وقتی باردار بودی و خبر نداشت(درخواستی)

.
تک پارتی
بخش دوم

پرستار:شما با خانوم ات هستید
ته:ب بله
پرستار:تبریک میگم نه همسرتون و نه بچشون اتفاقی براشون نیفتاده ولی اگه یک ساعتم دیر میکردید بچه رو از دست میدادیم
ته:ب بچه؟
مطمئنید اون خانوم باردار اسمشون ات بود؟
پرستار:بله!
مگه شما از وجود بچه خبر نداشتید؟
ته: و واقعا؟
ا الان میتونم ات رو ببینم
پرستار:بله به هوش اومدن میتونید ببی...
ته:خیلی ممنون

و با شتاب به سمت اتاق رفت
درو باز کرد و دوید سمت ات
و دستشو گرفت و بوس کرد
ته:ات ات خواهش میکنم بگو کی اینکارو باهات کرده،خودم با دستای خودم میکشمش

ات که روش به سمت پنجره بود قطره اشکی از چشمش پایین اومد و با بغض گفت
ات: ی یعنی یادت نمیاد؟
ته:ات..وایسا ببینم... نه نه نگو که...نگو که
ا.ت:(با گریه)آره تهیونگ.آره.دفعه پیش که خورده بودی میخواستی خودتو از پشت بوم زمین بندازی این دفعه هم....

ته که خشکش زده بود قطره اشکی از چشمش پایین اومد گفت:....

این داستان ادامه دارد

شرط پارت بعدی
۲۰لایک
۱۵ کامنت

دفعه بعد اگه شرطا کامل نرسه مثل ایندفعه نمیزارم نگو که نگفتی

😉لاویو😉
#جونکگکوک
#تهیونگ
#بی_تی_اس
#آرمی
#جین
#شوگا
#نامجون
#جیهوپ
#جیمین
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#اسمات
#سناریو
#تصور_کن
#درخواستی
#ویکوک
#شیپ
#ایند
#ونزدی
#خاویر
#سریال_ونزدی
#پروفایل
#کیپاپ