پارت 19
پارت 19
#قاتل_من
فلش بک
ات: اخ درد میکنه چقد میسوزه باید ضدعفونی شه باید بازش کنم و از اول ببندمش ایش چقد وحشتناک زخمی شده مطمئنم اگ کوک این گند کاریمو میدید خودش جنازمو به جای جناب کیم تحویل بابام میداد وای نه مث اینکه زخم دستم دوباره باز شده دوباره شروع کرد به خونریزی از دیروز تا حالا نزدیک چهار بار خونریزی داشت میشه گفت زخم عمیقی ورداشته ( نکنه بمیرم ولی اگ بمیرم آرزوی اون جناب کیم برآورده میشه بهتره مقاومت کنم و با مرگ بجنگم) من احمق و نگا همین دیروز نزدیک بود خودکشی کنم رگمو بزنم الان دارم بخاطر یه ذره خون زار میزنم پس اون همه شجاعت یهو از کجا اومد که تصمیم گرفتم خودکشی کنم هوففف فک کنم از بس تو این اتاق موندم عقلم مختل شده دیگ نمیکشم
از بس زر زدم خوابم گرفت خدا از بس با خودم حرف زدم دارم به مرز جنون میرسم بزار بخوابم بهترمه شاید یکم درد دستم کمترشه ولی کدوم خری میتونه رو یه زمین خاکی بخوابهیه لحظه بزار از روی که رو لباسمه به عنوان بالشت استفاده کنم اینقد خستمه که میدونم اگ بخوابم تا فردا شب هم بیدار نمیشم سرمو رو لباسم گذاشتم و به سقف اتاق خیره شده بودم که کم کم چشمام گرم شد و چیزی نفهمیدم
ویو میا
به وضوح می تونستم صدای تپش قلبم از شدت ترس و استرس و بشنوم ا/ت گرفته خوابیده و از همه چی بی خبره نمیدونه که جونش در خطره عصبانیت ارباب و صدای داد زدن هر دقیقه بیشتر میشه فقط خدا میدونه اگ کوک نبود که آرومش کنه چ اتفاقی میوفتاد تنها کسی که میتونست ارباب و آروم کنه و متقاعدش کنه کوک بود هر چقدر به اتاقی که ا/ت توش زندانی بود نزدیکتر میشد تپش قلبم هم شدت میگرفت
باتمام اون مشکلات به اتاق ا/ت رسیدم و در باز کردم حدسم درست بود ا/ت خوابیده بود اینقد قشنگ که دل آدمو میبره خیلی خوابش عمیق بود چون ا/ت از وقتی به این عمارت اومده خواب درست حسابی نداشته نزدیکش شدم و
میا: ا/ت بلند شو ا/ت میگم بلند شو
ا/ت : چی شده میا چرا داد میزنی؟
میا: میگم پاشو باید فرار کنی نباید اینجا بمونی خطرناکه
ا/ت :میا معلوم هس چیزی میگی فرار؟اصلا چطور باوجود جناب کیم میتونم فرار کنم هوم؟
میا: من کمکت میکنم از اینجا فرار کنی بم اعتماد کن درسته این عمارت هزارتا سوراخ سنبه داره ولی مثل کف دست از درهای مخفی این عمارت خبر دارم ا/ت بلند شو معطل نکن
ا/ت : میا از این لطفت ممنونم ولی میشه بگی چرا داری اینکارو میکنی ؟ نمیخوام بخاطر من اعتمادی که جناب کیم بهت داره رو از دست بدی بعدشم بابام قراره آزادم کنه چرا جونتو به خطر بندازم ؟
میاا: ا/ت چرا نمیفهی ( باگریه) میگم جونت درخطره میگم بابات معامله رو بهم زده و الان ارباب اینقد عصبانیه که ممکن عمارت و رو سرمون خراب کنه هق توروخدا بیا فرار کن
ا/ت : میا چی میگی تو؟ بابام معامله رو بهم زده ؟ امکان نداره میا یعنی بابام بیخیالم شده منو به دشمنش فروخته ینی براش مهم نیس قراره چه اتفاقی سرم بیاد ینی اون پول و شرکت از دخترش مهم تره باورم نمیشه
میا: توروخدا ا/ت آروم باش توروخدا اینشکلی نکن لطفا گریه نکن بیا از اینجا فرار کن وقت نداریم ا/ت بجنب
ا/ت : میا ممنونم از این همه نگرانیت ولی من هیچ جا قرار نیس برم...
