امروز حالم خیلی خوبه یه پارت مهمونتون میکنم
پارت۲۶
شبنم نگاهي به ساعتش کرد و گفت:
- تازه ساعت ده و نيمه کجا بريم؟
- خانم گل من که مثل شما آزاد نيستم تا ساعت يک بتونم بيرون بمونم. بابام فقط تا يازده اجازه داده.
بي حرف از جاشون بلند شدن. شبنم رفت پول غذا رو حساب کنه و من و بنفشه از رستوران خارج شديم.لحظاتي بعد شبنم هم به همراه گله پسرها خارج شد. از رنگ و روي سرخش فهميدم چه زجري را متحمل شده وقتي مجبور شده جلوي اون چهار نفر به سمت در گام برداره. حالا خوبه زمين نخورد يا دست و پاش تو هم نپيچيد!
وقتي پسرها از کنارمون رد مي شدن بهراد گفت:
- بچه ها شنيدين يه سري بچه تو شهر گم شدن پليس دنبالشونه؟
فربد ادامه داد:
- تازه مي گن به جرز ديوارم مي خندن!
آرسام هم دنباله حرف و گرفت و گفت:
- وقتي هم مي خندن کلي زشت مي شن! شنيده بوديم هر صورتي با لبخند خوشگل تره ولي اينا تا مي خندن شبيه شتر مي شن.
لجم گرفته بود. مي خواستم برم بکوبم توي صورتاشون. به اونا چه که ما مي خنديم؟ قبل از اين که بتونم حرفي بزنم پسر چهارم با اخم گفت:
- ببندين فکتون رو.
علاوه بر اون سه نفر من هم ماست هام و کيسه کردم و حرف تو دهنم ماسيد. شبنم و بنفشه هم يکي يه قدم عقب رفتن و پشت من پناه گرفتن. سر جام ايستادم تا پسرها فاصله گرفتن. نمي خواستم جلوي اون ها سوار ماشين بشيم. مي ترسيدم با ماشين دنبالمون بيفتن و بخوان اذيت کنن. من هم کله خراب... اگر کل کل پيش مي اومد تا دم مرگ پيش مي رفتم. از جون خودم نمي ترسيدم، بابت بنفشه و شبنم نگران بودم. بنفشه با حرص گفت:
- اينا به ما گفتن بچه؟
⭐⭐⭐⭐
هنوز قصد ندارم دومین شخصیت اصلی رو نشون بدم 🙂
شبنم نگاهي به ساعتش کرد و گفت:
- تازه ساعت ده و نيمه کجا بريم؟
- خانم گل من که مثل شما آزاد نيستم تا ساعت يک بتونم بيرون بمونم. بابام فقط تا يازده اجازه داده.
بي حرف از جاشون بلند شدن. شبنم رفت پول غذا رو حساب کنه و من و بنفشه از رستوران خارج شديم.لحظاتي بعد شبنم هم به همراه گله پسرها خارج شد. از رنگ و روي سرخش فهميدم چه زجري را متحمل شده وقتي مجبور شده جلوي اون چهار نفر به سمت در گام برداره. حالا خوبه زمين نخورد يا دست و پاش تو هم نپيچيد!
وقتي پسرها از کنارمون رد مي شدن بهراد گفت:
- بچه ها شنيدين يه سري بچه تو شهر گم شدن پليس دنبالشونه؟
فربد ادامه داد:
- تازه مي گن به جرز ديوارم مي خندن!
آرسام هم دنباله حرف و گرفت و گفت:
- وقتي هم مي خندن کلي زشت مي شن! شنيده بوديم هر صورتي با لبخند خوشگل تره ولي اينا تا مي خندن شبيه شتر مي شن.
لجم گرفته بود. مي خواستم برم بکوبم توي صورتاشون. به اونا چه که ما مي خنديم؟ قبل از اين که بتونم حرفي بزنم پسر چهارم با اخم گفت:
- ببندين فکتون رو.
علاوه بر اون سه نفر من هم ماست هام و کيسه کردم و حرف تو دهنم ماسيد. شبنم و بنفشه هم يکي يه قدم عقب رفتن و پشت من پناه گرفتن. سر جام ايستادم تا پسرها فاصله گرفتن. نمي خواستم جلوي اون ها سوار ماشين بشيم. مي ترسيدم با ماشين دنبالمون بيفتن و بخوان اذيت کنن. من هم کله خراب... اگر کل کل پيش مي اومد تا دم مرگ پيش مي رفتم. از جون خودم نمي ترسيدم، بابت بنفشه و شبنم نگران بودم. بنفشه با حرص گفت:
- اينا به ما گفتن بچه؟
⭐⭐⭐⭐
هنوز قصد ندارم دومین شخصیت اصلی رو نشون بدم 🙂
۱.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.