مافیای سختگیر part 3
ویو ا.ت
دیگه هیچی نگفتیم که یک دفعه مامانم گفت بیاین پایین
با کوک رفتیم پایین که بابای کوک گفت
( بابای کوک را با ب.ک و مامان کوک را با م.ک نشان میدم )
ب.ک : بچه ها باید حرف بزنیم
ا.ت : چیزی شده
ب.ت : نه دخترم فقط باید با جونگ کوک ازدواج کنی
ا.ت : چییی ( با تعجب)
کوک : بابا اصلا نظر ما هم پرسیدی
ب.ک : همین که گفتم هیچ حرف دیگه ای نباشه این ازدواج برای سود شرکت ( چون ا.ت نمیدونه باباش و عموش مافیان و فقط برای اینکه باندشون سود کنه ازدواج میکنن اونا میگن برای سود شرکت )
م.ک : ما دیگه رفع زحمت کنیم ساعت ۱۱ شب شده
م.ت : یکم دیگه میموندین
م.ک : نه دیگه باید بریم
م.ت : باشه
ب.ک : پس عروسی شد شنبه ی هفته ی آینده
ب.ت : بله چهار شنبه به کوک بگید بیاد با ا.ت برن خرید عروسی کنند
ب.ک : باشه خداحافظ
کوک : خداحافظ
م.ت : به سلامت
ویو ا.ت
اخه چرا باید با کسی ازدواج کنم که حتی دوسم نداره این چه زندگی اخه . داخل اتاقم تو فکر و خیال خودم بودم که دیدم زنگ خونه به صدا در اومد رفتم پایین تا ببینم کیه که دیدم دوباره عموم اینان
م.ک : ببخشید دوباره مزاحمتون شدیم ماشینمون خراب شده بارون هم میاد اگه میشه تا موقعی که به بادیگارد زنگ بزنیم تا برامون ماشین بفرسته اینجا بمونیم
م.ت : این چه حرفی نمی خواد به بادیگارد زنگ بزنید امشب را اینجا بمونید
م.ک : اما اخه
م.ت : اما اگر نداره همین که گفتم
م.ک : باشه پس
فلش بک موقع خواب
ا.ت : مامان یک سوالی دارم
م.ت : بپرس
ا.ت : ما یک اتاق مهمان داریم
م.ت : خب
ا.ت : خب که چی پس کوک
م.ت : پیش تو می خوابه
ا.ت : چی (کمی بلند )
م.ت : همین که گفتم تمام
ا.ت : ایییش
ا.ت ویو
موقع خواب شد و همه رفتن تو اتاقاشون من و کوک هم رفتیم تا بخوابیم
کوک : تو رو تخت بخواب من رو کاناپه
ا.ت : باشه اما اگه راحت نبودی بیا جاهامونو عوض کنیم
کوک : باشه
ا.ت رفت روی تخت خوابید و کوک هم روی کاناپه
کوک ویو
چشمام کم کم داشت گرم میشد که یه دفعه.....
پارت سه تمام شد امیدوارم خوشتون اومده باشه 🌸🙃🫠
دیگه هیچی نگفتیم که یک دفعه مامانم گفت بیاین پایین
با کوک رفتیم پایین که بابای کوک گفت
( بابای کوک را با ب.ک و مامان کوک را با م.ک نشان میدم )
ب.ک : بچه ها باید حرف بزنیم
ا.ت : چیزی شده
ب.ت : نه دخترم فقط باید با جونگ کوک ازدواج کنی
ا.ت : چییی ( با تعجب)
کوک : بابا اصلا نظر ما هم پرسیدی
ب.ک : همین که گفتم هیچ حرف دیگه ای نباشه این ازدواج برای سود شرکت ( چون ا.ت نمیدونه باباش و عموش مافیان و فقط برای اینکه باندشون سود کنه ازدواج میکنن اونا میگن برای سود شرکت )
م.ک : ما دیگه رفع زحمت کنیم ساعت ۱۱ شب شده
م.ت : یکم دیگه میموندین
م.ک : نه دیگه باید بریم
م.ت : باشه
ب.ک : پس عروسی شد شنبه ی هفته ی آینده
ب.ت : بله چهار شنبه به کوک بگید بیاد با ا.ت برن خرید عروسی کنند
ب.ک : باشه خداحافظ
کوک : خداحافظ
م.ت : به سلامت
ویو ا.ت
اخه چرا باید با کسی ازدواج کنم که حتی دوسم نداره این چه زندگی اخه . داخل اتاقم تو فکر و خیال خودم بودم که دیدم زنگ خونه به صدا در اومد رفتم پایین تا ببینم کیه که دیدم دوباره عموم اینان
م.ک : ببخشید دوباره مزاحمتون شدیم ماشینمون خراب شده بارون هم میاد اگه میشه تا موقعی که به بادیگارد زنگ بزنیم تا برامون ماشین بفرسته اینجا بمونیم
م.ت : این چه حرفی نمی خواد به بادیگارد زنگ بزنید امشب را اینجا بمونید
م.ک : اما اخه
م.ت : اما اگر نداره همین که گفتم
م.ک : باشه پس
فلش بک موقع خواب
ا.ت : مامان یک سوالی دارم
م.ت : بپرس
ا.ت : ما یک اتاق مهمان داریم
م.ت : خب
ا.ت : خب که چی پس کوک
م.ت : پیش تو می خوابه
ا.ت : چی (کمی بلند )
م.ت : همین که گفتم تمام
ا.ت : ایییش
ا.ت ویو
موقع خواب شد و همه رفتن تو اتاقاشون من و کوک هم رفتیم تا بخوابیم
کوک : تو رو تخت بخواب من رو کاناپه
ا.ت : باشه اما اگه راحت نبودی بیا جاهامونو عوض کنیم
کوک : باشه
ا.ت رفت روی تخت خوابید و کوک هم روی کاناپه
کوک ویو
چشمام کم کم داشت گرم میشد که یه دفعه.....
پارت سه تمام شد امیدوارم خوشتون اومده باشه 🌸🙃🫠
۱۸.۲k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.