یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت هشتادو سه
ملکا:عشقم میخوای تنهام بزاری
هاکان:ببخشید باید برم پادگان عشقم به مامانم زنگ زدم گفتم بیاد خونه کمکت
ملکا:مامانت نه نمیخواست رنگ بزنی من چجوری با این حالم پیش مامانت باشم
زشته
هاکان:عشقم نیازی نیست نگران باشی من از قبل بهش گفتم حالت چجوریه
هاکان رفت چند دقیقه بعد مامان اومد
مامان:خوبی دخترم
ّبغلم کرد
ملکا:مرسی مامان
مامان:تو استراحت کن من میرم کارای خونه رو انجام میدم
حوصلم سر رفته بود گوشیمو برداشتم
داشتم فیلم میدیدم
ساعت ۷ بود بلند شدم رفتم حموم دوش گرفتم
رفتم پایین مامان نشسته بود داشت تلویزیون میدید
مامان:دخترم چرا بلند شدی چیزی میخوای عزیزم
ملکا:نه مامان حوصلم سر رفته بود هاکان کی برمیگرده
مامان:هاکان بهت نگفت
ملکا:چیو
مامان:اینکه تا ۲ روز دیکه برنمیگرده
رمان ارتش
پارت هشتادو سه
ملکا:عشقم میخوای تنهام بزاری
هاکان:ببخشید باید برم پادگان عشقم به مامانم زنگ زدم گفتم بیاد خونه کمکت
ملکا:مامانت نه نمیخواست رنگ بزنی من چجوری با این حالم پیش مامانت باشم
زشته
هاکان:عشقم نیازی نیست نگران باشی من از قبل بهش گفتم حالت چجوریه
هاکان رفت چند دقیقه بعد مامان اومد
مامان:خوبی دخترم
ّبغلم کرد
ملکا:مرسی مامان
مامان:تو استراحت کن من میرم کارای خونه رو انجام میدم
حوصلم سر رفته بود گوشیمو برداشتم
داشتم فیلم میدیدم
ساعت ۷ بود بلند شدم رفتم حموم دوش گرفتم
رفتم پایین مامان نشسته بود داشت تلویزیون میدید
مامان:دخترم چرا بلند شدی چیزی میخوای عزیزم
ملکا:نه مامان حوصلم سر رفته بود هاکان کی برمیگرده
مامان:هاکان بهت نگفت
ملکا:چیو
مامان:اینکه تا ۲ روز دیکه برنمیگرده
۱۴.۳k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.