فیک لبخند بزن...
بلوز و شلوار مشکی پوشیدم و بعد از آرایش مختصری، از خونه بیرون رفتم و سوار اتوبوس شدم و به خونه شوگا رسیدم.
بعد از پیاده شدن از اتوبوس کمی راه رفتم تا به خونه اش برسم. زنگ در رو زدم اما نه جواب داد و نه در رو باز کرد.
حدودا ۵ یا ۶ بار زنگ زدم که آخرش صدای خابالو اش رو شنیدم...
- هان؟
+ یااااا جناب مین بیا بیرون دیگه. نیم ساعته اینجا وایستادم.
- آهان باشه باشه!
از زبان شوگا=
هوففف این دختر چرا انقد حرف میزنه!
زود کتم رو برداشتم و رفتم بیرون و با دیدن چهره عصبانیش داشت خنده ام میگرفت که جلوی خودم رو گرفتم.
- به به جناب مین!
+ انقد غر نزن، بیا بریم سوار اتوبوس شیم تا نرفته!
چشم غره ای بهم رفت و سمت اتوبوس دوید.
با قدم های آروم سمت اتوبوس رفتم و بعد از سوار شدن کنارش نشستم.
عصبانیتش فرو کش کرده بود و حالا لبخند زیبایی زده بود.
- وقتی رسیدیم اونجا اول سوار چی بشیم؟؟؟
+ نمیدونم!
- یاااا انقد تو ذوق من نزن!
+ هوففف باشه! چرخ و فلک چطوره؟
- باشه! بعدشم بریم تنل وحشت!
+ اگه نمیترسی باشه!
- نمیترسم!
اتوبوس توی ایستگاه شهر بازی وایستاد و هر دوتامون پیاده شدیم و به سمت شهر بازی رفتیم.
بعد از گرفتن بلیط چرخ و فلک سوارش شدیم.
اتاقک چرخ و فلک ما به بالا ترین نقطه رسید.
جینهو سش رو از پنجره بیرون برد و جیغ زد.
چشم غره ای بهش رفتم و بعد دوباره چرخ و فلک حرکت کرد که جینهو تلو تلو خورد و نزدیک بود از پنجره پرت شه پایین که زود دستش رو کشیدم و اون افتاد تو بغلم.
از زبان جینهو=
داشتم میوفتادم که یهو دستم کشیده شد و یک دفعه توی بعلش افتادم! شکه شده بودم اما اون خیلی عصبانی بود، و محکم منو تو بغلش گرفته بود.
- یااااا دختره ی احمق اگه میوفتادی من چه غلطی میکردم؟ هاننن! بدون تو چیکار میکردممم؟
هم من و هم خودش از حرفش شکه شده بودیم!
منظورش چی بود؟.....
پایان پارت چهارم...♡
بعد از پیاده شدن از اتوبوس کمی راه رفتم تا به خونه اش برسم. زنگ در رو زدم اما نه جواب داد و نه در رو باز کرد.
حدودا ۵ یا ۶ بار زنگ زدم که آخرش صدای خابالو اش رو شنیدم...
- هان؟
+ یااااا جناب مین بیا بیرون دیگه. نیم ساعته اینجا وایستادم.
- آهان باشه باشه!
از زبان شوگا=
هوففف این دختر چرا انقد حرف میزنه!
زود کتم رو برداشتم و رفتم بیرون و با دیدن چهره عصبانیش داشت خنده ام میگرفت که جلوی خودم رو گرفتم.
- به به جناب مین!
+ انقد غر نزن، بیا بریم سوار اتوبوس شیم تا نرفته!
چشم غره ای بهم رفت و سمت اتوبوس دوید.
با قدم های آروم سمت اتوبوس رفتم و بعد از سوار شدن کنارش نشستم.
عصبانیتش فرو کش کرده بود و حالا لبخند زیبایی زده بود.
- وقتی رسیدیم اونجا اول سوار چی بشیم؟؟؟
+ نمیدونم!
- یاااا انقد تو ذوق من نزن!
+ هوففف باشه! چرخ و فلک چطوره؟
- باشه! بعدشم بریم تنل وحشت!
+ اگه نمیترسی باشه!
- نمیترسم!
اتوبوس توی ایستگاه شهر بازی وایستاد و هر دوتامون پیاده شدیم و به سمت شهر بازی رفتیم.
بعد از گرفتن بلیط چرخ و فلک سوارش شدیم.
اتاقک چرخ و فلک ما به بالا ترین نقطه رسید.
جینهو سش رو از پنجره بیرون برد و جیغ زد.
چشم غره ای بهش رفتم و بعد دوباره چرخ و فلک حرکت کرد که جینهو تلو تلو خورد و نزدیک بود از پنجره پرت شه پایین که زود دستش رو کشیدم و اون افتاد تو بغلم.
از زبان جینهو=
داشتم میوفتادم که یهو دستم کشیده شد و یک دفعه توی بعلش افتادم! شکه شده بودم اما اون خیلی عصبانی بود، و محکم منو تو بغلش گرفته بود.
- یااااا دختره ی احمق اگه میوفتادی من چه غلطی میکردم؟ هاننن! بدون تو چیکار میکردممم؟
هم من و هم خودش از حرفش شکه شده بودیم!
منظورش چی بود؟.....
پایان پارت چهارم...♡
۱۸.۷k
۱۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.