منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:93
که با کوبیده شدن در به خودم اومدم
ات سریع هولم داد و سمت در رفت
#ات
درو باز کردم که جونگ شین مثل کوئالا وارد شد و شروع کرد به شعر خوندن
خدایی کی میخاست بزرگ بشه؟
یهو مامان(همون مادر کوک)اومد و رو به جونگ شین گفت:
م.ک:وای پسرم اغاس
پوکر لب زدم
ات:ولی خیلی لشه حاج خانم بگین یکی بگیرتش حاج خانم اخه ببین قیافشو حاج خانم!
با این حرفم همه زدن زیر خنده
جونگ شین:از تو انتظار نداشتم زنداداش
ات:زن داداش نهههههه من زنداداشت نیستم زن این اقا هم نیستم منو بزور اوردین اینجا و قراره ببرین!
جونگکوک سمتم اومدو دستمو گرفت و محکم فشرد
جونگکوک:راه بیوفت
ب.ک:جونگکوک...
جونگکوک:بابا بزار خودمون مسئله مون رو حل کنیم
بعد به طرف یه اتاق کشید وارد شدیم یه اتاق با تم مشکی و توسی یه تزئین اسپرت داشت برعکس پذیرایی
درو قفل کرد و گفت
جونگکوک:ببین ات تو زن منی هم شرعا و هم قانونا جات اینجاست کاری نکن بزور نگهت دارم
ات:هع زنتم؟از رو چند تا کاغذ مگه نه؟جونگکوک منو تو از اول همو نخاستیم!منو تو هیچ وقت عاشق هم نبودیم نیستیم و نخاهیم بود!
مچ دستمو گرفت و محکم فشرد
جونگکوک:تو چه عاشقم بشی چه نشی مجبوری!مجبوری تا اخر باهام زندگی کنی!
ات:چرا مجبورم؟
پورخندی زد و گفت
جونگکوک:نکنه یادت رفته که اگه طلاق بگیریم خانوادت میمونن تو خیابونا!اواره میشن!
حرفاش خیلی دلخراش و شکننده بود.
تموم توانمو جمع کردم و سیلی تو گوشش خابوندم
ات:لعنت بهت که با این بهونه ازم سو استفاده میکنی
سمت در رفتم که دستمو گرفت و گفت
جونگکوک:تا وقتی که خودم نگم حق نداری از این اتاق بیرون بزنی
سمتش چرخیدم و گفتم
ات:داری مثل یه برده باهام رفتار میکنی جونگکوک(داد)
جونگکوک:هوففف شب نمیام خونه!
ات:هیج وقت نیا مشتاق دیدارت نیستم!
یهو سمتم چرخید و کـ..ـمـ...ـرم رو اسیر دستاش کرد
متعجب نگاش میکردم که لـ..ـبـ..ـاش رو لـ...ـبـ...ـام قرار گرفت.
و یه ب.وس.ه ی فرانسوی رو شروع کرد.
پارت:93
که با کوبیده شدن در به خودم اومدم
ات سریع هولم داد و سمت در رفت
#ات
درو باز کردم که جونگ شین مثل کوئالا وارد شد و شروع کرد به شعر خوندن
خدایی کی میخاست بزرگ بشه؟
یهو مامان(همون مادر کوک)اومد و رو به جونگ شین گفت:
م.ک:وای پسرم اغاس
پوکر لب زدم
ات:ولی خیلی لشه حاج خانم بگین یکی بگیرتش حاج خانم اخه ببین قیافشو حاج خانم!
با این حرفم همه زدن زیر خنده
جونگ شین:از تو انتظار نداشتم زنداداش
ات:زن داداش نهههههه من زنداداشت نیستم زن این اقا هم نیستم منو بزور اوردین اینجا و قراره ببرین!
جونگکوک سمتم اومدو دستمو گرفت و محکم فشرد
جونگکوک:راه بیوفت
ب.ک:جونگکوک...
جونگکوک:بابا بزار خودمون مسئله مون رو حل کنیم
بعد به طرف یه اتاق کشید وارد شدیم یه اتاق با تم مشکی و توسی یه تزئین اسپرت داشت برعکس پذیرایی
درو قفل کرد و گفت
جونگکوک:ببین ات تو زن منی هم شرعا و هم قانونا جات اینجاست کاری نکن بزور نگهت دارم
ات:هع زنتم؟از رو چند تا کاغذ مگه نه؟جونگکوک منو تو از اول همو نخاستیم!منو تو هیچ وقت عاشق هم نبودیم نیستیم و نخاهیم بود!
مچ دستمو گرفت و محکم فشرد
جونگکوک:تو چه عاشقم بشی چه نشی مجبوری!مجبوری تا اخر باهام زندگی کنی!
ات:چرا مجبورم؟
پورخندی زد و گفت
جونگکوک:نکنه یادت رفته که اگه طلاق بگیریم خانوادت میمونن تو خیابونا!اواره میشن!
حرفاش خیلی دلخراش و شکننده بود.
تموم توانمو جمع کردم و سیلی تو گوشش خابوندم
ات:لعنت بهت که با این بهونه ازم سو استفاده میکنی
سمت در رفتم که دستمو گرفت و گفت
جونگکوک:تا وقتی که خودم نگم حق نداری از این اتاق بیرون بزنی
سمتش چرخیدم و گفتم
ات:داری مثل یه برده باهام رفتار میکنی جونگکوک(داد)
جونگکوک:هوففف شب نمیام خونه!
ات:هیج وقت نیا مشتاق دیدارت نیستم!
یهو سمتم چرخید و کـ..ـمـ...ـرم رو اسیر دستاش کرد
متعجب نگاش میکردم که لـ..ـبـ..ـاش رو لـ...ـبـ...ـام قرار گرفت.
و یه ب.وس.ه ی فرانسوی رو شروع کرد.
۱۰.۳k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.