اشک هایش را پاک کرد... با نم نم باران همنوا شد و خواند..
اشک هایش را پاک کرد... با نم نم باران همنوا شد و خواند..
_ مرداب تاریک وجودم ماوای قلب بی کست میشود.. نیلوفر آبی من!
شاید هیچکس نمیشنید... ولی از زیبایی نیلوفرش میگفت...
_ گیسویت از دیبا و رخسارت سپید فام ؛ دلبرکم ؛
آن شب که قعر عشقت بلعد مرا
ققنوس دل میسوزد و تو نیستی جانا...
به آسمان که بی روح میبارید چشم دوخت... دلبرکش را در قبرستان مشکی خاطراتش جا گذاشته بود
_ مرداب تاریک وجودم ماوای قلب بی کست میشود.. نیلوفر آبی من!
شاید هیچکس نمیشنید... ولی از زیبایی نیلوفرش میگفت...
_ گیسویت از دیبا و رخسارت سپید فام ؛ دلبرکم ؛
آن شب که قعر عشقت بلعد مرا
ققنوس دل میسوزد و تو نیستی جانا...
به آسمان که بی روح میبارید چشم دوخت... دلبرکش را در قبرستان مشکی خاطراتش جا گذاشته بود
۴۲۹
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.