part: 1
part: 1
ددی خشن من
جیمین ویو
صب با صدای خدمتکار بیدار شدم
خدمتکار: اقا.. اقا بیدار شین
دیرتون میشه
جیمین: ساعت چنده؟
خدمتکار: ساعت ۶:۳۰ اقا
جیمین: باشه برو بیرون
خدمتکار: چشم
اههه فاک تو این زندگی... امروز یادم رف کنفرانس اماده کنمممم... هیییی.. ولش
نهایت یه منفی میگیرم دیگه...
پاشدم رفتم حموم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم... لباس فرممو پوشیدم و ادکلنمو زدم... کیفمو برداشتم رفتم پایین
نکته: گایز پدر جیمین یکی از پولدار ترین سرمایه گذار های کره اس برا همین خیلی پولدارن.. عمارتشون دو طبقه اس
رفتم سر میز پیش بابام
بابای جیمین: جیمینا... باید بهت یه چیزیو بگم
جیمین: میشنوم..
بابای جیمین: قراره واس یه ماه برم سفر کاری
توی چین
جیمین: خبریه؟
بابای جیمین: اره قراره با معروف ترین سرمایه گذار چین همکاری کنم
جیمین: اوووو.. واقعا؟
بابای جیمین: اره برو دیگه دیرت شد
جیمین: باشه.. خداحافظ
سریع از خونه زد بیرون
راننده به سمتش اومد و گفت
راننده: جناب پارک بفرمایید از این طرف
جیمین: امروز میخوام.. پیاده برم
راننده: بله اقا.. مواظب خودتون باشید
جیمین: باشه..
از حیاط عمارت رفت بیرون
و داشت توی پیاده رو ها قدم میزد
بعد از ۱۰ مین یهو ۱۰ تا ون جلوشو گرفتن
و یونگی از داخل یکیشون بیرون اومد
یونگی: جناب پارک.. جایی میرفتین؟
جیمین: تو.. تو دیگه کی هستی؟
اسم منو از کجا میدونی؟
یونگی چیزی نگفت و اومد سمتش و با دستمال بیهوشش کرد و براید بغلش کرد بردش تو ون به راننده گفت:
یونگی: راه بیوفت سمت عمارت
بگو واسه پرنس کوچولوم یه اتاق اماده کنن
کنار اتاق خودم باشه حتما
راننده: چشم ارباب
یونگی به چهره ی خوشگل و کیوت جیمین نگاه کرد و نگاهش به لباش افتاد نتونست تحمل کنه.. بوسه ای روی لبش گذاشت
بعد از ۲۰ مین رسیدن عمارت براید بغلش کرد و بردش تو عمارت بردش تو اتاقش گذاشتش
رو تختش اومد بیرون و به دستیارش گف:
یونگی: اتاقش اماده نشد؟
سوبین: نه ارباب.. ۵ دقیقه دیگه اماده میشه
یونگی: اوک
رفت تو اتاق و کنار جیمین دراز کشید و اروم گردنشو بوسید جیمین چشماشو باز کرد
جیمین: اههه.. دردم میاد (بغض)
یونگی: باید بهش عادت کنی کوچولو
جیمین: چی از جونم میخوای هان؟(بغض)
یونگی: خودتو.. خودتو میخوام.. میخوام واسه من باشی..
جیمین: بس کن.. من حتی تورو نمیشناسم (بغض)
یونگی: ولی من ۴ماهه تورو زیر نظر دارم
جیمین از رو تخت بلند شد و گفت:
جیمین: میخوام برممم (بغض)
یونگی: ببین بچه.. بخوای از الان بری رو مخم.. قول نمیدم اتفاق خوبی واست بیوفته
پس یه بیبی بوی حرف گوش کن باش.. و
رو عصابم نرو.. اوکی؟!
جیمین: بیبی بوی؟ منظورت چیه؟
یونگی: از این به بعد بیبی بویه منی پرنس مین
جیمین:...................
