فیک شوگا ( عشق ممنوعه ی من ) پارت 27
(از دید ا/ت)
شوگا رفت و من به چشت در تکیه دادم و اشک هایم سرازیر شد چرا بهش دروغ گفتم؟چراااا؟ بخاطر غرور لعنتیم ؟من اونو میخوامش وبااین حرف دلشو شکوندم اشکامو پاک کردم و رفتم تو و دیدم که صداهای ناله میاد:/// دیدم از سمت اتاق مامانمه از توی بین در که باز بود دیدم که مامانم زیر یه مرد دیگس با دیدن همچین صحنه ای جا خوردم گریم گرفت اما جلوی دهنمو گرفتم تا صدامو نشنون با سرعت از خونه اومدم بیرون و با سیریع سریع دویدن فهمیدم که به عمارت شوگا و خانوادش رسیدم نمیدونم چرا اودم اینجا ولی اومدم از در پشتی خواستم برم ت و که وسایلمو دیدم که کنار در بودن برشون داشتم و خداروشکر سالم بودن فقط به شستشو و اتو نیاز داشتن اصلا برام اینا مهم نبود به طرف دیواری رفتم که به اتاق شوگا وصل میشد نردبون همونجوری بود چشمام پر از اشک بود خودمو به بالا رساندم با شوگا که از حموم اومده بود بیرون و فقط یه حوله دور کمرش بود مواجه شدم با دیدن من جاخورد ولی من اصلا بهش دقت نکرده بودم و فقط پریدم بغلش و گریه کردم
شوگا بغلم کرد وموهامو نوازش کرد و به ارامی پرسید :چی شده؟
با گریه گفتم:شوگاااا.... مامانم....هقق....رفتم خونه ودیدم که .....مامانم زیر یه مرده و باصدای بلند کریه کردم توی تمام این مدت توی بغل لختش بودم و متوجه نشده بودم
شوگا گفت:بیا بشین کنارم و وقتی ارم شدی ارو اروم برام تعریف کن...باشع؟
سرمو به تایید تکان دادم
شوگا منو برد روی لبه تخت و توی بغل ارامبخشش اروم شدم گفتم:شوگا..وقتی بابام به مامانم خیانت کرد به خودم قول دادم که هیچوقت عاشق نشم ....اما فکر کنم با دیدن تو زیر قولم زدم(لبخند)
باچشمای پر اشکم نگاش کردم و چهرهکراش و جذابش که تعجب کرده بودو دیدم گفتم:من او موقع دروغ گفتم.....منم دوست دارم فقط بروز ندادم...اخه کدوم دختی هستکه وقتی ببینه پسری که هیچ ربطی به خودش نداره داره به یه دختر دیگه پیام میده فشاری بشه ها؟
خندید وگفت:پس از خداتم بود که ب.سیدمت نه؟
گفتم:خب اره لبات خوش طعم بودم مزه توت فرنگی میدادن
شوگا خندید و گفت:دختره لجباز یه بوسه روی گونم گذاشت و باعث ارامشم شد
پرسید:چی باعث شده نارحت بشی حقیقتا از صدای گریه هات هیچی نفهمیدم
جریانو براش گفتم گفت:الان میخوای چکار کنی؟
گفتم :نمیدونم
گفت:خوشگلم.....باید سعی کنی یه جوری بهش بگی...اخه چقد تو سختی کشیدی ها ؟
در اغوشم گرفت و باصدای بغض دار گفت:باهم حلش میکنیم باشع؟
یه اشک از چشمم اومد و گفتم:باشه...اشکال نداره امشب پیشت بمونم؟....روی کاناپه میخوابم
گفت:البته که میتونی فقط یه چیری......ام....میگم که...باهم دوست دختر/دوست پسر بشیم؟
لبخند ملیحی زدم و سرمو از سینش بیرون اوردم و لبمو بین لبای مخملیش جادادم هردومون هم کاری کردیم شوگا منو بلندکرد و روی پاهاش گذاشت و میخواست دکمه پیراهنمو بازم کنه اما جلوشو گرفتم و لبامو از لباش جدا کردمو گفتم:تا 18 سالگی این کار ممنوعه باشه عشق ممنوعه من؟ و لبخندی زدو دوباره لباشو بین لبام جاداد و میک زد منم محکم به خودم چسبونده بودم و همدیگه رو عاشقانه میبوسیدیم ....
