PΛЯƬ9
رفتیم با جیهوپ نشستیم
بعد من گفتم:اوپااا از مامان و بابا چه خبر؟
گفت:اونی خبری نیست عین قبله همچیز عادیه براشون اما فک کنم توی دلشون فهمیدن که بدون تو خونه چقدر سوت و کوره
یه اهی کشیدم و بعد گفتم :منم اینجا تهایی دلم گرفت (نگاهی تمسخر امیز به جیمین)
بعد با خوشحالی گفتم:اوپاااا اینجا عمو اومده یه اتاق نقاشی و یه اتاق مجسمه سازی برای من درست کرده
گفت:چه خوب حداقل مثل بابا بی توجه به هنر نیست
گفتم:اره حداقل از عمو شانس اوردیم...حالا اینو ولش دیروز حوصلم سر رفته بود رفتم اونجا و دیواراشو نقاشی کردم اینقدر خوشگل شد
گفت:واقعا بیا نشونم بده
با جیهوپ بلند شدیم و جیمین همینجور نشسته بود
داشتیم میرفتیم سمت اتاق که رو به جیمین کردم و گفتم:تو نمیای؟
یه نگاه به دور و برش کرد و گفت:من؟
گفتم:اره خب بیا توهم ببین تو بودی که دیشب هنرمو دست کم گرفتی
بلند شد و اومد سمتمون هر سه رفتم و من درو باز کردم و جیهوپ تا درو باز کرد م یه نگاه انداخت و گفت:اونی نمیدونستم اینقدر خوب بلدی توکه فقط 2 سال از درساشو خوندی چجوری تونستی اینقدر خوب عمل کنی؟
گفتم:دیگه من اینم (خنده)بعدشم تازه این نقاشیه هم امروز دو ساعت روش کار کردم این نقاشی روی دیوار هم دیروز کل روزمو گرفت
گفت:واقعا فوق العاده شده انگار دقیقا تو خونته توی خونه خودمون که نمیزاشتن نقاشی کنی خدا شکر که اینجا میتونی
لبخند زدم و یه نگاه به جیمین انداختم و گفتم:هوی...نظر تو چیه اقای مسخره کن
یه نگاه به دیوارا انداخت و گفت:خوبه
گفتم:ایششش همین؟فقط خوبه؟...البته انتظاری از تو نداشتم
رو به جیهوپ کردم و گفتم:اوپااا لطفا میشه برای ظهر برام گیمپاب درست کنی؟
خندید و گفت:من وقتی مهمونتم هم باید اشپزی کنم ها؟
رفتم بغلش و گفتم:اوپاا لطفااا هیچی دست پخت تو نمیشه
جیهوپ گفت:باشه عزیزم و دست کشید روی موهام
(از دید جیمین)
اینا چرا اینقدر باهم اوکین؟
شک دارم باهم رل نباشن
از اتاق رفتم بیرون و رفتم سمت حیاط عمارت و خودمو سرگرم گل و درختا کردم (اخی بچم)
بعد از 40 دقیقه ا/ت اومد صدام کرد و گفت:بیا نهار بخور
رفتم تو و رفت توی اشپزخونه و دیدم که میز پر از غذا های متنوس
نشستم و اوناهم نشستن پشت میز
(از دید ا/ت)
شروغ کردیم به غذا خوردن
بعد من یاد اقای شب افتادم(گربه توی حیاطشون)
رو به جیهوپ گفتم:جیهوپ اقای شب چطوره
گفت:خوبه ولی فقط با تو خوبه با من اصلا خوب نیست
خندیدم و گفتم:تروخدا باهاش خوب رفتار کن گناه داره ...بعدشم گربه ها بی چشم و رواَن وقتی باهاش خوب رفتار کنی و به خوب غذا بدی منو یادش میره و به تو لطف میکنه
گفت:اهان....باشه پس جای تورو میگیرم(خنده)
گفتم:یاااا(خنده)
بعد از خوردن غذا رفتیم با جیهوپ فیلم دیدیم و بعدش شب شد و اون رفت
