𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟖
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟖
فردا صبح :
از خواب بیدار شد و چشماشو مالید. نشست و دستاشو روی سرش گذاشت و نالید : اوه چقدر سرم درد میکنه.
نگاهش رو دور اتاق چرخوند. اشتباه نمیکرد. تو اتاق خودش نبود. لباساش همون لباسای دیشبش بود. به بیرون نگاه کرد هوا ابری بود. حدس میزد خونه ی چه کسی باشه. در اتاق رو باز کرد و با تهیونگ مواجه شد. پشتش بهش بود. داشت میز صبحونه رو آماده میکرد. در حالی که زیر لب آواز میخوند و آروم میرقصید. ناگهان لبخندی زد. این مرد خیلی جذاب بود. ولی در کسری از ثانیه خشم جای لبخند رو گرفت : کیم تهیونگ .
+ اوه عزیزم بیدار شدی؟ بیا باهم...
_ خفه شو عوضی. تو دیشب منو آوردی اینجا و ازم سو استفاده کردی. تو چقدر...
+ بدنتو لمس کن.
ا/ت سکوت کرد. آروم دستاشو روی بدنش کشید. باور نمیشد. روی بدنش جایی که لمس شده باشه نبود. تهیونگ به سمتش گام برداشت و با صدای بم و جذابش گفت : دیدی ؟ من زنی که دوسش دارم رو اذیت نمیکنم.
فلش بک به دیشب :
میخواست لب هاشو روی لب های دختر بزاره. ولی جلوی خودشو گرفت. دختر رو بغل کرد و به خونه برد.
پایان فلش بک
دختر که شوکه شده بود آروم تهیونگ رو کنار زد و از خونه فرار کرد. از اونجا تا خونه ی خودش راه زیادی نبود. نفس عمیقی کشید و به راهش ادامه داد.
𝟓 دقیقه بعد :
بارون شدیدی شروع به باریدن کرد و مجبورش کرد تا زیر یکی از سایبون های مغازهها بایسته: باید صبر کنم تا بارون تموم شه؟ گندش بزنن.
در همون حال دختر فردی رو دید که به سمت اون قدم برمیداشت. با دیدن فرد شوکه شد. اون تهیونگ بود. با چتر به سمتش میومد: میخواستم بهت بگم که داره بارون میاد ولی گوش ندادی. ضمنا کیفتم جا گذاشتی.
تهیونگ به چشمای ا/ت نگاهی انداخت. تاحالا اون نگاهشو ندیده بود. یا بهتره بگم هیشکی ندیده بود. چشماش می درخشید.
لایک یادتون نره 💖
پارت بعدی......
پارت آخره 😚
فردا صبح :
از خواب بیدار شد و چشماشو مالید. نشست و دستاشو روی سرش گذاشت و نالید : اوه چقدر سرم درد میکنه.
نگاهش رو دور اتاق چرخوند. اشتباه نمیکرد. تو اتاق خودش نبود. لباساش همون لباسای دیشبش بود. به بیرون نگاه کرد هوا ابری بود. حدس میزد خونه ی چه کسی باشه. در اتاق رو باز کرد و با تهیونگ مواجه شد. پشتش بهش بود. داشت میز صبحونه رو آماده میکرد. در حالی که زیر لب آواز میخوند و آروم میرقصید. ناگهان لبخندی زد. این مرد خیلی جذاب بود. ولی در کسری از ثانیه خشم جای لبخند رو گرفت : کیم تهیونگ .
+ اوه عزیزم بیدار شدی؟ بیا باهم...
_ خفه شو عوضی. تو دیشب منو آوردی اینجا و ازم سو استفاده کردی. تو چقدر...
+ بدنتو لمس کن.
ا/ت سکوت کرد. آروم دستاشو روی بدنش کشید. باور نمیشد. روی بدنش جایی که لمس شده باشه نبود. تهیونگ به سمتش گام برداشت و با صدای بم و جذابش گفت : دیدی ؟ من زنی که دوسش دارم رو اذیت نمیکنم.
فلش بک به دیشب :
میخواست لب هاشو روی لب های دختر بزاره. ولی جلوی خودشو گرفت. دختر رو بغل کرد و به خونه برد.
پایان فلش بک
دختر که شوکه شده بود آروم تهیونگ رو کنار زد و از خونه فرار کرد. از اونجا تا خونه ی خودش راه زیادی نبود. نفس عمیقی کشید و به راهش ادامه داد.
𝟓 دقیقه بعد :
بارون شدیدی شروع به باریدن کرد و مجبورش کرد تا زیر یکی از سایبون های مغازهها بایسته: باید صبر کنم تا بارون تموم شه؟ گندش بزنن.
در همون حال دختر فردی رو دید که به سمت اون قدم برمیداشت. با دیدن فرد شوکه شد. اون تهیونگ بود. با چتر به سمتش میومد: میخواستم بهت بگم که داره بارون میاد ولی گوش ندادی. ضمنا کیفتم جا گذاشتی.
تهیونگ به چشمای ا/ت نگاهی انداخت. تاحالا اون نگاهشو ندیده بود. یا بهتره بگم هیشکی ندیده بود. چشماش می درخشید.
لایک یادتون نره 💖
پارت بعدی......
پارت آخره 😚
۲۲.۲k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.