خواهر گمشده*
خواهر گمشده*
پارت ۲*
ویو باجی پیش گنگ *
کازوتورا:هوی باجی.. مثل همیشه دیر کردی
دراکن : غر غرو اومد
مایکی :هوی باجی.....
باجی :خفه خون بشید خو اومدم که اع چمرگتونه
میتسویا :مثل همیشه بد اخلاق
باجی :تنت میخاره ها میتسوریا-_-
کازوتورا: باجی ول کن خدایی مادرت یه ماهه که مروه تا کی میخوای تو خودت باشی؟
باجی :بخاطر مادرم نیس ...
مایکی : ها؟ پس بخاطر چیه
باجی :آه ول کنید حال ندارم خبری بود گفتید بیام اینجا
پاچین : قراره با لباس های جدیدمون عکس بندازیم
دراکن :اه اره یادمون رف بیای بچه ها
کازوتورا دم گوش باجی : باید بعد حرف بزنیم
باجی :ها ؟
مایکی : تومان از امروز افتاد میشه وما با گنگ های دیگه مبارزه میکنیم با داد*
برای همین ..... امروز مهمونی پای حساب دراکن *.゚+ヽ(○・▽・○)ノ゙ +.゚*
دراکن :هااا؟
بقیه : قبولههه
دز زبان نویسنده *
اون روز گنگ تومان افتتاح شد با فرمانده ای مایکی و کسی که اون روز بدبخ شد دراکن بود چون بقیه بچه ها تا قرون آخر پولش رو بالا کشیدن
و لحظه ای که باجی و بقیه پیش هم نشسته بودن
کازوتورا :باجی... نمیخوای حرف بزنی
باجی" چی بگم؟
دراکن :خو ما فکر میکردیم که مرگ مادرت باعث شده این تور اش لاش شی ولی خودت میگی که به این مربوط نیس پس به چی مربوطه
باجی:-_-...
مایکی :هااا... این قیافه یه چی نشون میده
اومم.... باجی یه سوال ؟
باجی :بنال-_-
مایکی: دوس دختر داشتی ولت کرده "-"
باجی :هااااا ؟
بقیه که دارن جر میخورن
باجی چطور به این نتیجه رسیدی؟
مایکی :آخه یه بار اما با دراکن قهر کرده بود تا سه روز مثل جنازه شده بود"-"
دراکن :مایکی خفه بگیر
باجی:نه اینطور نیس -_-
کازوتورا : خو پس چیا مثل آدم بگو چه مرگته
باجی :اوف ... چه گیری دادید به حرفی که مامانم قبل مرگش زده بود فکر میکنم
میتوسا :عا... ننه شما چی گفته بود ؟
باجی پیداش کن و ازش مراقبت کن ..
بقیه:هاااا؟
کازوتورا ؛ کی رو پیدا کن؟
باجی اگه میدونستم که اینجا نبودم برا خودمم سواله کی رو پیدا کنم که ازش مراقبت کنم ؟
میتسویا.: قبل مرگش چیزی بهت نگفته ؟
باجی: نوچ فقط گفت که اگه یه خواهر داشتی چیکار میکردی واینا ظاهرا اوت شب خوب نبوده .. آه خدا
کازوتورا : عجب خنگی هستی باجی-_-
باجی :ها ؟ خنگ عمته منظورت چیه
مایکی : راستش منم یه حدس هایی میزنم ..
کازوتورا :بیا وقتی میگم خنگی نگو چرا مایکی هم که مغزش نخود بود فهمید
مایکی : کازوتورا انگار میخواریا...
باجی :آخه چیه که شما فهمیدید من نفهمیدم
بقیه : چون نفهمی-_-
باجی : مرسی از نظرتون منو باش که با کیا دردل میکنم
من میرم خونه
کازوتورا: من دنبالش میرم
از زبان نویسنده * کازوتورا که سریع میره پیش باجی میبینه که یه مرد قد بلند جلوی باجی وایساده و مانع راهش شده ..
