part one
part one
ات داشت اتاق مهمون رو برای پسر خالش که از آمریکا اومده بود و ۳ سال بود ندیده بودش
سلام من ات هستم ۱۸ سالمه وقتی که ۱۵ سالم بود خالم و شوهرش و مامان بابامو از دست دادم یونگی پسر خالم رفت آمریکا و منم تنها تو کره زندگی میکنم
بورام ویو
اتاق کامل آماده بود همچی براش گذاشتم و تو یه نوشته روی میز نوشتم
[یونگی اوپا
من رفتم بیرون به خدمت کار گفتم که درو برات باز کنه و نگرانم نباش کل اتاقو خودم آماده کردم همچی تمیزه نزاشتم خدمت کار دست بزنه و اینکه مراقب خودت باش برات ۱۰ تا تیشرت سفید گذاشتم میدونم بدون تیشرت سفید خوابت نمیبره به خدمت کارم بگو بره همون مرخصی که میخواست من ساعت ۶ میام خونه]
یونگی ویو
رسیدم خونه ات
خدمت کار درو برام باز کرد رفتم تو اتاقی که نشونم داد
نامه ی اتو خوندم و لبخند زدم
یونگی : اون منو بهتر از خودم میشناسه:")
*ساعت ۶ *
ات ویو
اومدم خونه یونگی درو باز کرد
پریدم بغلش
ات: یونگی *گریه ..
یونگی: ات..*بغض
ات: بعد از فوت...
یونگی: بیا دیگه راجبش فکر نکنیم حالا ام برو لباساتو عوض کن بیا
ات داشت اتاق مهمون رو برای پسر خالش که از آمریکا اومده بود و ۳ سال بود ندیده بودش
سلام من ات هستم ۱۸ سالمه وقتی که ۱۵ سالم بود خالم و شوهرش و مامان بابامو از دست دادم یونگی پسر خالم رفت آمریکا و منم تنها تو کره زندگی میکنم
بورام ویو
اتاق کامل آماده بود همچی براش گذاشتم و تو یه نوشته روی میز نوشتم
[یونگی اوپا
من رفتم بیرون به خدمت کار گفتم که درو برات باز کنه و نگرانم نباش کل اتاقو خودم آماده کردم همچی تمیزه نزاشتم خدمت کار دست بزنه و اینکه مراقب خودت باش برات ۱۰ تا تیشرت سفید گذاشتم میدونم بدون تیشرت سفید خوابت نمیبره به خدمت کارم بگو بره همون مرخصی که میخواست من ساعت ۶ میام خونه]
یونگی ویو
رسیدم خونه ات
خدمت کار درو برام باز کرد رفتم تو اتاقی که نشونم داد
نامه ی اتو خوندم و لبخند زدم
یونگی : اون منو بهتر از خودم میشناسه:")
*ساعت ۶ *
ات ویو
اومدم خونه یونگی درو باز کرد
پریدم بغلش
ات: یونگی *گریه ..
یونگی: ات..*بغض
ات: بعد از فوت...
یونگی: بیا دیگه راجبش فکر نکنیم حالا ام برو لباساتو عوض کن بیا
۹۰۱
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.