میا: ا/ت دیونه شدی تو دختر؟
ا/ت: اره دیونه شدم میا آره دارم دیونه میشم وقتی خواستم از اینجا ازاد شم یه امید داشتم اینکه برگردم خونم پیش بابام ولی الان چی الان که دیگه خونه ندارم الان ک دیگه بابا ندارم الان ک دیگه بابام منو به دشمنش فروخته چرا باید فرار کنم فرار کنم که چی بشه ؟ حداقل اینجا سقفی هست که زیرش بخوابم من که دیگه قرار نیست به اون خونه برگردم وقتی بابام مثل یه تیکه اشغال منو انداخت و اصلا براش مهم نبودم
میا: ا/ت خب تو مجبور نیسی به اون خونه برگردی بیا تو خونه خودم بمون درسته خونمون قدیمیه و مثل خونه ی خودتون بزرگ نیس ولی حداقل جایی هست ک توش در امان باشی
ا/ت ممنونم میا ولی برام مهم نیست که زنده بمونم یا بمیرم دیگ زندگی برام هیچ معنایی نداره
اصلا یه چی میدونی میا خودم حاضرم بمیرم میدونی همون دیروز بود تصمیم گرفتم خودکشی کنم اما فقط و فقط بخاطر هینا بود که منصرف شدم الانم چ فرقی داره اگ توسط جناب کیم کشته بشم فرقی به حالم نداره بود نبودم واس کسی مهم نیست بهتره بمیرم ک حداقل مردم اطرافم راحت شن.
میا: چی میگی تو هق؟ ا/ت توروخدا ب خودت بیا ا/ت لطفا باخودت اینکارو نکن
ا/ت : میا لطفا برو بیرون میخوام تنها باشم
میا: ولی ا/ت
میاا: خواهش میکنم تنهام بزار توروخدا دست از سرم بردار
میا: چشم ا/ت میرم ولی لطفا مراقب خودت باش...لطفا ناامید نشو خودتو نباز...
ا/ت: میا فقط برو بیرون
#قاتل_من
فلش بک
ات: اخ درد میکنه چقد میسوزه باید ضدعفونی شه باید بازش کنم و از اول ببندمش ایش چقد وحشتناک زخمی شده مطمئنم اگ کوک این گند کاریمو میدید خودش جنازمو به جای جناب کیم تحویل بابام میداد وای نه مث اینکه زخم دستم دوباره باز شده دوباره شروع کرد به خونریزی از دیروز تا حالا نزدیک چهار بار خونریزی داشت میشه گفت زخم عمیقی ورداشته ( نکنه بمیرم ولی اگ بمیرم آرزوی اون جناب کیم برآورده میشه بهتره مقاومت کنم و با مرگ بجنگم) من احمق و نگا همین دیروز نزدیک بود خودکشی کنم رگمو بزنم الان دارم بخاطر یه ذره خون زار میزنم پس اون همه شجاعت یهو از کجا اومد که تصمیم گرفتم خودکشی کنم هوففف فک کنم از بس تو این اتاق موندم عقلم مختل شده دیگ نمیکشم
از بس زر زدم خوابم گرفت خدا از بس با خودم حرف زدم دارم به مرز جنون میرسم بزار بخوابم بهترمه شاید یکم درد دستم کمترشه ولی کدوم خری میتونه رو یه زمین خاکی بخوابهیه لحظه بزار از روی که رو لباسمه به عنوان بالشت استفاده کنم اینقد خستمه که میدونم اگ بخوابم تا فردا شب هم بیدار نمیشم سرمو رو لباسم گذاشتم و به سقف اتاق خیره شده بودم که کم کم چشمام گرم شد و چیزی نفهمیدم
ویو میا
به وضوح می تونستم صدای تپش قلبم از شدت ترس و استرس و بشنوم ا/ت گرفته خوابیده و از همه چی بی خبره نمیدونه که جونش در خطره عصبانیت ارباب و صدای داد زدن هر دقیقه بیشتر میشه فقط خدا میدونه اگ کوک نبود که آرومش کنه چ اتفاقی میوفتاد تنها کسی که میتونست ارباب و آروم کنه و متقاعدش کنه کوک بود هر چقدر به اتاقی که ا/ت توش زندانی بود نزدیکتر میشد تپش قلبم هم شدت میگرفت