پارت ۲*
ویو باجی پیش گنگ *
کازوتورا:هوی باجی.. مثل همیشه دیر کردی
دراکن : غر غرو اومد
مایکی :هوی باجی.....
باجی :خفه خون بشید خو اومدم که اع چمرگتونه
میتسویا :مثل همیشه بد اخلاق
باجی :تنت میخاره ها میتسوریا-_-
کازوتورا: باجی ول کن خدایی مادرت یه ماهه که مروه تا کی میخوای تو خودت باشی؟
باجی :بخاطر مادرم نیس ...
مایکی : ها؟ پس بخاطر چیه
باجی :آه ول کنید حال ندارم خبری بود گفتید بیام اینجا
پاچین : قراره با لباس های جدیدمون عکس بندازیم
دراکن :اه اره یادمون رف بیای بچه ها
کازوتورا دم گوش باجی : باید بعد حرف بزنیم
باجی :ها ؟
مایکی : تومان از امروز افتاد میشه وما با گنگ های دیگه مبارزه میکنیم با داد*
برای همین ..... امروز مهمونی پای حساب دراکن *.゚+ヽ(○・▽・○)ノ゙ +.゚*
دراکن :هااا؟
بقیه : قبولههه
دز زبان نویسنده *
اون روز گنگ تومان افتتاح شد با فرمانده ای مایکی و کسی که اون روز بدبخ شد دراکن بود چون بقیه بچه ها تا قرون آخر پولش رو بالا کشیدن
و لحظه ای که باجی و بقیه پیش هم نشسته بودن
کازوتورا :باجی... نمیخوای حرف بزنی
باجی" چی بگم؟
دراکن :خو ما فکر میکردیم که مرگ مادرت باعث شده این تور اش لاش شی ولی خودت میگی که به این مربوط نیس پس به چی مربوطه
باجی:-_-...
مایکی :هااا... این قیافه یه چی نشون میده
اومم.... باجی یه سوال ؟
باجی :بنال-_-
مایکی: دوس دختر داشتی ولت کرده "-"
باجی :هااااا ؟
بقیه که دارن جر میخورن
باجی چطور به این نتیجه رسیدی؟
مایکی :آخه یه بار اما با دراکن قهر کرده بود تا سه روز مثل جنازه شده بود"-"
دراکن :مایکی خفه بگیر
باجی:نه اینطور نیس -_-
کازوتورا : خو پس چیا مثل آدم بگو چه مرگته
باجی :اوف ... چه گیری دادید به حرفی که مامانم قبل مرگش زده بود فکر میکنم
میتوسا :عا... ننه شما چی گفته بود ؟
باجی پیداش کن و ازش مراقبت کن ..
بقیه:هاااا؟
کازوتورا ؛ کی رو پیدا کن؟
باجی اگه میدونستم که اینجا نبودم برا خودمم سواله کی رو پیدا کنم که ازش مراقبت کنم ؟
میتسویا.: قبل مرگش چیزی بهت نگفته ؟
باجی: نوچ فقط گفت که اگه یه خواهر داشتی چیکار میکردی واینا ظاهرا اوت شب خوب نبوده .. آه خدا
کازوتورا : عجب خنگی هستی باجی-_-
باجی :ها ؟ خنگ عمته منظورت چیه
مایکی : راستش منم یه حدس هایی میزنم ..
کازوتورا :بیا وقتی میگم خنگی نگو چرا مایکی هم که مغزش نخود بود فهمید
مایکی : کازوتورا انگار میخواریا...
باجی :آخه چیه که شما فهمیدید من نفهمیدم
بقیه : چون نفهمی-_-
باجی : مرسی از نظرتون منو باش که با کیا دردل میکنم
من میرم خونه
کازوتورا: من دنبالش میرم
از زبان نویسنده * کازوتورا که سریع میره پیش باجی میبینه که یه مرد قد بلند جلوی باجی وایساده و مانع راهش شده ..
۵.۴k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.