گرگ سفید من
پارت ۱۱
وارد غار که شدم موچی رو دیدم که سرجاش پاهاش رو روی زمین کشید و خمیازهای کشید با دیدن این حالت کیوتش طاقت نیاوردم و رفتم بغلم کردم با دستام دو طرف صورتش رو گرفتم دیدن حالم رو خیلی خوب میکنه تا خواستم حرفی بزنم صدای چند نفر رو بیرون از غار شنیدم که میگفتن : بگیریدش ..اینجاست....توی همین غار ...لونش اینجاست ...سریع تا دیدینش بکشیدش اون گرگ خطرناکه
از صدا های مختلفی میشنیدم فهمیدم که تعدادشون زیاده ، ترس کل وجودم رو گرفته بود اینجا رو چجوری پیدا کردن ؟ سریع از جام بلند شدم و به موچی گفتم : همینجا بمون هرچیم شد بیرون نیا و خودت رو نشون نده
بدون اینکه به حرفام گوش کنه به دهانه غار رفت و شروع به خر خر کردن و جلو رفتن کرد مقابلش ایستادم و با التماس گفتم : تروخدا حرفم رو گوش بده جون من اگه ببیننت همون لحظه میکشنت
سر جاش ایستاد و با نگاه مظلوم و ناراحتش بهم خیره شد
- چیزی نیست نگران نباش
و بعد به سمت دهانه غار رفتم با دیدنشون چشمام گرد و ترسم بیشتر شد ، ۱۰ نفر مرد مسلح بودن که داشتن به سمت غار میومدن ۵ تاشون چوب و چماق داشتن و ۵ تاشون اسلحه شکاری ، جیهون هم جلوتر از همه بود
جیهون با دیدن من به سمتم دوید و مقابلم خشک شده ایستاد و با لحن مرموزی گفت تو اینجا چیکار میکنی خوشگله ؟
نمیدوپستم چی بگم هیچی به ذهنم نمیریسید با تعجب جواب دادم : اینجا ..این همه مرد اینجا چیکار میکنن ؟
جیهون:*با خنده* الا میفهمی قراره گرگت رو بکشن
قلبم ریخت با بهت جواب دادم : تو...تو از کجا میدونی ؟
بدون اینکه به سوالم جواب بده دستم رو گرفت و برد پشت یه درخت و گفت : همینجا پیش من بمون اونجا خطرناکه
- *با داد* ولم کن چزطور جرعت میکنی به من دست بزنی ؟ جواب سوالم رو بده بهت گفتم تو از کجا میدونی ؟
جیهون : انقدر وول نخور. از کجا میدونستم؟
فکر کردی. من از همه ی کارهات خبر دارم. این
تویی که از هیچی خبر نداری مامانت هنوز بهت
نگفته؟ بعد مشخص شدن تکلیفمون چندبار تعقیبت کردم. من از تمام کارهایی که زن آیندم انجام میده خیلی خوب خبر دارم
تکلیف؟ چی داشت میگفت؟ من از چی خبر نداشتم؟ مامان چیکار کردی با زندگیه من؟
با عصبانیت تو صورتش داد زدم : چی میگی توی احمق؟ مثل اینکه توهم زدی زن کدومه؟ ولم کن
ببینم.
و بعد بازهم تقلا کردم که از دستش بیرون بیام ولی متاسفانه زورش خیلی بیشتر از من بود و هر
کاری میکردم نمیتونستم به هدفم برسم.
موچی همون لحظه از غار بیرون اومد و با دیدن جیهون و تقلاهای "من وحشی شده و خر خر کنان
به سمتمون دوید و به طرف جیهون حمله کرد
با دیدن مردهایی که حالا زیادی بهمون
نزدیک شده بودن داد زدم نه موچی این کارو
نکن..میکشنت.
با شنیدن صدام سرجاش ایستاد و فقط با چشمای غمگین و پوشیده شده از اشکش به صورتم خیره
شد . دیگه اون ده مرد بهمون رسیده بودن.
