part: 8
دستی به شونم زد و رف
دلم میخواست همونجا بکشمش ولی نمیتونستم کاری کنم چون اونم برای انتقام گرفتن از قاتلای مامانم کمکم میکرد
سوار ماشین شدمو سمت خونه راه افتادم
ماشینمو تو پارکینگ پارک کردمو سوار اسانسور شدم و طبقه مورد نظرمو زدم وقتی از اسانسور پیاده شدم سمت در خونه رفتم تا رمزو زدم و درو بازکردم صدای کوکو از پشت شنیدم
کوک: الان اومدی
برگشتم سمتش و گفتم
_ا ارع نخوابیدی
کوک: نه دیر میخوابم
هانا: ااا
یدفعه چهرش حالت متعجبی گرفت و اومد نزدیکم و با نگرانی و تعجب گف
_زخمی شدی؟ چرا صورتت خونیه
صورتمو یادم رفت پاک کنم حالا چه دروغی بهش بگم
هانا: اااا چیز مهمی نیس فقط سگم زخمی شده بود بردمش دامپزشکی دستام خونی شده بود حتما دستم به صورتم خورده خونی شدم
کوک: اااا
عجب فلسفه ای دوختم واقعا دس مریزاد
کوک: برو بخواب دیگه شبخیر
هانا: اوم باشه شبخیر
رفتم داخل خونه و درو بستم این بارو قسر در رفتم ولی باید برای بار بعد مراقب باشم اگه گیر بیوفتم کارم ساختس
بعد اینکه دوش گرفتم خوابیدم چون فردام باید میرفتم دانشگاه
دلم میخواست همونجا بکشمش ولی نمیتونستم کاری کنم چون اونم برای انتقام گرفتن از قاتلای مامانم کمکم میکرد
سوار ماشین شدمو سمت خونه راه افتادم
ماشینمو تو پارکینگ پارک کردمو سوار اسانسور شدم و طبقه مورد نظرمو زدم وقتی از اسانسور پیاده شدم سمت در خونه رفتم تا رمزو زدم و درو بازکردم صدای کوکو از پشت شنیدم
کوک: الان اومدی
برگشتم سمتش و گفتم
_ا ارع نخوابیدی
کوک: نه دیر میخوابم
هانا: ااا
یدفعه چهرش حالت متعجبی گرفت و اومد نزدیکم و با نگرانی و تعجب گف
_زخمی شدی؟ چرا صورتت خونیه
صورتمو یادم رفت پاک کنم حالا چه دروغی بهش بگم
هانا: اااا چیز مهمی نیس فقط سگم زخمی شده بود بردمش دامپزشکی دستام خونی شده بود حتما دستم به صورتم خورده خونی شدم
کوک: اااا
عجب فلسفه ای دوختم واقعا دس مریزاد
کوک: برو بخواب دیگه شبخیر
هانا: اوم باشه شبخیر
رفتم داخل خونه و درو بستم این بارو قسر در رفتم ولی باید برای بار بعد مراقب باشم اگه گیر بیوفتم کارم ساختس
بعد اینکه دوش گرفتم خوابیدم چون فردام باید میرفتم دانشگاه
۶.۷k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.