شوگا رفت و من به چشت در تکیه دادم و اشک هایم سرازیر شد چرا بهش دروغ گفتم؟چراااا؟ بخاطر غرور لعنتیم ؟من اونو میخوامش وبااین حرف دلشو شکوندم اشکامو پاک کردم و رفتم تو و دیدم که صداهای ناله میاد:/// دیدم از سمت اتاق مامانمه از توی بین در که باز بود دیدم که مامانم زیر یه مرد دیگس با دیدن همچین صحنه ای جا خوردم گریم گرفت اما جلوی دهنمو گرفتم تا صدامو نشنون با سرعت از خونه اومدم بیرون و با سیریع سریع دویدن فهمیدم که به عمارت شوگا و خانوادش رسیدم نمیدونم چرا اودم اینجا ولی اومدم از در پشتی خواستم برم ت و که وسایلمو دیدم که کنار در بودن برشون داشتم و خداروشکر سالم بودن فقط به شستشو و اتو نیاز داشتن اصلا برام اینا مهم نبود به طرف دیواری رفتم که به اتاق شوگا وصل میشد نردبون همونجوری بود چشمام پر از اشک بود خودمو به بالا رساندم با شوگا که از حموم اومده بود بیرون و فقط یه حوله دور کمرش بود مواجه شدم با دیدن من جاخورد ولی من اصلا بهش دقت نکرده بودم و فقط پریدم بغلش و گریه کردم
شوگا بغلم کرد وموهامو نوازش کرد و به ارامی پرسید :چی شده؟
با گریه گفتم:شوگاااا.... مامانم....هقق....رفتم خونه ودیدم که .....مامانم زیر یه مرده و باصدای بلند کریه کردم توی تمام این مدت توی بغل لختش بودم و متوجه نشده بودم
شوگا گفت:بیا بشین کنارم و وقتی ارم شدی ارو اروم برام تعریف کن...باشع؟
سرمو به تایید تکان دادم
شوگا منو برد روی لبه تخت و توی بغل ارامبخشش اروم شدم گفتم:شوگا..وقتی بابام به مامانم خیانت کرد به خودم قول دادم که هیچوقت عاشق نشم ....اما فکر کنم با دیدن تو زیر قولم زدم(لبخند)
باچشمای پر اشکم نگاش کردم و چهرهکراش و جذابش که تعجب کرده بودو دیدم گفتم:من او موقع دروغ گفتم.....منم دوست دارم فقط بروز ندادم...اخه کدوم دختی هستکه وقتی ببینه پسری که هیچ ربطی به خودش نداره داره به یه دختر دیگه پیام میده فشاری بشه ها؟
خندید وگفت:پس از خداتم بود که ب.سیدمت نه؟
گفتم:خب اره لبات خوش طعم بودم مزه توت فرنگی میدادن
شوگا خندید و گفت:دختره لجباز یه بوسه روی گونم گذاشت و باعث ارامشم شد
پرسید:چی باعث شده نارحت بشی حقیقتا از صدای گریه هات هیچی نفهمیدم
جریانو براش گفتم گفت:الان میخوای چکار کنی؟
گفتم :نمیدونم
گفت:خوشگلم.....باید سعی کنی یه جوری بهش بگی...اخه چقد تو سختی کشیدی ها ؟
در اغوشم گرفت و باصدای بغض دار گفت:باهم حلش میکنیم باشع؟
یه اشک از چشمم اومد و گفتم:باشه...اشکال نداره امشب پیشت بمونم؟....روی کاناپه میخوابم
گفت:البته که میتونی فقط یه چیری......ام....میگم که...باهم دوست دختر/دوست پسر بشیم؟
لبخند ملیحی زدم و سرمو از سینش بیرون اوردم و لبمو بین لبای مخملیش جادادم هردومون هم کاری کردیم شوگا منو بلندکرد و روی پاهاش گذاشت و میخواست دکمه پیراهنمو بازم کنه اما جلوشو گرفتم و لبامو از لباش جدا کردمو گفتم:تا 18 سالگی این کار ممنوعه باشه عشق ممنوعه من؟ و لبخندی زدو دوباره لباشو بین لبام جاداد و میک زد منم محکم به خودم چسبونده بودم و همدیگه رو عاشقانه میبوسیدیم ....
۲.۱k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.