونه بابات بمونی اون بهت غذا بده اینجا غذا نداریم (الکی)
لیا: اوممم خانومی (ناراحت ، کیوت)
ات: ...
لیا دوباره شروع کرد به بوسیدن لپم
لیا: به بابایی بگو بیاد با ما صبحانه بخوره
ات: دیگه چی
لیا: اوممم بعدش ما رو ببره شهر بازی
ات: امر دیگه ای ندارین سرورم
لیا: و برامون بستنی بخره
ات: و بلامون بستنی بخله (ادای لیا رو درمیاره)
ات: من که نمیتونم بیام ولی به بابات میگم تو رو ببره
لیا: عِههه تو هم باید بیای
ات: نچ
لیا: مامانی بیاااا تو رو خداااا
ات: گفتم نه دیگه اصرار نکن
لیا: پس منم نمیرم
ات: ...
خیلی دلم میخواست باهاشون برم ولی... خب بلاخره ما از هم جدا شدیم و من نمیتونم با شوهر سابقم بگردم...
زنگ در خورد...
لیا فکر کرده باباش اومده و ذوق کرده...
رفتم در و باز کردم... و بله لیا خانم درست فکر کرده پدر مزاحمشون هستن...
℘𝒶𝓇𝓉 𝟾
صبح
با حس لبای گرم و کوچیکی رو لپم بیدار شدم...
لیا: صبح بخیر خانومی
ات: (خنده) صبح بخیر بچه
لیا: خانومی گشنمه
ات: به من چه میخواستی خونه بابات بمونی اون بهت غذا بده اینجا غذا نداریم (الکی)
لیا: اوممم خانومی (ناراحت ، کیوت)
ات: ...
لیا دوباره شروع کرد به بوسیدن لپم
لیا: به بابایی بگو بیاد با ما صبحانه بخوره
ات: دیگه چی
لیا: اوممم بعدش ما رو ببره شهر بازی
ات: امر دیگه ای ندارین سرورم
لیا: و برامون بستنی بخره
ات: و بلامون بستنی بخله (ادای لیا رو درمیاره)
ات: من که نمیتونم بیام ولی به بابات میگم تو رو ببره
لیا: عِههه تو هم باید بیای
ات: نچ
لیا: مامانی بیاااا تو رو خداااا
ات: گفتم نه دیگه اصرار نکن
لیا: پس منم نمیرم
ات: ...
خیلی دلم میخواست باهاشون برم ولی... خب بلاخره ما از هم جدا شدیم و من نمیتونم با شوهر سابقم بگردم...
زنگ در خورد...
لیا فکر کرده باباش اومده و ذوق کرده...
رفتم در و باز کردم... و بله لیا خانم درست فکر کرده پدر مزاحمشون هستن...
۶۳۸
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.