وقتی براش کیک میپزی ... ( موضوع نداشت ، ایده خودمه ) p1
وقتی براش کیک میپزی ... ( موضوع نداشت ، ایده خودمه ) p1
#جونگین #استری_کیدز #درخواستی
با صدای " دینگ " سرت رو بالا گرفته و به ساعت روی دیوار نگاهی انداختی ، با دیدن زمان زود از سرجات بلند شدی و به سمت فر رفتی ، کیکی که یک ساعت پیش گذاشته بودی کاملا مشخص بود که پخته
قر رو خاموش کردی و دست کش های آشپزیت رو پوشیدی تا نسوزی .
درِ فر رو باز کرده و با لبخند گنده ای کیک رو از توش در آوردی روی اپن گذاشتی و بعد برگشتیُ در فر رو بستی
کمی با کیک مشغول شدی تا از قالبش در بیاری
روی بشقاب مد نظرت گذاشته و به ظاهرش نگاه کردی با خودت داشتی فکر میکردی که با صدای بلندی جواب دادی ..
= یعنی خوشش میاد ؟ ... معلومه که میاد ..
به سمت یخچال رفتی و درش رو باز کردی
خامه و کاکائو رو برداشتی
برای زیباییش چند تا چیز دیگه ای که باعث زیبایی ظاهرش میشد ، برداشت و با کمک پای برهنه اش درش رو بست .
با آهنگ مورد علاقه اش روی تزئینش تمرکز کرده بود بعد از تموم شدنش دوباره نیم نگاهی به ساعت کرد
= وایی..دیرم شد .. !
با عجله از آشپز خونه بیرون اومد و به اتاق خودش قدم برداشت
لباس هایی که از قبل روی تخت به صورت پهن شده گذاشته بود ، رو با خوشحالی پوشید و موهای بلندشو که باعث چند برابر شدن زیباییش میشد رو باز در گردنش ریخت .
کفش هایی که براش از طرف دوست پسرش هدیه داده شده بود رو پوشید و کیف کوچیکش رو برداشت
به سمت در رفت و وقتی دستگیره رو گرفت تازه یادش افتاد که کیک همراهش نیست !
=چرا امروز خنگ میزنم؟؟
برگشتی و دوباره کیک رو برداشتی
با شنیدن صدای در زود تر رفتی میدونستی کی پشت اون دره و بی صبرانه میخواستی ببینیش با لبخند روی لب در رو باز کردی با دیدن چهره خندونش باعث شد لبخندت کشیده تر بشه
_ پرنسسم چطوره؟
= با دیدنت هزار برابر بهتر شده !
دوتاتوتم خندید که کامل از خونه بیرون اومدی و اون در خونه رو بست
به سمت ماشین رفتی و در ماشین رو برات باز کرد بعد از نشستنت ، بست و خودش هم نشست..
.
دوتایی داشتید به زیبایی و سرسبزی مکانی که بودید با لذت و شادی نگاه میکردید..
نگاهی بهش کردی که به آسمان نگاه میکرد و بعد به کیک نگاه کردی
= خب..حالا وقتشه دست پختم رو امتحان کنی آقای یانگ
نگاهش رو داد بهت و با لبخند زیباش جواب داد :
_ خیلی دلم میخواد بخورمش خانم یانگ
لبخندت گنده تر شد و کیک رو گذاشتی وسط نگاهی به اطراف کردی و با افتادن یاد یچیزی ناراضی و با صدای نازک گفتی ؛
= آه..بشقابا...همشون یادم رفت بردارم
قهقه ای سر داد و دستی به موهات زد
_ روباه کوچولوی فراموش کار..اشکال نداره با دست میخوریم..* نگاهی به کیک کرد و بعد به اطرافش * ولی.. با چی ببریمش ؟
#جونگین #استری_کیدز #درخواستی
با صدای " دینگ " سرت رو بالا گرفته و به ساعت روی دیوار نگاهی انداختی ، با دیدن زمان زود از سرجات بلند شدی و به سمت فر رفتی ، کیکی که یک ساعت پیش گذاشته بودی کاملا مشخص بود که پخته
قر رو خاموش کردی و دست کش های آشپزیت رو پوشیدی تا نسوزی .
درِ فر رو باز کرده و با لبخند گنده ای کیک رو از توش در آوردی روی اپن گذاشتی و بعد برگشتیُ در فر رو بستی
کمی با کیک مشغول شدی تا از قالبش در بیاری
روی بشقاب مد نظرت گذاشته و به ظاهرش نگاه کردی با خودت داشتی فکر میکردی که با صدای بلندی جواب دادی ..
= یعنی خوشش میاد ؟ ... معلومه که میاد ..
به سمت یخچال رفتی و درش رو باز کردی
خامه و کاکائو رو برداشتی
برای زیباییش چند تا چیز دیگه ای که باعث زیبایی ظاهرش میشد ، برداشت و با کمک پای برهنه اش درش رو بست .
با آهنگ مورد علاقه اش روی تزئینش تمرکز کرده بود بعد از تموم شدنش دوباره نیم نگاهی به ساعت کرد
= وایی..دیرم شد .. !
با عجله از آشپز خونه بیرون اومد و به اتاق خودش قدم برداشت
لباس هایی که از قبل روی تخت به صورت پهن شده گذاشته بود ، رو با خوشحالی پوشید و موهای بلندشو که باعث چند برابر شدن زیباییش میشد رو باز در گردنش ریخت .
کفش هایی که براش از طرف دوست پسرش هدیه داده شده بود رو پوشید و کیف کوچیکش رو برداشت
به سمت در رفت و وقتی دستگیره رو گرفت تازه یادش افتاد که کیک همراهش نیست !
=چرا امروز خنگ میزنم؟؟
برگشتی و دوباره کیک رو برداشتی
با شنیدن صدای در زود تر رفتی میدونستی کی پشت اون دره و بی صبرانه میخواستی ببینیش با لبخند روی لب در رو باز کردی با دیدن چهره خندونش باعث شد لبخندت کشیده تر بشه
_ پرنسسم چطوره؟
= با دیدنت هزار برابر بهتر شده !
دوتاتوتم خندید که کامل از خونه بیرون اومدی و اون در خونه رو بست
به سمت ماشین رفتی و در ماشین رو برات باز کرد بعد از نشستنت ، بست و خودش هم نشست..
.
دوتایی داشتید به زیبایی و سرسبزی مکانی که بودید با لذت و شادی نگاه میکردید..
نگاهی بهش کردی که به آسمان نگاه میکرد و بعد به کیک نگاه کردی
= خب..حالا وقتشه دست پختم رو امتحان کنی آقای یانگ
نگاهش رو داد بهت و با لبخند زیباش جواب داد :
_ خیلی دلم میخواد بخورمش خانم یانگ
لبخندت گنده تر شد و کیک رو گذاشتی وسط نگاهی به اطراف کردی و با افتادن یاد یچیزی ناراضی و با صدای نازک گفتی ؛
= آه..بشقابا...همشون یادم رفت بردارم
قهقه ای سر داد و دستی به موهات زد
_ روباه کوچولوی فراموش کار..اشکال نداره با دست میخوریم..* نگاهی به کیک کرد و بعد به اطرافش * ولی.. با چی ببریمش ؟
۱۴.۳k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.