رمان ستاره ی من👀💙
رمان ستاره ی من👀💙
پارت 5
دوروک: آسیه..من..ازت خوشم اومده
با تعجب بهش نگاه کردم: چی؟
دوروک تکرار کرد: ازت خوشم اومده آسیه خیلی دختر خوبی هستی خیلیم چشمای قشنگ و موهای نازی داری، تو چی؟ از من خوشت نمیاد
بهش گفتم:خب... بهت اعتماد ندارم.
دوروک از روی صندلی بلند شد و گفت: خب پس.. من وقتتو نمیگیرم
میخواست بره که بلند شدم و دستش رو گرفتم
بهش گفتم: اما ازت خوشم میاد
گفت: چی؟؟؟؟چی ؟
گفتم: شنیدی چی گفتم
دوروک: نه نشنیدم هواپیما رد شد 😂
گفتم : ازت خوشم میاد تمام..
دوروک بغلم کرد و چرخوند و منم داشتم میخندیدم....
از زبان سارپ:
نشسته بودم تو کلاس که یهو یاسمین با عصبانیت اومد تو کلاس و کیف و کتاباش رو پرت کرد رو میز و بعد نشست
گفتم: چیشده یاسمین؟
یاسمین با عصبانیت گفت : یواشکی دیدم آسیه و دوروک به هم اعتراف عشقی کردن من اصلا خوشم نیومده
سارپ: وای وای وای دیگه چی؟
یاسمین با مشت کوبید رو میز و پاشد وسط کلاس راه رفت: خب حالا باید چیکار کنم که آسیه از مدرسه بره آخه؟
سارپ: یاسمین جونم...امروز امتحان ریاضی داریم یادت که نرفته؟
یاسمین دست از راه رفتن برداشت و گفت: امم نه یادم نرفته خب که چی؟
سارپ: سوال های امتحانی رو میزاریم تو کیف آسیه جون
یاسمین چشماش برق زد و گفت خب خب خب آسیه کارت تمومه..
از زبان آسیه
بلاخره دوروک منو گذاشت زمین و دستام رو گرفت: خب آسیه ما الان دوست دختر دوست پسریم؟
آسیه: نمیدونم فک کنم آره.
دوروک گفت: همینه.. دوست دختر خوشگل من😉
خندیدم : دوروک الان امتحان ریاضی شروع میشه بیا بریم سر کلاس
رفتیم سر کلاس و استاد ریاضی با عصبانیت اومد سر کلاس
استاد: یکی سوالای امتحانی رو دزدیده هرکی هست زودتر بگه
تولگا گفت: معلومه کیه استاد دیگه نیازی به گشتن ندارین
یاسمین گفت: میشه بگی کیه😏
تولگا در گوشش گفت : یا خودتی یا داداش جونت
یاسمین گفت: اینطور میگی😂
استاد کیف ها رو گشت و نوبت به من و ایبیکه رسید
استاد داشت تو کیف منو میگشت که داد زد: این چیه آسیه؟؟؟؟
گفتم: چیه؟
گفت: داری منو مسخره میکنی میگم این سوالای امتحانیه.
از جام بلند شدم و گفتم : استاد من هیچ کاری نکردم استاد باور کنید
استاد گفت : اینا رو میری به کمیته ی انظباطی میگی پس این سوالای امتحانی پا درآورده اومده تو کیف تو؟
میخواستم باز از خودم دفاع کنم که دوروک گفت: استاد من دزدیدم و گذاشتم تو کیف آسیه.
پارت 5
دوروک: آسیه..من..ازت خوشم اومده
با تعجب بهش نگاه کردم: چی؟
دوروک تکرار کرد: ازت خوشم اومده آسیه خیلی دختر خوبی هستی خیلیم چشمای قشنگ و موهای نازی داری، تو چی؟ از من خوشت نمیاد
بهش گفتم:خب... بهت اعتماد ندارم.
دوروک از روی صندلی بلند شد و گفت: خب پس.. من وقتتو نمیگیرم
میخواست بره که بلند شدم و دستش رو گرفتم
بهش گفتم: اما ازت خوشم میاد
گفت: چی؟؟؟؟چی ؟
گفتم: شنیدی چی گفتم
دوروک: نه نشنیدم هواپیما رد شد 😂
گفتم : ازت خوشم میاد تمام..
دوروک بغلم کرد و چرخوند و منم داشتم میخندیدم....
از زبان سارپ:
نشسته بودم تو کلاس که یهو یاسمین با عصبانیت اومد تو کلاس و کیف و کتاباش رو پرت کرد رو میز و بعد نشست
گفتم: چیشده یاسمین؟
یاسمین با عصبانیت گفت : یواشکی دیدم آسیه و دوروک به هم اعتراف عشقی کردن من اصلا خوشم نیومده
سارپ: وای وای وای دیگه چی؟
یاسمین با مشت کوبید رو میز و پاشد وسط کلاس راه رفت: خب حالا باید چیکار کنم که آسیه از مدرسه بره آخه؟
سارپ: یاسمین جونم...امروز امتحان ریاضی داریم یادت که نرفته؟
یاسمین دست از راه رفتن برداشت و گفت: امم نه یادم نرفته خب که چی؟
سارپ: سوال های امتحانی رو میزاریم تو کیف آسیه جون
یاسمین چشماش برق زد و گفت خب خب خب آسیه کارت تمومه..
از زبان آسیه
بلاخره دوروک منو گذاشت زمین و دستام رو گرفت: خب آسیه ما الان دوست دختر دوست پسریم؟
آسیه: نمیدونم فک کنم آره.
دوروک گفت: همینه.. دوست دختر خوشگل من😉
خندیدم : دوروک الان امتحان ریاضی شروع میشه بیا بریم سر کلاس
رفتیم سر کلاس و استاد ریاضی با عصبانیت اومد سر کلاس
استاد: یکی سوالای امتحانی رو دزدیده هرکی هست زودتر بگه
تولگا گفت: معلومه کیه استاد دیگه نیازی به گشتن ندارین
یاسمین گفت: میشه بگی کیه😏
تولگا در گوشش گفت : یا خودتی یا داداش جونت
یاسمین گفت: اینطور میگی😂
استاد کیف ها رو گشت و نوبت به من و ایبیکه رسید
استاد داشت تو کیف منو میگشت که داد زد: این چیه آسیه؟؟؟؟
گفتم: چیه؟
گفت: داری منو مسخره میکنی میگم این سوالای امتحانیه.
از جام بلند شدم و گفتم : استاد من هیچ کاری نکردم استاد باور کنید
استاد گفت : اینا رو میری به کمیته ی انظباطی میگی پس این سوالای امتحانی پا درآورده اومده تو کیف تو؟
میخواستم باز از خودم دفاع کنم که دوروک گفت: استاد من دزدیدم و گذاشتم تو کیف آسیه.
۲.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.