فیک سایه سایه پارت 7
فیک سایه سیاه از جیمین
پارت 7
جیمین : هرو معرفیش کرد گفت اهل روسیه و گفت یه دختر معمولی نیست
جیهوپ : راس گفته جیمین ، این دختر معمولی نیست رو بدنش پر از زخمه ، رو کتف سمت راستش جای دو تا گلوله
کوک : چی ؟! چطور ممکنه؟!
تهیونگ : خیلی مشکوکه مطمئنی دختره؟
جیمین : اون 10 نفر از افرادمو زد، موقع شکنجه یه بارم صداش در نیومد عجیبه !
جیهوپ : اره اون یه دختره مطمئنم
جیمین: کوک و ته برید ببینید این دختر کیه
کوک : باش. تهیونگ: اوکی
جیمین: جیهوپ توام حواست بهش باشه بیدار شد بهم بگو
3 ساعت بعد
دایانا ، چشمامو باز کردم دیدم روی تختم بلند شدم لباس تنم نبود انگار یکی زخمامو بسته بود از روی تخت بلند شدم رفتم جلوی اینه با دیدن بدنم یاد 5 سال پیش افتادم رفتم سمت کمد یه پیراهن مشکی دکمه دار با شلوار مشکی ساده پوشیدم کت چرم مشکیمو تنم کردم و از اتاق رفتم بیرون احساس ضعف داشتم پس رفتم پایین تا یه چیزی بخورم که با صدای پشت سرم متوقف شدم
از زبان جیهوپ : رفتم اتاق جیمین تا در مورد یه چیزی صحبت کنم کارم تموم شد تصمیم گرفتم یه سری به دایانا بزنم داشتم میرفتم که دیدم داره از پله میره پایین جیهوپ: دایانا.... کجا میری
دایانا : میخوام یه چیزی بخورم
جیهوپ : اصن تو چرا اومدی اینجا باید استراحت کنی زود باش برو تو اتاقت
دایانا : اما من حالم خوبه فقط چند تا زخمه چیزی نیست
جیهوپ: برو تو اتاقت استراحت کن همین الان
دایانا: سرمو تکون دادم و رفتم تو اتاقم
جیهوپ: میونگ غذا بیار اتاق دایانا
میونگ : چشم ارباب
جیهوپ؛ رفتم تو اتاقش کمکش کردم کتشو دربیاره نشوندمش رو تخت
جیهوپ : زخمات هنوز تازه ان باید مواظب باشی ممکنه عفونت کنه
دایانا : ممنون
جیهوپ: خواهش میکنم، اسم من جانگ هوسوک تو جیهوپ صدام کن
دایانا ؛ سرمو تکون دادم و چشمامو بستم چند لحظه بعد صدای در اومد توجهی نکردم
جیهوپ : بیا تو
میونگ : ارباب غذا اوردم
جیهوپ: بیار اینجا
میونگ ؛ غذارو گذاشتم و رفتم
جیهوپ : دایانا ... بیا یکم غذا بخور داری از حال میری
دایانا ؛ جشمامو باز کردم نسشتم رو تخت و به ظرف زل زدم که قاشقو برداشتم و خوردم غذامو تموم کردم ازش تشکر کردم خدمتکار اومد ظرفو برد
جیهوپ : خوب استراحت کن تا من برگردم
دایانا ؛ اینو گفت و رفت منم رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم داشتم به این فکر میکردم که جیهوپ با تمام افرادی که تا حالا دیدم فرق داره اون خیلی مهربون دلسوزه برعکس رئیس
از زبان جیهوپ : از اتاق رفتم بیرون که دیدم کوک و تهیونگ دارن با عجله میان بالا
جیهوپ : چیشده چتونه یکم ارومتر
کوک : نمیشه باید سریع جیمینو ببینیم
تهیونگ: راس میگه خیلی مهمه درباره اون دختره
جیهوپ: باشه بریم
میخوام داستانو هیجان انگیز کنم 😈
پارت 7
جیمین : هرو معرفیش کرد گفت اهل روسیه و گفت یه دختر معمولی نیست
جیهوپ : راس گفته جیمین ، این دختر معمولی نیست رو بدنش پر از زخمه ، رو کتف سمت راستش جای دو تا گلوله
کوک : چی ؟! چطور ممکنه؟!
