رمان ازدواج اجباری
#ازدواج_اجباری_پارت_۱۱
*پاشو رسیدیم
چشام رو گیج بهش دوختم و پیاده شدم
یه عمارت دیگه بود
_چندتا به غیر از این داری؟
*زیاد ولی این عمارت مال من نیست
_اها
داخل راهنماییم کرد و وارد اتاق شدیم
اتاق وحشتناکی بود
و همون اول که داخل رفتم ترسی به جونم افتاد
نگاهم سمت آدم های بدبختی که رو به رویم بود رفت.
چشمام برای لحظه ای گرد شد.
_این...
حافظم خوبه این آدما همونایی بودن که اون روز جلومون رو گرفتن.
صورتشون خـ.ونی بود انگار ساعت ها شکنجه شده بودن.
بعضی هاشون بیهوش و بعضی هاشون با ترس و بعضی با عصبانیت نگاه میکردن.
نگاهم تو کل اتاق چرخید
وسایل شکنجه زیادی بود.
این کارش بود؟ شکنجه؟
با عصبانیتی که در کنترلش بودم لب زدم:
_این کارته؟
کمی درنگ کرد و با دستپاچگی لب زد:
*من یه مأمور مخفیم
یکم تعجب کردم
زود قضاوتش کرده بودم.
#آرشام
از حالت حرف زدنش معلوم بود عصبیه
مجبور شدم بهش دروغ بگم
که من واقعا کی هستم...
خیلی سخته روزی ۶ پارت بنویسم
روزی ۲ پارت از هر کدوم طولانی میدم.
جمعه ها ۳ پارت
کپی و اصکی ممنوعه
بحی
*پاشو رسیدیم
چشام رو گیج بهش دوختم و پیاده شدم
یه عمارت دیگه بود
_چندتا به غیر از این داری؟
*زیاد ولی این عمارت مال من نیست
_اها
داخل راهنماییم کرد و وارد اتاق شدیم
اتاق وحشتناکی بود
و همون اول که داخل رفتم ترسی به جونم افتاد
نگاهم سمت آدم های بدبختی که رو به رویم بود رفت.
چشمام برای لحظه ای گرد شد.
_این...
حافظم خوبه این آدما همونایی بودن که اون روز جلومون رو گرفتن.
صورتشون خـ.ونی بود انگار ساعت ها شکنجه شده بودن.
بعضی هاشون بیهوش و بعضی هاشون با ترس و بعضی با عصبانیت نگاه میکردن.
نگاهم تو کل اتاق چرخید
وسایل شکنجه زیادی بود.
این کارش بود؟ شکنجه؟
با عصبانیتی که در کنترلش بودم لب زدم:
_این کارته؟
کمی درنگ کرد و با دستپاچگی لب زد:
*من یه مأمور مخفیم
یکم تعجب کردم
زود قضاوتش کرده بودم.
#آرشام
از حالت حرف زدنش معلوم بود عصبیه
مجبور شدم بهش دروغ بگم
که من واقعا کی هستم...
خیلی سخته روزی ۶ پارت بنویسم
روزی ۲ پارت از هر کدوم طولانی میدم.
جمعه ها ۳ پارت
کپی و اصکی ممنوعه
بحی
۵.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.