عشق ممنوعه پارت ۱۵
جیمین ماشه رو کشید ، میخواست شلیک کنه ولی انگار یه چیزی درونش دستشو گرفته بود و نمیذاشت اون کوفتیو فشار بده!
کوک : چشمامو بستم و منتظر بودم توسط کسی که عاشقش بودم کشته بشم ، ولی چرا شلیک نمیکرد؟ چرا راحتم نمیکرد؟
جیمین : نمیخواستم شلیک کنم بهتر بگم نمیتونستم شلیک کنم ! فقط ولش کردم و از اتاق رفتم و تو حیاط عمارت پایین پنجره ی اون اتاق وایسادم و چون طبقه آخر بود با همه ی توانی که داشتم داد زدم ...
جیمین : الان دارم میرم ، ولی برمیگردم ، باید بهم بگی چرا ... چرا این همه بلا سرم آوردی چرا از ما متنفر شدی! پس فک نکن از شر من راحت شدی جئون جونکوک!
و بعد عمارتو به مقصد ناکجا آباد ترک کردم.
کوک : رفت ولی من جلوشو نگرفتم ! احمق ، احمق ، احمق فقط باید جلوشو میگرفتی و نمزاشتی بره! مگه زبون نداری؟ اون الان تو رو ول کرد و رفت ، رفت پیش تهبونگی که معلوم نیست کجاس ! از خودم متنفرم ، نباید اون بلا رو سرشون میاوردم! ولی اون نامه چی؟ اون حرفا ، مطمئنم دست خط جیمین بود! مطمئنم !
....
(ژاپن ۳ سال پیش)
+ باهات همکاری میکنم!
- شوخیت گرفته؟بعد اون همه اتفاق و بلایی که سر هم آوردیم ؟ احمقانس !
+ تا حالا کلمه ی اجبار به گوشت خورده؟ من مجبورم ! سرنوشت و این زندگی سیاه منو اجبار میکنه .
- اعتماد بهت سخته
+ این به من مربوط نیست ما جفتمون از یکی متنفرم و هرکدوممون به خاطر یه چیز متفاوت ، وقتی دو نفر دشمن مشترک دارن مجبورم به هم اعتماد کنن،راه دیگت ای نداری !
- هدف مشترک باعث انجام هرکاری میشه،قبول میکنم.
+ ...
(کره جنوبی زمان حال سئول بامداد)
جیمین : تو خیابون ای سئول راه میرفتم بدون مقصدی من روش اسلحه کشیدم ، تهدیدش کردم و اونو تنها گذاشتم ! حقش بود اون همه چیزو نابود میکرد شاید اگه اون شب به جای تفنگ از زبونش استفاده میکرد الان وضعیت این نبود .
یونجو : (رفتم خونه خیلی سوتو کور بود رفتم سمت اتاق جیمین) جیمین؟ میتونم بیام تو؟... درو باز کردم ، چرا جواب نمیدی؟(تو اتاق نبود رفتم سمت اتاق رئیس و روی زمین دیدمش و دستاش بسته بود) قربان حالتون خوبه؟ چ.چرا دستتون بستس؟
کوک : دستامو باز کن !
یونجو : ( دستاشو باز کردم کمک کردم بلند شد هولم داد کنار و از کنارم رد شد و رفت) حالتون خوبه؟
کوک : نه ، کاری باهام نداشته باشین میخوام تنها باشم .
یونجو : دنبالش رفتم سوار ماشینش شد ، قربان مست رانندگی کردن جریمه خواهش میکنم .(ولی توجهی نکرد و رفت بعد از اینکه مطمئن شدم رفته رفتم داخل و زنگ زدم به...)
چند روز نبودم ولی الان اومدم و چند پارت میزارم🫰🏻🫂💜
کوک : چشمامو بستم و منتظر بودم توسط کسی که عاشقش بودم کشته بشم ، ولی چرا شلیک نمیکرد؟ چرا راحتم نمیکرد؟
جیمین : نمیخواستم شلیک کنم بهتر بگم نمیتونستم شلیک کنم ! فقط ولش کردم و از اتاق رفتم و تو حیاط عمارت پایین پنجره ی اون اتاق وایسادم و چون طبقه آخر بود با همه ی توانی که داشتم داد زدم ...
جیمین : الان دارم میرم ، ولی برمیگردم ، باید بهم بگی چرا ... چرا این همه بلا سرم آوردی چرا از ما متنفر شدی! پس فک نکن از شر من راحت شدی جئون جونکوک!
و بعد عمارتو به مقصد ناکجا آباد ترک کردم.
کوک : رفت ولی من جلوشو نگرفتم ! احمق ، احمق ، احمق فقط باید جلوشو میگرفتی و نمزاشتی بره! مگه زبون نداری؟ اون الان تو رو ول کرد و رفت ، رفت پیش تهبونگی که معلوم نیست کجاس ! از خودم متنفرم ، نباید اون بلا رو سرشون میاوردم! ولی اون نامه چی؟ اون حرفا ، مطمئنم دست خط جیمین بود! مطمئنم !
....
(ژاپن ۳ سال پیش)
+ باهات همکاری میکنم!
- شوخیت گرفته؟بعد اون همه اتفاق و بلایی که سر هم آوردیم ؟ احمقانس !
+ تا حالا کلمه ی اجبار به گوشت خورده؟ من مجبورم ! سرنوشت و این زندگی سیاه منو اجبار میکنه .
- اعتماد بهت سخته
+ این به من مربوط نیست ما جفتمون از یکی متنفرم و هرکدوممون به خاطر یه چیز متفاوت ، وقتی دو نفر دشمن مشترک دارن مجبورم به هم اعتماد کنن،راه دیگت ای نداری !
- هدف مشترک باعث انجام هرکاری میشه،قبول میکنم.
+ ...
(کره جنوبی زمان حال سئول بامداد)
جیمین : تو خیابون ای سئول راه میرفتم بدون مقصدی من روش اسلحه کشیدم ، تهدیدش کردم و اونو تنها گذاشتم ! حقش بود اون همه چیزو نابود میکرد شاید اگه اون شب به جای تفنگ از زبونش استفاده میکرد الان وضعیت این نبود .
یونجو : (رفتم خونه خیلی سوتو کور بود رفتم سمت اتاق جیمین) جیمین؟ میتونم بیام تو؟... درو باز کردم ، چرا جواب نمیدی؟(تو اتاق نبود رفتم سمت اتاق رئیس و روی زمین دیدمش و دستاش بسته بود) قربان حالتون خوبه؟ چ.چرا دستتون بستس؟
کوک : دستامو باز کن !
یونجو : ( دستاشو باز کردم کمک کردم بلند شد هولم داد کنار و از کنارم رد شد و رفت) حالتون خوبه؟
کوک : نه ، کاری باهام نداشته باشین میخوام تنها باشم .
یونجو : دنبالش رفتم سوار ماشینش شد ، قربان مست رانندگی کردن جریمه خواهش میکنم .(ولی توجهی نکرد و رفت بعد از اینکه مطمئن شدم رفته رفتم داخل و زنگ زدم به...)
چند روز نبودم ولی الان اومدم و چند پارت میزارم🫰🏻🫂💜
۲.۴k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.