فصل دوم پارت ۴۰(اخر ، بخش دوم. یه بخش دیگه تمومه)
فصل دوم پارت ۴۰(اخر ، بخش دوم. یه بخش دیگه تمومه)
چند ماه از عمل هان گذشته بود..اون مثلا قبل شده بود...همونقدر پر انرژی و شاد..حتی بیشتر از قبل. اون و لینو یه تصمیم گرفته بودن..اینکه باهم بودنشون رو رسمی کنن..و امشب قرار بود به هیونجین و فلیکس هم این خبر بدن..و همینطور لینو یه سوپرایز برای هان و بقیه داشت. هیونجین، تونسته بود خونه رو بخره و الان اون و فلیکس اونجا زندگی میکردن..تقریبا میشه گفت باهم ازدواج کرده بودن..ولی نه رسمی.
ویو مینسونگ
لینو: سنجابی اماده ای؟
هان: اره..بریم!
از خونه بیرون اومدن. یه تاکسی گرفتن و به سمت خونه هیونجین و فلیکس رفتن.
ویو هیونلیکس
هیونجین: بیب همه چیز امادس؟ یکم دیگه فک کنم برسن.
فلیکس: همه چی امادس.
هیونجین، فلیکس رو از پشت بغل کرد.
فلیکس: هیون..امشب قراره..
هیونجین، منطور فلیکس رو فهمید. با خنده گفت
هیونجین: اره بیب امشبم قراره سوجو بخوریم..
فلیکس: یعنی امشب..
هیونجین، گونه فلیکس رو بوسید و گفت
هیونجین: اوهوم..بیب میدونی که بهت صدمه نمیزنم..اون دفعه خودتم لذت بردی، نه؟
سرش رو اروم تکون داد. هیونجین ، خنده ای کرد و گفت
هیونجین: کیوت من..
همون موقع زنگ در رو زدن. فلیکس به سمت در رفت و بازش کرد.
هان: سلام فلیکس
لینو: سلام
فلیکس: سلام هان ، سلام لینو.
وارد خونه شدن.
لینو: هیونجین..سلام
هیونجین: سلام..سلام هان
هان: سلام
روی مبل نشستن و شروع کردن به حرف زدن. بعد از چند دقیقه لینو گفت
لینو: راستی من و هان میخواستیم یچیزی بهتون بگیم...
فلیکس: چی؟
هان: خب ما میخوایم..رابطمون رو..اگه بتونیم..رسمی کنیم.* با خجالت *
فلیکس و هیونجین شوکه شدن. فلیکس با ذوق گفت
فلیکس: واقعا؟ یعنی میخواین باهم ازدواج کنید؟
لینو سری تکون داد.
هیونجین: خب پس مبارکه..حالا عروسی-
هان یه بالشت به سمت هیونجین پرت کرد.
هیونجین: این برای چی بود..
هان: چرا باید عروسی بگیریم...
فلیکس و لینو خندیدن.
هیونجین: خب بازم..پس امشب باید یکن خوش بگذرونیم..نه؟
لینو خنده ای کرد و گفت
لینو: اره..
۲ ساعت بعد
لینو و هیونجین، مست شده بودن.
هان: لینوییی..چرا انقدر خوردی..فلیکس، ما دیگه باید بریم لینو یکم..
لینو: لینو چی..* گیج *
هان: هیچی..مراقب خودت باش..خدافظ
فلیکس: باشه..خدافظ.
هان ، دست لینو رو دور شوکه اش انداخت و با خودش از خونه بیرون برد. فلیکس، در رو بست که همون موقع هیونجین اون رو از مشت بغل کرد.
هیونجین: بیبی..
فلیکس: باشه..اروم..
گونه فلیکس رو بوسید و گفت
هیونجین: من همیشه با تو ارومم بیبی..ولی هر وقت خودت بخوای تند پیش میرم.
به سمت اتاق رفتن. هیونجین، فلیکس رو روی تخت انداخت و روش خیمه زد. شروع به بوسیدن اون کرد. عمیق و کنی خشن می بوسید و فلیکس هم باهاش همکاری میکرد.