ددی خشن من
جیمین ویو
صب با صدای خدمتکار بیدار شدم
خدمتکار: اقا.. اقا بیدار شین
دیرتون میشه
جیمین: ساعت چنده؟
خدمتکار: ساعت ۶:۳۰ اقا
جیمین: باشه برو بیرون
خدمتکار: چشم
اههه فاک تو این زندگی... امروز یادم رف کنفرانس اماده کنمممم... هیییی.. ولش
نهایت یه منفی میگیرم دیگه...
پاشدم رفتم حموم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم... لباس فرممو پوشیدم و ادکلنمو زدم... کیفمو برداشتم رفتم پایین
نکته: گایز پدر جیمین یکی از پولدار ترین سرمایه گذار های کره اس برا همین خیلی پولدارن.. عمارتشون دو طبقه اس
رفتم سر میز پیش بابام
بابای جیمین: جیمینا... باید بهت یه چیزیو بگم
جیمین: میشنوم..
بابای جیمین: قراره واس یه ماه برم سفر کاری
توی چین
جیمین: خبریه؟
بابای جیمین: اره قراره با معروف ترین سرمایه گذار چین همکاری کنم
جیمین: اوووو.. واقعا؟
بابای جیمین: اره برو دیگه دیرت شد
جیمین: باشه.. خداحافظ
سریع از خونه زد بیرون
راننده به سمتش اومد و گفت
راننده: جناب پارک بفرمایید از این طرف
جیمین: امروز میخوام.. پیاده برم
راننده: بله اقا.. مواظب خودتون باشید
جیمین: باشه..
از حیاط عمارت رفت بیرون
و داشت توی پیاده رو ها قدم میزد
بعد از ۱۰ مین یهو ۱۰ تا ون جلوشو گرفتن
و یونگی از داخل یکیشون بیرون اومد
یونگی: جناب پارک.. جایی میرفتین؟
جیمین: تو.. تو دیگه کی هستی؟
اسم منو از کجا میدونی؟
یونگی چیزی نگفت و اومد سمتش و با دستمال بیهوشش کرد و براید بغلش کرد بردش تو ون به راننده گفت:
یونگی: راه بیوفت سمت عمارت
بگو واسه پرنس کوچولوم یه اتاق اماده کنن
کنار اتاق خودم باشه حتما
راننده: چشم ارباب
یونگی به چهره ی خوشگل و کیوت جیمین نگاه کرد و نگاهش به لباش افتاد نتونست تحمل کنه.. بوسه ای روی لبش گذاشت
بعد از ۲۰ مین رسیدن عمارت براید بغلش کرد و بردش تو عمارت بردش تو اتاقش گذاشتش
رو تختش اومد بیرون و به دستیارش گف:
یونگی: اتاقش اماده نشد؟
سوبین: نه ارباب.. ۵ دقیقه دیگه اماده میشه
یونگی: اوک
رفت تو اتاق و کنار جیمین دراز کشید و اروم گردنشو بوسید جیمین چشماشو باز کرد
جیمین: اههه.. دردم میاد (بغض)
یونگی: باید بهش عادت کنی کوچولو
جیمین: چی از جونم میخوای هان؟(بغض)
یونگی: خودتو.. خودتو میخوام.. میخوام واسه من باشی..
جیمین: بس کن.. من حتی تورو نمیشناسم (بغض)
یونگی: ولی من ۴ماهه تورو زیر نظر دارم
جیمین از رو تخت بلند شد و گفت:
جیمین: میخوام برممم (بغض)
یونگی: ببین بچه.. بخوای از الان بری رو مخم.. قول نمیدم اتفاق خوبی واست بیوفته
پس یه بیبی بوی حرف گوش کن باش.. و
رو عصابم نرو.. اوکی؟!
جیمین: بیبی بوی؟ منظورت چیه؟
یونگی: از این به بعد بیبی بویه منی پرنس مین
جیمین:...................
۵۴۳
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.