تهیونگ : خیلی مشکوکه مطمئنی دختره؟
جیمین : اون 10 نفر از افرادمو زد، موقع شکنجه یه بارم صداش در نیومد عجیبه !
جیهوپ : اره اون یه دختره مطمئنم
جیمین: کوک و ته برید ببینید این دختر کیه
کوک : باش. تهیونگ: اوکی
جیمین: جیهوپ توام حواست بهش باشه بیدار شد بهم بگو
3 ساعت بعد
دایانا ، چشمامو باز کردم دیدم روی تختم بلند شدم لباس تنم نبود انگار یکی زخمامو بسته بود از روی تخت بلند شدم رفتم جلوی اینه با دیدن بدنم یاد 5 سال پیش افتادم رفتم سمت کمد یه پیراهن مشکی دکمه دار با شلوار مشکی ساده پوشیدم کت چرم مشکیمو تنم کردم و از اتاق رفتم بیرون احساس ضعف داشتم پس رفتم پایین تا یه چیزی بخورم که با صدای پشت سرم متوقف شدم
از زبان جیهوپ : رفتم اتاق جیمین تا در مورد یه چیزی صحبت کنم کارم تموم شد تصمیم گرفتم یه سری به دایانا بزنم داشتم میرفتم که دیدم داره از پله میره پایین جیهوپ: دایانا.... کجا میری
دایانا : میخوام یه چیزی بخورم
جیهوپ : اصن تو چرا اومدی اینجا باید استراحت کنی زود باش برو تو اتاقت
دایانا : اما من حالم خوبه فقط چند تا زخمه چیزی نیست
جیهوپ: برو تو اتاقت استراحت کن همین الان
دایانا: سرمو تکون دادم و رفتم تو اتاقم
جیهوپ: میونگ غذا بیار اتاق دایانا
میونگ : چشم ارباب
جیهوپ؛ رفتم تو اتاقش کمکش کردم کتشو دربیاره نشوندمش رو تخت
جیهوپ : زخمات هنوز تازه ان باید مواظب باشی ممکنه عفونت کنه
دایانا : ممنون
جیهوپ: خواهش میکنم، اسم من جانگ هوسوک تو جیهوپ صدام کن
دایانا ؛ سرمو تکون دادم و چشمامو بستم چند لحظه بعد صدای در اومد توجهی نکردم
جیهوپ : بیا تو
میونگ : ارباب غذا اوردم
جیهوپ: بیار اینجا
میونگ ؛ غذارو گذاشتم و رفتم
جیهوپ : دایانا ... بیا یکم غذا بخور داری از حال میری
دایانا ؛ جشمامو باز کردم نسشتم رو تخت و به ظرف زل زدم که قاشقو برداشتم و خوردم غذامو تموم کردم ازش تشکر کردم خدمتکار اومد ظرفو برد
جیهوپ : خوب استراحت کن تا من برگردم
دایانا ؛ اینو گفت و رفت منم رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم داشتم به این فکر میکردم که جیهوپ با تمام افرادی که تا حالا دیدم فرق داره اون خیلی مهربون دلسوزه برعکس رئیس
از زبان جیهوپ : از اتاق رفتم بیرون که دیدم کوک و تهیونگ دارن با عجله میان بالا
جیهوپ : چیشده چتونه یکم ارومتر
کوک : نمیشه باید سریع جیمینو ببینیم
تهیونگ: راس میگه خیلی مهمه درباره اون دختره
جیهوپ: باشه بریم
میخوام داستانو هیجان انگیز کنم 😈
۷۵.۱k
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.