part 2

part 2
-------------------------------
سارو:خب خب بفرما شام ببنید چی بختم

همه بچه ها: ایول دستت طلا خواهر جون

سومیکو:قراره مثل دفعه قبل مسموم بشیم!

سارو:در اون دهنتو گل بگیر

هیناتا:بچه ها آروم باشین ههههه

کائوتو(پدر سومیکو) در خونه رو باز میکنه و میره داخل

کائوتو:سلام......ببینم دیر که نکردم

سومیکو:سلام پدر جون

سارو:سلام پدر جون بفرمایید شام

کائوتو:او ممنونم سارو

هیناتا:خوش امدی

*همه غذاشونو میخورن

کائوتو:هومممم خیلی خوشمزه بود
ببینم سومیکو تو پخته بودی

سارو:هااااااااااا؟چراااا خواهر؟ مگه من دسته بیلم؟

کائوتو:ببخشید سارو آخه معمولا سومیکو آشپزی میکنه

کانامی:ولی بازم این دفعه خوب بود دفعه قبل رو یادتونه

سارو:اگه من نمی پختم همینم نبود

همه خانواده:هههههههههههه

سومیکو:با اجازه من باید برم

هیناتا: سومیکو این وقت شب نباید بری بیرون

سومیکو:نگران نباشین مادر جون زود برمیگردن

کائوتو:سومیکو شیاطین وجود ندارن لازم نیست الکی خودت رو اذیت کنی پدربزرگت ی دیوونه بوده که این داستان هارو برات تعریف می‌کرد

سومیکو:شاید ولی میخوام اگه واقعی بودن بتونم ازتون مراقبت کنم

*سومیکو از خونه میره بیرون و شروع میکنه تمرین کردن

سومیکو:چقدر دیر شود قول داده بودم زود برگردم

*سومیکو حس میکنه یکی بهش زل زده

سومیکو:اونی که اونجایی دست از زل زدن به من بردار تمرکز ندارم .........عادت داری به مردم زل بزنی

هامونو:*اون چطور فهمید من اینجام

*هامونو از روی درخت میاد پایین و سومیکو می‌چرخه

هامونو:سلام ببخشید نمیخواستم مزاحمت بشم
ولی ببینم تو شمشیر زنی؟

سومیکو:نه نیستم

هامونو:ولی خیلی با ظرافت کاتانا رو تاب میدی

سومیکو:تو چی تو ی نینجایی؟

هامونو:او از کجا فهمیدی

سومیکو:زهر هایی که توی کمربندت قایم کردی .
ببینم زهر مار مگه؟

هامونو پراش میریزه

هامونو:*این.....این دختر......ترسناکه