"پاریسِ تو" پارت ۱۷
۲۵ سپتامبر ساعت ۱۱:۳۰ پاریس
دونات شکلاتی پیچیده شده تو کاغذ رو بین لباش برد و گاز کوچیکی بهش زد
_نقاشی میکشی؟
کوک سرش رو تکون داد و دوباره کمی از دوناتش خورد
_یه گالری تویه سئول دارم...برای اون گالری از پدرم کمک نگرفتم و همش زحمتای خودمه پس خیلی برام ارزش داره
_واقعا؟چی میکشی؟
_چیزایی که دوستشون دارم رو
گفت و یاد نقاشی هایی که از تهیونگ کشیده بود افتاد و این باعث شد خنده اش بگیره
تهیونگ که انگار با دیدن خنده کوک نمیتونست لبخنده نزنه با کنجکاوی پرسید
_به چی میخندی؟
_بهترین نقاشیام هیچوقت قرار نیست به گالری بره
_چرا؟
_چون الهه ای که نقاشیش کردم حتی نقاشیشم باید فقط مال من باشه
_الهه...
قیافه تهیونگ توهم رفت و دیگه لبخند نمیزد
که البته از چشم کوک پنهون نموند
تهیونگی که حسودی میکرد بیشتر از اینکه عجیب باشه بامزه بود
_اجوشی چرا انقدر اخم کردی؟
_راه زیادیو اومدیم یکم خسته شدم
جونگکوک دستش رو تویه جیب کتش فرو کرد و جلوتر از تهیونگ راه رفت
_هوم...یه الهه خسته؟
_چی؟
_باید با چشم های من خودتو ببینی تا بفهمی الهه کیه
جونگکوک لبخند زد و سمت تهیونگ رفت
_این کیف بزرگ برای چیه؟
قلب تهیونگ سریع تر از بادی که موهای کوک رو نوازش میکرد میتپید جوری که حس میکرد ممکنه همین الان قلبش منفجر بشه و همه پروانه هایی که توش پرواز میکردن فرار کنن و دور دلیلی به وجود اومدنشون بچرخن
_توش دوربینه
_دوربین؟
_میخوام هر لحظه خندیدن یه فرشته رو ثبت کنم
جونگکوک خجالت زده خندید و گونه هاش داغ شد اما قصد بروز دادنش رو نداشت
_بلدی عکس بگیری؟
_اره از...
_هیونگت یاد گرفتی؟
تهیونگ خندید و ادامه داد
_نه از یه دوست قدیمی یادش گرفتم...اون بهم خیلی چیزا یاد داد،چند روز دیگه میرم تا ازش بذر گل بگیرم...توام باید بیای میخوام مزرعه نامجون هیونگ رو نشونت بدم فکر کنم خوشت بیاد
_باهات بیام؟
تهیونگ سرش رو تکون داد و منتظر بود جونگکوک قبول کنه
_خب...باشه
تهیونگ خوشحال شد و لبخنده مستطیلی خودش رو به نمایش گذاشت
_راستی
جونگکوک که انگار یچیزی یادش اومده بود سرش رو بالا گرفت و به تهیونگ نگاه کرد
_جلویه در عمارت...چیزی میخواستی بهم بگی؟
تهیونگ میخواست سرش رو پایین بیاره تا از ارتباط چشمی جلوگیری کنه ولی جادویی که تو چشمای مشکی پسر کوچیکتر بود قوی تر از اونی بود که به تهیونگ حق انتخاب بده
_تو گفتی گل خونه من رو دوست داری ولی صاحب گل خونه رو چی؟
_اون پاریسِ منه
_پاریسِ تو؟
_پاریس شهر عشقه مگه نه؟پس تو پاریسِ منی
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
دونات شکلاتی پیچیده شده تو کاغذ رو بین لباش برد و گاز کوچیکی بهش زد
_نقاشی میکشی؟
کوک سرش رو تکون داد و دوباره کمی از دوناتش خورد
_یه گالری تویه سئول دارم...برای اون گالری از پدرم کمک نگرفتم و همش زحمتای خودمه پس خیلی برام ارزش داره
_واقعا؟چی میکشی؟
_چیزایی که دوستشون دارم رو
گفت و یاد نقاشی هایی که از تهیونگ کشیده بود افتاد و این باعث شد خنده اش بگیره
تهیونگ که انگار با دیدن خنده کوک نمیتونست لبخنده نزنه با کنجکاوی پرسید
_به چی میخندی؟
_بهترین نقاشیام هیچوقت قرار نیست به گالری بره
_چرا؟
_چون الهه ای که نقاشیش کردم حتی نقاشیشم باید فقط مال من باشه
_الهه...
قیافه تهیونگ توهم رفت و دیگه لبخند نمیزد
که البته از چشم کوک پنهون نموند
تهیونگی که حسودی میکرد بیشتر از اینکه عجیب باشه بامزه بود
_اجوشی چرا انقدر اخم کردی؟
_راه زیادیو اومدیم یکم خسته شدم
جونگکوک دستش رو تویه جیب کتش فرو کرد و جلوتر از تهیونگ راه رفت
_هوم...یه الهه خسته؟
_چی؟
_باید با چشم های من خودتو ببینی تا بفهمی الهه کیه
جونگکوک لبخند زد و سمت تهیونگ رفت
_این کیف بزرگ برای چیه؟
قلب تهیونگ سریع تر از بادی که موهای کوک رو نوازش میکرد میتپید جوری که حس میکرد ممکنه همین الان قلبش منفجر بشه و همه پروانه هایی که توش پرواز میکردن فرار کنن و دور دلیلی به وجود اومدنشون بچرخن
_توش دوربینه
_دوربین؟
_میخوام هر لحظه خندیدن یه فرشته رو ثبت کنم
جونگکوک خجالت زده خندید و گونه هاش داغ شد اما قصد بروز دادنش رو نداشت
_بلدی عکس بگیری؟
_اره از...
_هیونگت یاد گرفتی؟
تهیونگ خندید و ادامه داد
_نه از یه دوست قدیمی یادش گرفتم...اون بهم خیلی چیزا یاد داد،چند روز دیگه میرم تا ازش بذر گل بگیرم...توام باید بیای میخوام مزرعه نامجون هیونگ رو نشونت بدم فکر کنم خوشت بیاد
_باهات بیام؟
تهیونگ سرش رو تکون داد و منتظر بود جونگکوک قبول کنه
_خب...باشه
تهیونگ خوشحال شد و لبخنده مستطیلی خودش رو به نمایش گذاشت
_راستی
جونگکوک که انگار یچیزی یادش اومده بود سرش رو بالا گرفت و به تهیونگ نگاه کرد
_جلویه در عمارت...چیزی میخواستی بهم بگی؟
تهیونگ میخواست سرش رو پایین بیاره تا از ارتباط چشمی جلوگیری کنه ولی جادویی که تو چشمای مشکی پسر کوچیکتر بود قوی تر از اونی بود که به تهیونگ حق انتخاب بده
_تو گفتی گل خونه من رو دوست داری ولی صاحب گل خونه رو چی؟
_اون پاریسِ منه
_پاریسِ تو؟
_پاریس شهر عشقه مگه نه؟پس تو پاریسِ منی
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
۳.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.