بعدش رفتم لپتاپم رو برداشتم و کارامو انجام دادم بعد از چند ساعت که کارامو انجام دادم
نگاه به ساعت کردم که دیدم ساعت 10 شبه
رفتم سمت اشپزخونه و از توی یخچال یه چیزی برداشتم و به عوان شام خوردم
بعد از شام اومدم توهال دوباره نشستم و با گوشیم با دوستم یونجی چت کردم
بعد از چند دقیقه جیمین از اتاق کارش اومد بیرون و خیلی سرد رفت سمت اشپز خونه
یعنی توی اتاق کارش پکار میکنه که اینقدر اونجاست؟
اصلا به من چه
ازیونجی خدافظی کردم و دراز کشیدم روی کاناپه های سفت هال
بعد از چن دقیقه که جیمین از اشپزخونه اومد بیرون فهمید که من روی کاناپه خوابیدم
اومد سمتم و گفت:بلند شو برو بالا بخواب کمرت درد میگیره
چشامو بسته بودم و بدون توجه بهش گفتم :مگه برا اهمیتیم داره؟
اومد بلندم کرد و گفت:مگه نشنیدی جیهوپ چی گفت؟گفت وثتی پریودی اینقدر ازت خون میره که ممکنه بیمارستانی شی
زدم بهش و گفتم:یاااا کی جیهوپ همچین حرفی زد؟
همینطور که بردتم بالا گفت:جلوی تو نگفت
هیچی نگفتم و منو برد بالا و گذاشت روی تخت
دیدم که دومتر اونور تر از تخت یه مبله هست پس اون تخته کو؟
ملافه رو روم داد
گفتم:تو کجا میخوابی؟
گفت:روی مبل اونجا
گفتم:خب بزار من اونجا بخوابم
گفت:نه امشب من میخوابم فردا تو بخواب
گفتم:باشه
رفت سمت مبل و یه کنترلو زد و مبله تخت شد
پس تخت خواب شو بود
بعد از 15 دقیقه خوبیدم
(2 هفته بعد)
بعد من گفتم:اوپااا از مامان و بابا چه خبر؟
گفت:اونی خبری نیست عین قبله همچیز عادیه براشون اما فک کنم توی دلشون فهمیدن که بدون تو خونه چقدر سوت و کوره
یه اهی کشیدم و بعد گفتم :منم اینجا تهایی دلم گرفت (نگاهی تمسخر امیز به جیمین)
بعد با خوشحالی گفتم:اوپاااا اینجا عمو اومده یه اتاق نقاشی و یه اتاق مجسمه سازی برای من درست کرده
گفت:چه خوب حداقل مثل بابا بی توجه به هنر نیست
گفتم:اره حداقل از عمو شانس اوردیم...حالا اینو ولش دیروز حوصلم سر رفته بود رفتم اونجا و دیواراشو نقاشی کردم اینقدر خوشگل شد
گفت:واقعا بیا نشونم بده
با جیهوپ بلند شدیم و جیمین همینجور نشسته بود
داشتیم میرفتیم سمت اتاق که رو به جیمین کردم و گفتم:تو نمیای؟
یه نگاه به دور و برش کرد و گفت:من؟
گفتم:اره خب بیا توهم ببین تو بودی که دیشب هنرمو دست کم گرفتی
بلند شد و اومد سمتمون هر سه رفتم و من درو باز کردم و جیهوپ تا درو باز کرد م یه نگاه انداخت و گفت:اونی نمیدونستم اینقدر خوب بلدی توکه فقط 2 سال از درساشو خوندی چجوری تونستی اینقدر خوب عمل کنی؟
گفتم:دیگه من اینم (خنده)بعدشم تازه این نقاشیه هم امروز دو ساعت روش کار کردم این نقاشی روی دیوار هم دیروز کل روزمو گرفت
گفت:واقعا فوق العاده شده انگار دقیقا تو خونته توی خونه خودمون که نمیزاشتن نقاشی کنی خدا شکر که اینجا میتونی