جیهون وحشت زده سرش رو برگردوند و رو به اون ده مرد فریاد زد: عمو بکشش وگرنه همه رو تیکه
پاره میکنه.
جیغ زدم : نه نکشیدش..آخه مگه چیکار کرده؟ به خدا گرگ بی آزاریه..ولش کنید.
قطرات اشک هام شر شر و سریع مثل بارون روی صورتم ریختن. یکی از مردا که جلوتر از بقیه ایستاده بود تفنگ رو توی دست هاش جابه جا کرد و با ابروهای گره خورده و صدای زمختی گفت : بی آزار؟ آره خیلی دوباره دیشب به پرنده ها حمله کرده ، این یه گرگه خانم کوچولو گرگ نه سگ خونگی.
قلبم برای لحظه ای ایستاد...ناباور به مرد نگاه کردم...
مطمئن بودم که موچی این کار رو نکرده.. خودش قبلا بهم گفته بود که اون دفع هم کار یه شغال بوده و مردم به اشتباه فکر کرده بودن که کار اون بوده.
داد زدم : نه اون این کارو نکرده... کار شغال بوده...اصلا وقتی خودتون با چشم های خودتون ندیدید چطور انقدر مطمئنید؟ آخه چرا بهش تهمت
میزنید؟ چطور میتونید بی دلیل یه حیوون بی آزار
رو بکشید؟..یکم انصاف داشته باشید.
با پایان حرف هام جیهون از کنارم با صدای بلند گفت من خودم دیدمش. ۲ تا از پرنده های ما رو کشت و بعدشم در رفت!
و بعد این حرف سرش رو جلوتر آورد و آروم کنار گوشم زمزمه کرد : دیگه نمیتونی پیش گرگ کوچولوت بیای
ادامه دارد
حمایت یادتون نره❤
نمیخواستم آپ کنم ولی دلم نیومد خیلی درخواست کردید و اصلا دوست ندارم فحش بارون بشم همین امشب و تا دقایقی دیگر پارت بعد رو هم میزارم
#بی_تی_اس #فیک #جیمین #رمان
#BTS #Jimin
وارد غار که شدم موچی رو دیدم که سرجاش پاهاش رو روی زمین کشید و خمیازهای کشید با دیدن این حالت کیوتش طاقت نیاوردم و رفتم بغلم کردم با دستام دو طرف صورتش رو گرفتم دیدن حالم رو خیلی خوب میکنه تا خواستم حرفی بزنم صدای چند نفر رو بیرون از غار شنیدم که میگفتن : بگیریدش ..اینجاست....توی همین غار ...لونش اینجاست ...سریع تا دیدینش بکشیدش اون گرگ خطرناکه
از صدا های مختلفی میشنیدم فهمیدم که تعدادشون زیاده ، ترس کل وجودم رو گرفته بود اینجا رو چجوری پیدا کردن ؟ سریع از جام بلند شدم و به موچی گفتم : همینجا بمون هرچیم شد بیرون نیا و خودت رو نشون نده
بدون اینکه به حرفام گوش کنه به دهانه غار رفت و شروع به خر خر کردن و جلو رفتن کرد مقابلش ایستادم و با التماس گفتم : تروخدا حرفم رو گوش بده جون من اگه ببیننت همون لحظه میکشنت
سر جاش ایستاد و با نگاه مظلوم و ناراحتش بهم خیره شد
- چیزی نیست نگران نباش
و بعد به سمت دهانه غار رفتم با دیدنشون چشمام گرد و ترسم بیشتر شد ، ۱۰ نفر مرد مسلح بودن که داشتن به سمت غار میومدن ۵ تاشون چوب و چماق داشتن و ۵ تاشون اسلحه شکاری ، جیهون هم جلوتر از همه بود
جیهون با دیدن من به سمتم دوید و مقابلم خشک شده ایستاد و با لحن مرموزی گفت تو اینجا چیکار میکنی خوشگله ؟
نمیدوپستم چی بگم هیچی به ذهنم نمیریسید با تعجب جواب دادم : اینجا ..این همه مرد اینجا چیکار میکنن ؟
جیهون:*با خنده* الا میفهمی قراره گرگت رو بکشن
قلبم ریخت با بهت جواب دادم : تو...تو از کجا میدونی ؟
بدون اینکه به سوالم جواب بده دستم رو گرفت و برد پشت یه درخت و گفت : همینجا پیش من بمون اونجا خطرناکه
- *با داد* ولم کن چزطور جرعت میکنی به من دست بزنی ؟ جواب سوالم رو بده بهت گفتم تو از کجا میدونی ؟
جیهون : انقدر وول نخور. از کجا میدونستم؟
فکر کردی. من از همه ی کارهات خبر دارم. این
تویی که از هیچی خبر نداری مامانت هنوز بهت
نگفته؟ بعد مشخص شدن تکلیفمون چندبار تعقیبت کردم. من از تمام کارهایی که زن آیندم انجام میده خیلی خوب خبر دارم
تکلیف؟ چی داشت میگفت؟ من از چی خبر نداشتم؟ مامان چیکار کردی با زندگیه من؟
با عصبانیت تو صورتش داد زدم : چی میگی توی احمق؟ مثل اینکه توهم زدی زن کدومه؟ ولم کن
ببینم.
