pt 5
pt 5
{از زبان ا.ت}:
صدای خش دارم رو صاف کردم و رو بهش برگشتم
ا.ت: تهیونگ فکر میکنم باید با هم صحبت کنیم
ته: اره منم همینو میخوام
ا.ت: چرا برگشتی؟
ته: برای پیدا کردنت
ا.ت: (میره جلو و دهن تهیونگ رو میگیره و انکشت اشاره ی خودش رو میزاره روی لبش) هیشششش ساکت شو تو داری ازدواج میکنی اونم با خواهر پادشاه کره جنوبی میدونی اگه اینا به گوششون برسه چی میشه(دستش رو برمیداره)
ته: ا.ت ببخشید بیا...بیا فرار کنیم من پشیمونم
ا.ت: تو دیوونه ای؟ اگه چیزی بفهمن من تو و نیلان رو میکشن
ته: اینجا خوشحالی؟
ا.ت: خیلی زیاد اونقدر که حتی نمیتونی فکرش رو کنی تا چند ماه دیگه ام بچه ی من و کوک به دنیا میاد
ته: دوسش داری مگه نه؟
ا.ت: وقت این حرفا نیست...باید برگردی
ته: چرا من هنوزم دیوانه وار عاشقتم
ا.ت: عشق و عاشقیت الان بدرد نمیخوره میدونی چقدر جون کندم برای اینجا زنده موندنم؟ میدونی چقدر سختی کشیدم؟ نه تو هیچی نمیدونی چون تو به فکر خوشحالیه خودتی اونم توی هر وضعیتی الانم باید بری اگر یکی ازشون به راز من و تو پی ببرن نابود میشیم
ته: من به دستت میارم
ا.ت: تهیونگ حتی فکرشم نکن تا چند روز دیگه باید برگردی فرانسه
ته: نمیتونی مجبورم کنی
همه ی حرفام با نگرانی و بغض سنگینی بود احساس میکردم دیگه نمیتونم نفس بکشم
ا.ت: اگر میخوای هر سه تامون بمیریم ایراد نداره بمون
برگشتم سمت در و وقتی میخواستم دستگیره رو بکشم صدای تهیونگ اومد
ته: باشه میرم ولی فقط بخاطر تو ا.ت
ا.ت: برات یه بلیط رزرو میکنم واسه ی سه روز بعد
ته: اوهوم
این که راضی شد خوبه از اتاق اومدم بیرون و رفتم طبقه ی پایین یا توی سالن پذیرایی که دیدم کوک با نیلان که توی بغلشه تازه دارن میان داخل شانس آوردم زود تر از اتاق اومدم بیرون
کوک: سلام عشقم
ا.ت: سلام
کوک: این خانوم کوچولو داشت برای مامانش گل میچید(لبخند)
کوک با نیلان اومد و کنارم روی کاناپه نشست
& مامانی برات گل چیتم(همون چیدم)
ا.ت: مرسی عشق مامانی (گونه ی نیلان رو میبوسه)
ا.ت: رزا(داد)
رزا: بله خانم
ا.ت: نیلان رو ببر اتاقش
رزا: چشم
رزا نیلان رو برد اتاقش حالم خیلی گرفته بود بعد از مکالمه ای که با تهیونگ داشتم یه حسی بهم میگفت همه چیز قراره بدتر بشه و اوضاع وخیم تر
ا.ت: کوک
کوک: جانم
ا.ت: میشه برگردیم عمارت؟؟؟
کوک: نمیخوای بیشتر بمونی؟
ا.ت: نه اصلا... حالم زیاد خوب نیست
کوک: باشه برمیگردیم میرم بگم ماشین رو آماده کنن تو ام حاضر شو
ا.ت: اوکی
بلند شدم و رفتم بالا پالتوم رو با کفشم پوشیدم و کیفم رو برداشتم و رفتم توی حیاط عمارت کوم سوار ماشین بود منم سوار شدم و حرکت کردیم
...
(سه روز بعد)
دیشب تهیونگ بهم پیام داد و گفت که " بی سر و صدا کره رو ترک میکنم ولی اجازه بده برای آخرین بار توی اتاقک آخر عمارت سو آ ببینمت" بهش گفتم باشه خیلی دو دلم امروز به بهانه ی رفتن پیش سو آ از عمارت میام بیرون و میرم تا ببینمش
...
(پرش به عمارت سو آ)
وقتی رسیدم سو آ حمام بود به خدمتمار گفتم که لازم نیست بهش بگه منتظرش میمونم رفتم اتاقک آخر و دیدم ته اونجاست درسته من بهش حس دارم ولی اون چنین که عاشق و پیشه ی جئونم به ته حس ندارم
ته: ا.ت اومدی؟
ا.ت: ممنون که منتظر بودی
اومد جلو و دستش رو گذاشت روی گونم چشم تو چشم بهش نگاه میکردم اشک کوچیکی از گوشه ی چشمش پایین اومد
ته: چه حیف که دیگه برای من نیستی
با این حرفش دلم به حالش سوخت اونم میخواد زندگی کنه حق زندگی داره ولی...ببخشید ته ته قدیمی
ا.ت: تهیونگ(دست ته رو از روی صورتش برمیداره) الان نباید غم گذشته رو داشته باشی
از توی کیفم بلیطش رو بهش دادم و
ا.ت: بلیط برگشتت به فرانسست
میخواست بغلم کنه که یه قدم عقب رفتم ما باید مراعات کنیم وکرنه همه چیز از روال عادیش خارج میشه
ته: ا.ت شاد زندگی...
