وقتی که عاشقت شد

وقتی که عاشقت شد
پارت ۱
من یعنی تارا تاحالا خودم تنهایی نرفتم سفر باخا نوادم همیشه رفتم هالا من میخوام تنهایی برم تهران فردا با قطار میرم و هیجان دارم من یه برادر بزرگتر و یه خواهر که یه سال از خودم کوچیکتره دارم ما ۳ ماه دیگه میریم مدرسه من ۳ ماه دیگه میرم کلاس ۱۱ و الان دارم وسایلم جمع میکنم ساعت ۳ شب شد و دارم اینارو براتون تعریف میکنم خب مامان تارا . تارا ساعت ۴ صبح بگیر یکم بخواب
تارا. مامان دارم وسایلم رو جمع میکنم .
از زبون تارا . من نیم ساعت دیگه باید برم که یه وقت قطار دیر نکنه رفتم تو پذیرایی با خانوادم خداحافظی کردم قرار بود یه ماه دیگه برگردم پیش خانوادم رفتم لباسام رو عوض کردم تو راه با ماشینم که بی ام اکس تیری بود رفتم وقتی رسیدم رفتم تو قطار یه نفر بهم گفت اشکال نداره شما یه هم کوپه ای داشته باشید من گفتم نه مشکلی نیست بعد رفتم داخل یهو دیدم یه پسر اومد تو و گفت من هم کوپه ایتم و گفت اسمم سوهو هستش منم هیچی نگفتم گفت اسمت گفتم تارا بعد هیچی نگفتیم یهو گوشیم زنگ خورد دوستم که اسمش هانی بود زنگ زد جواب دادم اشتباهی گوشیم رو بلند گو بود گفت سلام توله سگ یهو از رو بلندگو د اوردم و بهش گفت سلام گوز قوطی گفت کی میرسی من گفتم ۲۴ ساعت دیگ گفت باشه منم گفتم خدافظ بز غاله قط کردم .....