باتمام اون مشکلات به اتاق ا/ت رسیدم و در باز کردم حدسم درست بود ا/ت خوابیده بود اینقد قشنگ که دل آدمو میبره خیلی خوابش عمیق بود چون ا/ت از وقتی به این عمارت اومده خواب درست حسابی نداشته نزدیکش شدم و
میا: ا/ت بلند شو ا/ت میگم بلند شو
ا/ت : چی شده میا چرا داد میزنی؟
میا: میگم پاشو باید فرار کنی نباید اینجا بمونی خطرناکه
ا/ت :میا معلوم هس چیزی میگی فرار؟اصلا چطور باوجود جناب کیم میتونم فرار کنم هوم؟
میا: من کمکت میکنم از اینجا فرار کنی بم اعتماد کن درسته این عمارت هزارتا سوراخ سنبه داره ولی مثل کف دست از درهای مخفی این عمارت خبر دارم ا/ت بلند شو معطل نکن
ا/ت : میا از این لطفت ممنونم ولی میشه بگی چرا داری اینکارو میکنی ؟ نمیخوام بخاطر من اعتمادی که جناب کیم بهت داره رو از دست بدی بعدشم بابام قراره آزادم کنه چرا جونتو به خطر بندازم ؟
میاا: ا/ت چرا نمیفهی ( باگریه) میگم جونت درخطره میگم بابات معامله رو بهم زده و الان ارباب اینقد عصبانیه که ممکن عمارت و رو سرمون خراب کنه هق توروخدا بیا فرار کن
ا/ت : میا چی میگی تو؟ بابام معامله رو بهم زده ؟ امکان نداره میا یعنی بابام بیخیالم شده منو به دشمنش فروخته ینی براش مهم نیس قراره چه اتفاقی سرم بیاد ینی اون پول و شرکت از دخترش مهم تره باورم نمیشه
میا: توروخدا ا/ت آروم باش توروخدا اینشکلی نکن لطفا گریه نکن بیا از اینجا فرار کن وقت نداریم ا/ت بجنب
ا/ت : میا ممنونم از این همه نگرانیت ولی من هیچ جا قرار نیس برم...
میا: ا/ت دیونه شدی تو دختر؟
ا/ت: اره دیونه شدم میا آره دارم دیونه میشم وقتی خواستم از اینجا ازاد شم یه امید داشتم اینکه برگردم خونم پیش بابام ولی الان چی الان که دیگه خونه ندارم الان ک دیگه بابا ندارم الان ک دیگه بابام منو به دشمنش فروخته چرا باید فرار کنم فرار کنم که چی بشه ؟ حداقل اینجا سقفی هست که زیرش بخوابم من که دیگه قرار نیست به اون خونه برگردم وقتی بابام مثل یه تیکه اشغال منو انداخت و اصلا براش مهم نبودم
میا: ا/ت خب تو مجبور نیسی به اون خونه برگردی بیا تو خونه خودم بمون درسته خونمون قدیمیه و مثل خونه ی خودتون بزرگ نیس ولی حداقل جایی هست ک توش در امان باشی
ا/ت ممنونم میا ولی برام مهم نیست که زنده بمونم یا بمیرم دیگ زندگی برام هیچ معنایی نداره
اصلا یه چی میدونی میا خودم حاضرم بمیرم میدونی همون دیروز بود تصمیم گرفتم خودکشی کنم اما فقط و فقط بخاطر هینا بود که منصرف شدم الانم چ فرقی داره اگ توسط جناب کیم کشته بشم فرقی به حالم نداره بود نبودم واس کسی مهم نیست بهتره بمیرم ک حداقل مردم اطرافم راحت شن.
میا: چی میگی تو هق؟ ا/ت توروخدا ب خودت بیا ا/ت لطفا باخودت اینکارو نکن
ا/ت : میا لطفا برو بیرون میخوام تنها باشم
میا: ولی ا/ت
میاا: خواهش میکنم تنهام بزار توروخدا دست از سرم بردار
میا: چشم ا/ت میرم ولی لطفا مراقب خودت باش...لطفا ناامید نشو خودتو نباز...
ا/ت: میا فقط برو بیرون
۱۴.۸k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.