تک پارتی(درخواستی)
تک پارتی(درخواستی)
(وقتی همش کمپانیه و محل بهت نمیده و دیر میاد خونه و اصلا محل بهت نامیده ولی .....)
بعد از یک خواب خوب از تخت دل کندی و با ندیدن هیونجین اخم غلیظی کردی البته توی این چند ماه برات عادی شده بود بعد از مرتب کردن تخت به سمت کمدت رفتی لباس مناسب خونه رو روی تخت گذاشتی و به سمت حموم رفتی بعد از یک حموم آرامش بخش روتین روزانت رو انجام دادی و بعد به سمت لباست رفتی پوشیدی و عطر همیشگیت رو زدی و به بیرون رفتی در کمال تعجب و ناباوری هیونجین که درحال درست کردن غذا بود رو دیدی مالشی به چشمات دادی با خودت گفتی
آت :دارم خواب میبینم
دوباره مالشی به چشمات دادی
آت :نه مثل اینکه بیدارم
به سمتش رفتی و گفتی
آت :اینجا چیکار میکنی مگه کمپانی کار نداری ؟!
هیون بی توجه بهت گفت
هیونجین :امروز تعطیله
آت :پس بگو چرا آقا امروز مونده
(زیر لب )
آت :باشه من امروز با دوستام قرار دارم تو هم با اعضا برو
هیونجین :چرا فکر میکنی خیلی باهوشی بهشون گفتم ولی گفتن سرشون شلوغه
آت :معلومه همه که مثل تو متاهل نیستن
هیون :آت دوباره شروع نکن امروز اصلا حوصله ندارم
آت :معلومه آقا کی حوصله داشتن که امروز داشته باشن
هیون:آت تمومش کن
آت :من رفتم
هیون بی توجه به آشپزی کردنش ادامه داد آت برای انتقام باز ترین لباسش رو برداشت و پوشید بعد از میکاپ غلیظی که کرد به سمت در رفت اونو باز کرد هیون سرش رو بالا آوزد و با تو آشنا شد با لبخند بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت کیک تولدت رو درآورد و بعد از روشن کردنشون به سمتت اومد تو به شدت تعجب کردی پس دلیل رفتار شوهرت این بودی لبخندی روی لبت. نشست
آت:دوست دارم آقای هوانگ
هیونجین :منم خانوم هوانگ و من هم دوست دارم و هم عاشقتم
بوستون تون رو بدون در نظر گرفتن اینده شروع کردی کی میدونه شاید شما خوشبخت ترین آدمای دنیا شدین کسی نمیدونه:)
مین سو
ممنون از همراهیتون
(وقتی همش کمپانیه و محل بهت نمیده و دیر میاد خونه و اصلا محل بهت نامیده ولی .....)
بعد از یک خواب خوب از تخت دل کندی و با ندیدن هیونجین اخم غلیظی کردی البته توی این چند ماه برات عادی شده بود بعد از مرتب کردن تخت به سمت کمدت رفتی لباس مناسب خونه رو روی تخت گذاشتی و به سمت حموم رفتی بعد از یک حموم آرامش بخش روتین روزانت رو انجام دادی و بعد به سمت لباست رفتی پوشیدی و عطر همیشگیت رو زدی و به بیرون رفتی در کمال تعجب و ناباوری هیونجین که درحال درست کردن غذا بود رو دیدی مالشی به چشمات دادی با خودت گفتی
آت :دارم خواب میبینم
دوباره مالشی به چشمات دادی
آت :نه مثل اینکه بیدارم
به سمتش رفتی و گفتی
آت :اینجا چیکار میکنی مگه کمپانی کار نداری ؟!
هیون بی توجه بهت گفت
هیونجین :امروز تعطیله
آت :پس بگو چرا آقا امروز مونده
(زیر لب )
آت :باشه من امروز با دوستام قرار دارم تو هم با اعضا برو
هیونجین :چرا فکر میکنی خیلی باهوشی بهشون گفتم ولی گفتن سرشون شلوغه
آت :معلومه همه که مثل تو متاهل نیستن
هیون :آت دوباره شروع نکن امروز اصلا حوصله ندارم
آت :معلومه آقا کی حوصله داشتن که امروز داشته باشن
هیون:آت تمومش کن
آت :من رفتم
هیون بی توجه به آشپزی کردنش ادامه داد آت برای انتقام باز ترین لباسش رو برداشت و پوشید بعد از میکاپ غلیظی که کرد به سمت در رفت اونو باز کرد هیون سرش رو بالا آوزد و با تو آشنا شد با لبخند بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت کیک تولدت رو درآورد و بعد از روشن کردنشون به سمتت اومد تو به شدت تعجب کردی پس دلیل رفتار شوهرت این بودی لبخندی روی لبت. نشست
آت:دوست دارم آقای هوانگ
هیونجین :منم خانوم هوانگ و من هم دوست دارم و هم عاشقتم
بوستون تون رو بدون در نظر گرفتن اینده شروع کردی کی میدونه شاید شما خوشبخت ترین آدمای دنیا شدین کسی نمیدونه:)
مین سو
ممنون از همراهیتون
۹.۰k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.