تابع قوانین جمهوری اسلامی
تابع قوانین جمهوری اسلامی
پارت دهم
اینجا دوربینم داره ؟
ناری :بله اینجا توی هر قسمت بیشتر از ۳۰ تا دوربین داره و بیرون خونه هم دزدگیر خطی داره امینت اینجا عالیه
اوهوم...میگم یه خواهشی ازت دارم
ناری: بله
میتونم از گوشیت استفاده کنم باید از اینجا فرار کنم
ناری: معذرت میخوام خانوم اما آقا گفتن به هیچ وجه نزاریم از تلفن استفاده کنید اگه بزاریم جون خانواده هامون به خطر میوفته
باشه خیلی خوب من میرم داخل اتاق
الان باید چطوری به یجی زنگ بزنم تا باند رو جمع کنه و به عمارت حمله کنن لعنتی ، باید صبر کنم تا امشب که شیفت بادیگاردا عوض میشد و خدمتکارا میرفتن خونه اونموقع باید فرار کنم تا اونموقع باید نقشه بریزم
پرش زمانی به ۹ شب
اجوما: خانم آقا گفتن بیاین شام
بهش بگو نمیخورم
رفت و چند دقیقه دیگه اومد بالا
اجوما: خانم خواهش میکنم بیاین پایین و اقارو عصبی نکنین
مگه کره گفتم نمیخورم ( با داد)
صدای اجوما قطع شد فکر کنم رفته بود پایین همونطور که داشتم به حیاط عمارت نگاه میکردم و موقعیتمو میسنجیدم در باز شد به پشت سرم نگاه نکردم چون فکر کردم اجوما باشه
به اون عوضی بگو دست از سرم برداره دیگع بهش بگو نمیخو....
ناگهان دستی دورم حلقه شد سرمو برگردونم هیون بود اونقدری محکم بهم چسبیده بود که میتونستم عضوش که حالا شق شده بود رو حس کنم
ولم کن عوضی
محکم تر به خودش چسبوندت
_ بیب اینقدر با شوهرت وحشی نباش
گمشو از اتاقم بیرون البته بهتره بگم از زندانی که برام ساختی
_ کجا زندانیت کردم عزیزم ؟ ها تو آزادی خانم هوانگ
آزادی ؟ خنده داره تو منو توی این عمارت زندانی کردی و گوشیمو ازم گرفتی به این میگی آزادی عوضی ها؟ مطمئن باش وقتی اعضای باندم بفهمن زندانیم کردی زندگی برات نمیزارن هوانگ هیونجین فهمیدی
_چرا اینقدر لجبازی میکنی من کجا زندانیت کردم اگه میخواستم زندانیم باشی الان توی یه زیر زمین سرد از شدت کتک هایی که بهت میزدم جون میدادی اما حالا بانوی خونمم هستی الان هوانگ اتی همه بهت احترام میزارن به نظرت این زندانه؟....
پارت دهم
اینجا دوربینم داره ؟
ناری :بله اینجا توی هر قسمت بیشتر از ۳۰ تا دوربین داره و بیرون خونه هم دزدگیر خطی داره امینت اینجا عالیه
اوهوم...میگم یه خواهشی ازت دارم
ناری: بله
میتونم از گوشیت استفاده کنم باید از اینجا فرار کنم
ناری: معذرت میخوام خانوم اما آقا گفتن به هیچ وجه نزاریم از تلفن استفاده کنید اگه بزاریم جون خانواده هامون به خطر میوفته
باشه خیلی خوب من میرم داخل اتاق
الان باید چطوری به یجی زنگ بزنم تا باند رو جمع کنه و به عمارت حمله کنن لعنتی ، باید صبر کنم تا امشب که شیفت بادیگاردا عوض میشد و خدمتکارا میرفتن خونه اونموقع باید فرار کنم تا اونموقع باید نقشه بریزم
پرش زمانی به ۹ شب
اجوما: خانم آقا گفتن بیاین شام
بهش بگو نمیخورم
رفت و چند دقیقه دیگه اومد بالا
اجوما: خانم خواهش میکنم بیاین پایین و اقارو عصبی نکنین
مگه کره گفتم نمیخورم ( با داد)
صدای اجوما قطع شد فکر کنم رفته بود پایین همونطور که داشتم به حیاط عمارت نگاه میکردم و موقعیتمو میسنجیدم در باز شد به پشت سرم نگاه نکردم چون فکر کردم اجوما باشه
به اون عوضی بگو دست از سرم برداره دیگع بهش بگو نمیخو....
ناگهان دستی دورم حلقه شد سرمو برگردونم هیون بود اونقدری محکم بهم چسبیده بود که میتونستم عضوش که حالا شق شده بود رو حس کنم
ولم کن عوضی
محکم تر به خودش چسبوندت
_ بیب اینقدر با شوهرت وحشی نباش
گمشو از اتاقم بیرون البته بهتره بگم از زندانی که برام ساختی
_ کجا زندانیت کردم عزیزم ؟ ها تو آزادی خانم هوانگ
آزادی ؟ خنده داره تو منو توی این عمارت زندانی کردی و گوشیمو ازم گرفتی به این میگی آزادی عوضی ها؟ مطمئن باش وقتی اعضای باندم بفهمن زندانیم کردی زندگی برات نمیزارن هوانگ هیونجین فهمیدی
_چرا اینقدر لجبازی میکنی من کجا زندانیت کردم اگه میخواستم زندانیم باشی الان توی یه زیر زمین سرد از شدت کتک هایی که بهت میزدم جون میدادی اما حالا بانوی خونمم هستی الان هوانگ اتی همه بهت احترام میزارن به نظرت این زندانه؟....
۱.۶k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.