ملکه قلب یخیم (پارت 6)
ارسلان:یواش انگشتمو در آوردم و رفتم سراغ م.مه هاش
دیانا:خیلی بدن درد بدی داشتم
ارسلان:نوکشو.ن رو مکید.م و محکم فشارشون دادم
دیانا:دیگه میشه ولم کنیییی
ارسلان:فقد یکم دیگه
دیانا:دیدم ارسلان اومد رو.م
ارسلان:چسبیده بودم بش
دیانا:دیگه واقعا داشتم می مردم
ارسلان:براش آخرین بار گردنشو گاز گرفتم و ولش کردم
دیانا:گردنم خیلی دردم گرفته بود
..
صبح روز بعد
ارسلان:پاشدم دیدم مامانم 5 بار زنگ زده
دیدم پیام فرستاده که از آلمان برگشته فک کنم دیگه خوشی هام داشت ته میکشید(مامان ارسلان خیلی وقت بود که رفته بود آلمان و ارسلان خودش تنها بود پدرش هم که از مادرش طلاق گرفته بود)
گفته بود که تا ساعت 11 میام خونتون
زود پاشدم و لباس پوشیدم ساعت 10 دقیقه به 11 بود
دیانا رو بیدار کردم
دیانا:بله
ارسلان:پاشو پاشو مامانم داره میاددد
دیانا:چی
ارسلان: مامانمم
دیانا:وایی من پاشم لباس بپوشممم
ارسلان:دیانا مامانم که اومد تو نقش خدمتکار رو داری اوکی
دیانا:باشه
ارسلان:(مامانم همیشه دوست داشت که من با دختر خاله ام هستی دوست بشم و باهاش ازدواج کنم و بهم گفته بود که با هیچ کسی نمیتونی وارد رابطه بشی اما من شدم و با یکی که اصلا به کلاس مامانم نمیخورد)
#ملکه_قلب_یخیم
#رمان
فردا پارت دیگه اش رو هم میزارم و دو پارت تلخ و شیرین
حمایت کنی هاااا:)
لایک یادت نره گوگولی.
برا دوستات هم بفرست شاید خوششون اومد😈🧜🏻♀️✨
دیانا:خیلی بدن درد بدی داشتم
ارسلان:نوکشو.ن رو مکید.م و محکم فشارشون دادم
دیانا:دیگه میشه ولم کنیییی
ارسلان:فقد یکم دیگه
دیانا:دیدم ارسلان اومد رو.م
ارسلان:چسبیده بودم بش
دیانا:دیگه واقعا داشتم می مردم
ارسلان:براش آخرین بار گردنشو گاز گرفتم و ولش کردم
دیانا:گردنم خیلی دردم گرفته بود
..
صبح روز بعد
ارسلان:پاشدم دیدم مامانم 5 بار زنگ زده
دیدم پیام فرستاده که از آلمان برگشته فک کنم دیگه خوشی هام داشت ته میکشید(مامان ارسلان خیلی وقت بود که رفته بود آلمان و ارسلان خودش تنها بود پدرش هم که از مادرش طلاق گرفته بود)
گفته بود که تا ساعت 11 میام خونتون
زود پاشدم و لباس پوشیدم ساعت 10 دقیقه به 11 بود
دیانا رو بیدار کردم
دیانا:بله
ارسلان:پاشو پاشو مامانم داره میاددد
دیانا:چی
ارسلان: مامانمم
دیانا:وایی من پاشم لباس بپوشممم
ارسلان:دیانا مامانم که اومد تو نقش خدمتکار رو داری اوکی
دیانا:باشه
ارسلان:(مامانم همیشه دوست داشت که من با دختر خاله ام هستی دوست بشم و باهاش ازدواج کنم و بهم گفته بود که با هیچ کسی نمیتونی وارد رابطه بشی اما من شدم و با یکی که اصلا به کلاس مامانم نمیخورد)
#ملکه_قلب_یخیم
#رمان
فردا پارت دیگه اش رو هم میزارم و دو پارت تلخ و شیرین
حمایت کنی هاااا:)
لایک یادت نره گوگولی.
برا دوستات هم بفرست شاید خوششون اومد😈🧜🏻♀️✨
۹.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.