و بعد بازهم تقلا کردم که از دستش بیرون بیام ولی متاسفانه زورش خیلی بیشتر از من بود و هر
کاری میکردم نمیتونستم به هدفم برسم.
موچی همون لحظه از غار بیرون اومد و با دیدن جیهون و تقلاهای "من وحشی شده و خر خر کنان
به سمتمون دوید و به طرف جیهون حمله کرد
با دیدن مردهایی که حالا زیادی بهمون
نزدیک شده بودن داد زدم نه موچی این کارو
نکن..میکشنت.
با شنیدن صدام سرجاش ایستاد و فقط با چشمای غمگین و پوشیده شده از اشکش به صورتم خیره
شد . دیگه اون ده مرد بهمون رسیده بودن.
جیهون وحشت زده سرش رو برگردوند و رو به اون ده مرد فریاد زد: عمو بکشش وگرنه همه رو تیکه
پاره میکنه.
جیغ زدم : نه نکشیدش..آخه مگه چیکار کرده؟ به خدا گرگ بی آزاریه..ولش کنید.
قطرات اشک هام شر شر و سریع مثل بارون روی صورتم ریختن. یکی از مردا که جلوتر از بقیه ایستاده بود تفنگ رو توی دست هاش جابه جا کرد و با ابروهای گره خورده و صدای زمختی گفت : بی آزار؟ آره خیلی دوباره دیشب به پرنده ها حمله کرده ، این یه گرگه خانم کوچولو گرگ نه سگ خونگی.
قلبم برای لحظه ای ایستاد...ناباور به مرد نگاه کردم...
مطمئن بودم که موچی این کار رو نکرده.. خودش قبلا بهم گفته بود که اون دفع هم کار یه شغال بوده و مردم به اشتباه فکر کرده بودن که کار اون بوده.
داد زدم : نه اون این کارو نکرده... کار شغال بوده...اصلا وقتی خودتون با چشم های خودتون ندیدید چطور انقدر مطمئنید؟ آخه چرا بهش تهمت
میزنید؟ چطور میتونید بی دلیل یه حیوون بی آزار
رو بکشید؟..یکم انصاف داشته باشید.
با پایان حرف هام جیهون از کنارم با صدای بلند گفت من خودم دیدمش. ۲ تا از پرنده های ما رو کشت و بعدشم در رفت!
و بعد این حرف سرش رو جلوتر آورد و آروم کنار گوشم زمزمه کرد : دیگه نمیتونی پیش گرگ کوچولوت بیای
ادامه دارد
حمایت یادتون نره❤
نمیخواستم آپ کنم ولی دلم نیومد خیلی درخواست کردید و اصلا دوست ندارم فحش بارون بشم همین امشب و تا دقایقی دیگر پارت بعد رو هم میزارم
#بی_تی_اس #فیک #جیمین #رمان
#BTS #Jimin
۶.۶k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.