part32
وقتی رسیدم با حال پریشون یونگی مواجه شدیم از همه زود تر جیمین به طرف رفت
جیمین:ه..هیونگ چیشده؟(مظترب)
یونگی:کشتن...اون جئون لعنتی اون رو از من گرفت(با گریع)
جیمین:ک..کی رو ؟
یونگی:یونا دیگه نیست و قاتل اون جئونه!
من..من رفتم تا کادویی که یونا ازم خواسته بود برای تولد کوک اخر شب بدم دستبند مردانه ظریف خواسته بود ولی وقتی وارد عمارت شدم با جسم خونی خواهرم تو آغوش کوک روبه رو شدم وقتی خواستم قدمی بردارم صدای گولوله پخش شد...هق ..هق درست وسط پیشونیش...جایی که همیشه سرشو توی سینم میذاشت...
جیمین... اونا..اونا کشتنش..لعنتتتت به همشونن(عربده )
نامجون:هممون داشتیم گریه میکردیم جیمین یونگی رو بغل کرد ...فردای اون روز با بقیه اعضا بجز کوک بخواسته یونگی توی جنگل جایی نزدیک به دریا بود خاکسپاری کردیم
به مدت یک ماه یونگی توی خونش خودشو حبس کرد سانا هر روز میومد تا یونگی رو پیدا کنه ولی هیچی به هیچی تا زمانی که یونگی تصمیم گرفت به انگلیس بره
شب آخر پیشش موندم تا کمی باهاش حرف بزنم بعد از کلی حرف زدن
یونگی:هیونگ ازت ی درخواستی دارم
نامجون:میشنوم!
یونگی:تا برمیگردم مراقب سانا از دور باش اون مرتیکه ممکنه اون و کوک رو اذیت میکنه... نمیخوام اون رو هم از دست بدم
نامجون:مطمئن باش امانتت توی دستای امنه
یونگی:میدونم(لبخند)
پایان فلش بک
نامجون:از پنجره بیرون خیره شدم
من نه تنها به قولم عمل نکردم بلکه زیر قولم هم زدم
برای نزدیکی به سانا بزرگ ترین شریک مخفی جئون شدم روز به روز هرچی از جئون اتو به دست میاوردم با شماره ناشناسی به سانا میفرستادم چند باری سانا ردمو زده بود ولی من حرفه ای تر از اینا بودم
از دور عشقی توی دلم افتاد که الان فقط عذابش برام مونده!
امید وارم بتونم این حس رو از ریشه بکنم!
حتی اگه نیاز به رفتن باشه
ویو یونگی
هیونگ بلند شد و به اتاقش رفت کنار سانا نشسته بودم سرمو روی میز گذاشتم روبه روی صورتش موهاشو کنار زدم و با انگشت اشارم لپ های برجسه خوش فرمش رو نوارش میکردم چشم هاشو نیمه باز کرد بعد بست و زیر لب اسممو به زبون اورد
براید بلندش کردم سمت اتاق کوک رفتم ...روی تخت درازش کردم چقدر توی یک سال و نیم تغیر کرده بود
زیبا تر،پخته تر،خاص تر شده بود
پتو رو روش کشیدم خم شدم و لباشو بوسه ریزی زدم بعد از یک سال و نیم جدایی ...پیشونیش رو بوسیدم و از اتاق خارج شدم ...وقتی درو بستم برگشتم تا برم بقیه رو بیدار کنم ولی با دیدن کوک سر جام میخ کوب شدم ظاهرا مستی از سرش پریده بود!
کوک:ی..یونگی؟!(متعجب)
جیمین:ه..هیونگ چیشده؟(مظترب)
یونگی:کشتن...اون جئون لعنتی اون رو از من گرفت(با گریع)
جیمین:ک..کی رو ؟
یونگی:یونا دیگه نیست و قاتل اون جئونه!
من..من رفتم تا کادویی که یونا ازم خواسته بود برای تولد کوک اخر شب بدم دستبند مردانه ظریف خواسته بود ولی وقتی وارد عمارت شدم با جسم خونی خواهرم تو آغوش کوک روبه رو شدم وقتی خواستم قدمی بردارم صدای گولوله پخش شد...هق ..هق درست وسط پیشونیش...جایی که همیشه سرشو توی سینم میذاشت...
جیمین... اونا..اونا کشتنش..لعنتتتت به همشونن(عربده )
نامجون:هممون داشتیم گریه میکردیم جیمین یونگی رو بغل کرد ...فردای اون روز با بقیه اعضا بجز کوک بخواسته یونگی توی جنگل جایی نزدیک به دریا بود خاکسپاری کردیم
به مدت یک ماه یونگی توی خونش خودشو حبس کرد سانا هر روز میومد تا یونگی رو پیدا کنه ولی هیچی به هیچی تا زمانی که یونگی تصمیم گرفت به انگلیس بره
شب آخر پیشش موندم تا کمی باهاش حرف بزنم بعد از کلی حرف زدن
یونگی:هیونگ ازت ی درخواستی دارم
نامجون:میشنوم!
یونگی:تا برمیگردم مراقب سانا از دور باش اون مرتیکه ممکنه اون و کوک رو اذیت میکنه... نمیخوام اون رو هم از دست بدم
نامجون:مطمئن باش امانتت توی دستای امنه
یونگی:میدونم(لبخند)
پایان فلش بک
نامجون:از پنجره بیرون خیره شدم
من نه تنها به قولم عمل نکردم بلکه زیر قولم هم زدم
برای نزدیکی به سانا بزرگ ترین شریک مخفی جئون شدم روز به روز هرچی از جئون اتو به دست میاوردم با شماره ناشناسی به سانا میفرستادم چند باری سانا ردمو زده بود ولی من حرفه ای تر از اینا بودم
از دور عشقی توی دلم افتاد که الان فقط عذابش برام مونده!
امید وارم بتونم این حس رو از ریشه بکنم!
حتی اگه نیاز به رفتن باشه
ویو یونگی
هیونگ بلند شد و به اتاقش رفت کنار سانا نشسته بودم سرمو روی میز گذاشتم روبه روی صورتش موهاشو کنار زدم و با انگشت اشارم لپ های برجسه خوش فرمش رو نوارش میکردم چشم هاشو نیمه باز کرد بعد بست و زیر لب اسممو به زبون اورد
براید بلندش کردم سمت اتاق کوک رفتم ...روی تخت درازش کردم چقدر توی یک سال و نیم تغیر کرده بود
زیبا تر،پخته تر،خاص تر شده بود
پتو رو روش کشیدم خم شدم و لباشو بوسه ریزی زدم بعد از یک سال و نیم جدایی ...پیشونیش رو بوسیدم و از اتاق خارج شدم ...وقتی درو بستم برگشتم تا برم بقیه رو بیدار کنم ولی با دیدن کوک سر جام میخ کوب شدم ظاهرا مستی از سرش پریده بود!
کوک:ی..یونگی؟!(متعجب)
۱۲.۹k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.