لبخند زدم و یه نگاه به جیمین انداختم و گفتم:هوی...نظر تو چیه اقای مسخره کن
یه نگاه به دیوارا انداخت و گفت:خوبه
گفتم:ایششش همین؟فقط خوبه؟...البته انتظاری از تو نداشتم
رو به جیهوپ کردم و گفتم:اوپااا لطفا میشه برای ظهر برام گیمپاب درست کنی؟
خندید و گفت:من وقتی مهمونتم هم باید اشپزی کنم ها؟
رفتم بغلش و گفتم:اوپاا لطفااا هیچی دست پخت تو نمیشه
جیهوپ گفت:باشه عزیزم و دست کشید روی موهام
(از دید جیمین)
اینا چرا اینقدر باهم اوکین؟
شک دارم باهم رل نباشن
از اتاق رفتم بیرون و رفتم سمت حیاط عمارت و خودمو سرگرم گل و درختا کردم (اخی بچم)
بعد از 40 دقیقه ا/ت اومد صدام کرد و گفت:بیا نهار بخور
رفتم تو و رفت توی اشپزخونه و دیدم که میز پر از غذا های متنوس
نشستم و اوناهم نشستن پشت میز
(از دید ا/ت)
شروغ کردیم به غذا خوردن
بعد من یاد اقای شب افتادم(گربه توی حیاطشون)
رو به جیهوپ گفتم:جیهوپ اقای شب چطوره
گفت:خوبه ولی فقط با تو خوبه با من اصلا خوب نیست
خندیدم و گفتم:تروخدا باهاش خوب رفتار کن گناه داره ...بعدشم گربه ها بی چشم و رواَن وقتی باهاش خوب رفتار کنی و به خوب غذا بدی منو یادش میره و به تو لطف میکنه
گفت:اهان....باشه پس جای تورو میگیرم(خنده)
گفتم:یاااا(خنده)
بعد از خوردن غذا رفتیم با جیهوپ فیلم دیدیم و بعدش شب شد و اون رفت
بعدش رفتم لپتاپم رو برداشتم و کارامو انجام دادم بعد از چند ساعت که کارامو انجام دادم
نگاه به ساعت کردم که دیدم ساعت 10 شبه
رفتم سمت اشپزخونه و از توی یخچال یه چیزی برداشتم و به عوان شام خوردم
بعد از شام اومدم توهال دوباره نشستم و با گوشیم با دوستم یونجی چت کردم
بعد از چند دقیقه جیمین از اتاق کارش اومد بیرون و خیلی سرد رفت سمت اشپز خونه
یعنی توی اتاق کارش پکار میکنه که اینقدر اونجاست؟
اصلا به من چه
ازیونجی خدافظی کردم و دراز کشیدم روی کاناپه های سفت هال
بعد از چن دقیقه که جیمین از اشپزخونه اومد بیرون فهمید که من روی کاناپه خوابیدم
اومد سمتم و گفت:بلند شو برو بالا بخواب کمرت درد میگیره
چشامو بسته بودم و بدون توجه بهش گفتم :مگه برا اهمیتیم داره؟
اومد بلندم کرد و گفت:مگه نشنیدی جیهوپ چی گفت؟گفت وثتی پریودی اینقدر ازت خون میره که ممکنه بیمارستانی شی
زدم بهش و گفتم:یاااا کی جیهوپ همچین حرفی زد؟
همینطور که بردتم بالا گفت:جلوی تو نگفت
هیچی نگفتم و منو برد بالا و گذاشت روی تخت
دیدم که دومتر اونور تر از تخت یه مبله هست پس اون تخته کو؟
ملافه رو روم داد
گفتم:تو کجا میخوابی؟
گفت:روی مبل اونجا
گفتم:خب بزار من اونجا بخوابم
گفت:نه امشب من میخوابم فردا تو بخواب
گفتم:باشه
رفت سمت مبل و یه کنترلو زد و مبله تخت شد
پس تخت خواب شو بود
بعد از 15 دقیقه خوبیدم
(2 هفته بعد)
۴.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.