*ادامش کامنت*
چند ماه از عمل هان گذشته بود..اون مثلا قبل شده بود...همونقدر پر انرژی و شاد..حتی بیشتر از قبل. اون و لینو یه تصمیم گرفته بودن..اینکه باهم بودنشون رو رسمی کنن..و امشب قرار بود به هیونجین و فلیکس هم این خبر بدن..و همینطور لینو یه سوپرایز برای هان و بقیه داشت. هیونجین، تونسته بود خونه رو بخره و الان اون و فلیکس اونجا زندگی میکردن..تقریبا میشه گفت باهم ازدواج کرده بودن..ولی نه رسمی.
ویو مینسونگ
لینو: سنجابی اماده ای؟
هان: اره..بریم!
از خونه بیرون اومدن. یه تاکسی گرفتن و به سمت خونه هیونجین و فلیکس رفتن.
ویو هیونلیکس
هیونجین: بیب همه چیز امادس؟ یکم دیگه فک کنم برسن.
فلیکس: همه چی امادس.
هیونجین، فلیکس رو از پشت بغل کرد.
فلیکس: هیون..امشب قراره..
هیونجین، منطور فلیکس رو فهمید. با خنده گفت
هیونجین: اره بیب امشبم قراره سوجو بخوریم..
فلیکس: یعنی امشب..
هیونجین، گونه فلیکس رو بوسید و گفت
هیونجین: اوهوم..بیب میدونی که بهت صدمه نمیزنم..اون دفعه خودتم لذت بردی، نه؟
سرش رو اروم تکون داد. هیونجین ، خنده ای کرد و گفت
هیونجین: کیوت من..
همون موقع زنگ در رو زدن. فلیکس به سمت در رفت و بازش کرد.
هان: سلام فلیکس
لینو: سلام
فلیکس: سلام هان ، سلام لینو.
وارد خونه شدن.
لینو: هیونجین..سلام
هیونجین: سلام..سلام هان
هان: سلام
روی مبل نشستن و شروع کردن به حرف زدن. بعد از چند دقیقه لینو گفت
لینو: راستی من و هان میخواستیم یچیزی بهتون بگیم...
فلیکس: چی؟
هان: خب ما میخوایم..رابطمون رو..اگه بتونیم..رسمی کنیم.* با خجالت *
فلیکس و هیونجین شوکه شدن. فلیکس با ذوق گفت
فلیکس: واقعا؟ یعنی میخواین باهم ازدواج کنید؟
لینو سری تکون داد.
هیونجین: خب پس مبارکه..حالا عروسی-
هان یه بالشت به سمت هیونجین پرت کرد.
هیونجین: این برای چی بود..
هان: چرا باید عروسی بگیریم...
فلیکس و لینو خندیدن.
هیونجین: خب بازم..پس امشب باید یکن خوش بگذرونیم..نه؟
لینو خنده ای کرد و گفت
لینو: اره..
۲ ساعت بعد
لینو و هیونجین، مست شده بودن.
هان: لینوییی..چرا انقدر خوردی..فلیکس، ما دیگه باید بریم لینو یکم..
لینو: لینو چی..* گیج *
هان: هیچی..مراقب خودت باش..خدافظ
فلیکس: باشه..خدافظ.
هان ، دست لینو رو دور شوکه اش انداخت و با خودش از خونه بیرون برد. فلیکس، در رو بست که همون موقع هیونجین اون رو از مشت بغل کرد.
هیونجین: بیبی..
فلیکس: باشه..اروم..
گونه فلیکس رو بوسید و گفت
هیونجین: من همیشه با تو ارومم بیبی..ولی هر وقت خودت بخوای تند پیش میرم.
به سمت اتاق رفتن. هیونجین، فلیکس رو روی تخت انداخت و روش خیمه زد. شروع به بوسیدن اون کرد. عمیق و کنی خشن می بوسید و فلیکس هم باهاش همکاری میکرد.
*ادامش کامنت*
۵.۴k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.