پایان pt 5
بنظرتون چی شد؟؟
شرط نمیزارم ولش😜
ولی حمایت بوخوره❤️
این پارت رو جا به جا گذاشته بودم 😂
{از زبان ا.ت}:
صدای خش دارم رو صاف کردم و رو بهش برگشتم
ا.ت: تهیونگ فکر میکنم باید با هم صحبت کنیم
ته: اره منم همینو میخوام
ا.ت: چرا برگشتی؟
ته: برای پیدا کردنت
ا.ت: (میره جلو و دهن تهیونگ رو میگیره و انکشت اشاره ی خودش رو میزاره روی لبش) هیشششش ساکت شو تو داری ازدواج میکنی اونم با خواهر پادشاه کره جنوبی میدونی اگه اینا به گوششون برسه چی میشه(دستش رو برمیداره)
ته: ا.ت ببخشید بیا...بیا فرار کنیم من پشیمونم
ا.ت: تو دیوونه ای؟ اگه چیزی بفهمن من تو و نیلان رو میکشن
ته: اینجا خوشحالی؟
ا.ت: خیلی زیاد اونقدر که حتی نمیتونی فکرش رو کنی تا چند ماه دیگه ام بچه ی من و کوک به دنیا میاد
ته: دوسش داری مگه نه؟
ا.ت: وقت این حرفا نیست...باید برگردی
ته: چرا من هنوزم دیوانه وار عاشقتم
ا.ت: عشق و عاشقیت الان بدرد نمیخوره میدونی چقدر جون کندم برای اینجا زنده موندنم؟ میدونی چقدر سختی کشیدم؟ نه تو هیچی نمیدونی چون تو به فکر خوشحالیه خودتی اونم توی هر وضعیتی الانم باید بری اگر یکی ازشون به راز من و تو پی ببرن نابود میشیم
ته: من به دستت میارم
ا.ت: تهیونگ حتی فکرشم نکن تا چند روز دیگه باید برگردی فرانسه
ته: نمیتونی مجبورم کنی
همه ی حرفام با نگرانی و بغض سنگینی بود احساس میکردم دیگه نمیتونم نفس بکشم
ا.ت: اگر میخوای هر سه تامون بمیریم ایراد نداره بمون
برگشتم سمت در و وقتی میخواستم دستگیره رو بکشم صدای تهیونگ اومد
ته: باشه میرم ولی فقط بخاطر تو ا.ت
ا.ت: برات یه بلیط رزرو میکنم واسه ی سه روز بعد
ته: اوهوم
این که راضی شد خوبه از اتاق اومدم بیرون و رفتم طبقه ی پایین یا توی سالن پذیرایی که دیدم کوک با نیلان که توی بغلشه تازه دارن میان داخل شانس آوردم زود تر از اتاق اومدم بیرون
کوک: سلام عشقم
ا.ت: سلام
کوک: این خانوم کوچولو داشت برای مامانش گل میچید(لبخند)
کوک با نیلان اومد و کنارم روی کاناپه نشست
& مامانی برات گل چیتم(همون چیدم)
ا.ت: مرسی عشق مامانی (گونه ی نیلان رو میبوسه)
ا.ت: رزا(داد)
رزا: بله خانم
ا.ت: نیلان رو ببر اتاقش
رزا: چشم
رزا نیلان رو برد اتاقش حالم خیلی گرفته بود بعد از مکالمه ای که با تهیونگ داشتم یه حسی بهم میگفت همه چیز قراره بدتر بشه و اوضاع وخیم تر
ا.ت: کوک
کوک: جانم
ا.ت: میشه برگردیم عمارت؟؟؟
کوک: نمیخوای بیشتر بمونی؟
ا.ت: نه اصلا... حالم زیاد خوب نیست
کوک: باشه برمیگردیم میرم بگم ماشین رو آماده کنن تو ام حاضر شو
ا.ت: اوکی
بلند شدم و رفتم بالا پالتوم رو با کفشم پوشیدم و کیفم رو برداشتم و رفتم توی حیاط عمارت کوم سوار ماشین بود منم سوار شدم و حرکت کردیم
...
(سه روز بعد)
دیشب تهیونگ بهم پیام داد و گفت که " بی سر و صدا کره رو ترک میکنم ولی اجازه بده برای آخرین بار توی اتاقک آخر عمارت سو آ ببینمت" بهش گفتم باشه خیلی دو دلم امروز به بهانه ی رفتن پیش سو آ از عمارت میام بیرون و میرم تا ببینمش
...
(پرش به عمارت سو آ)
وقتی رسیدم سو آ حمام بود به خدمتمار گفتم که لازم نیست بهش بگه منتظرش میمونم رفتم اتاقک آخر و دیدم ته اونجاست درسته من بهش حس دارم ولی اون چنین که عاشق و پیشه ی جئونم به ته حس ندارم
ته: ا.ت اومدی؟
ا.ت: ممنون که منتظر بودی
اومد جلو و دستش رو گذاشت روی گونم چشم تو چشم بهش نگاه میکردم اشک کوچیکی از گوشه ی چشمش پایین اومد
ته: چه حیف که دیگه برای من نیستی
با این حرفش دلم به حالش سوخت اونم میخواد زندگی کنه حق زندگی داره ولی...ببخشید ته ته قدیمی
ا.ت: تهیونگ(دست ته رو از روی صورتش برمیداره) الان نباید غم گذشته رو داشته باشی
از توی کیفم بلیطش رو بهش دادم و
ا.ت: بلیط برگشتت به فرانسست
میخواست بغلم کنه که یه قدم عقب رفتم ما باید مراعات کنیم وکرنه همه چیز از روال عادیش خارج میشه
ته: ا.ت شاد زندگی...
پایان pt 5
بنظرتون چی شد؟؟
شرط نمیزارم ولش😜
ولی حمایت بوخوره❤️
این پارت رو جا به جا گذاشته بودم 😂
۲.۰k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.